🔹پس از ورود به زندان #اوین یکی از نیرو ها تندی رفت روی برج نگهبانیِ سر در ورودی. جوانی را که با یونیفرم رسمی #سازمان_مجاهدین مستقر بود هُلَش داد سمت پله آهنی. چند نفر هم هجوم آوردند سمت ساختمان اصلی زندان.
🔹جوانی که به نظر میرسید مسئول آنجاست با قدمهای شمرده و اعتماد به نفس سینه به سینه بروجردی ایستاد و گفت: "فرمایش"
🔹بروجردی خندید. سعی کرد با #ملاطفت پاسخش را بدهد. نگاهش در همان لحظه بهقدری تاثیرگذار بود که کمکم انگیزه آن جوان کم رنگ شد. حکم ماموریت را نشانش داد و خیلی آرام گفت: "بهتر است با حساب و کتاب #انقلاب را دنبال کنیم."
🔹اوضاع آشفته اتاقها و مرکز بایگانی اسناد را نشانش داد و گفت: "این اسناد متعلق به انقلاب است نه گروهی #خاص. شما رد پای بسیاری از ساواکیهایی را که مبارزان را در سلول های اِنفردای #شکنجه میکردند از بین بردید. این شتاب زدگی شما(سازمان مجاهدین) کار دستتان میدهد. بهتر است این عکس ها و پوسترها را جمع کنید و نمایشگاهتان را جای دیگری بساط کنید."
🔹#بروجردی بلافاصله یکی از پوسترهای آرم سازمان مجاهدین را پاره کرد و خیلی جدی گفت: "شما همه چیز را به بازی گرفتهاید. تا مجبور نشدیم با خشونت وارد عمل شویم زود اینجا را ترک کنید." #داستان_ادامه_دارد...
🔹...بروجردی وارد ساختمان شد. در انتهای سالن سمت اتاقی رفت که #مهدوی_کنی مستقر بود. او از سوی امام هدایت کمیته را به عهده داشت. بیشترین تلاش او انسجام دادن به نیروهای مسلحی بود که در مسجدهای شهر مستقر بودند. مهدویکنی کنج اتاق روی زمین نشسته بود.
🔹تا #بروجردی وارد شد مهدویکنی پس از چند سوال و جواب حکمی دستش داد و گفت: آقای عراقی تلفنی درباره شما صحبت کردند. نگران اسناد و مدارک اوین هستیم. مردم هجوم آوردهاند داخل زندان. به نظر میرسد #سازمان_مجاهدین آنجا را یکی از پایگاههای خود قرار داده است. شما با این حکم مسئول زندان اوین هستید و به هیچ وجه کوتاه نیایید. در وهله اول افراد مورد اعتماد خودتان را مستقر کنید تا بعد فکری به حال آنجا شود.
🔹بروجردی از اتاق خارج شد. در محوطه یک آمبولانس دید و بچهها را سوار کرد و به سرعت وارد بزرگراه منتهی به اوین شد.
🔹بروجردی با دیدن انبوهی از پوسترهای آرم #سازمان_مجاهدین وشهیدان این سازمان متوجه شد کار سختی در پیش دارد. به سعید و ناصری گفت: از دیوار بکشند بالا. تا نگهبانها بیایند مانع شوند در باز شد و ... #ادامه_دارد...
🔸 نماز صبح #امام(ره) که تمام شد جماعت رفتند پی کارشان اما امام مثل هر روز تا طلوع آفتاب غرق در دعا شد و ارتباط با خدا. این وسط دوبار حاجمهدی عراقی کنارش زانو زد و در گوشش چیزی گفت و در جواب چیزی شنید و رفت پیکارش. اما #بروجردی از انتهای سالن چشم دوخته بود به رفتار و سکنات امام. گاه که چهره امام در حین خواندندعا دگرگون میشد، #اشک از گوشه چشمش جاری میشد.
🔸اما #بروجردی اوراق ناتمام انقلاب را ورق زد. ((چگونه میتوانم به او(امام) نزدیکتر شوم. در این مدت کوتاه از همراهی با او چی دستگیرم شد؟! عظمت این مرد خلاصه میشود به این لحظههای عبودیتش نه عبور از پیچوخم بحرانهای انقلاب.
🔸 اما احساس میکنم باید رهایش کنم و بحرانهایی را پی گیرم که #انقلاب را تهدید میکند. بله اینطوری بیشتر به او نزدیک خواهم شد. درست است که قلب #انقلاب اینجا میتپد اما نیرنگها و خطرها در دوردستها شکل میگیرد.))
🔸صدای آیت الله بهشتی از ته سالن می آمد. این بار هم لبخند در چهرهاش موج می زد. دو بازوی #میرزا را در پنجههای قوی خود فشرد و گفت: "خیلی تو فکری میرزا. بهتر است از امروز همه شما را بهنام #بروجردی بشناسند"
🔸میرزا از این پیشنهاد بهشتی جاخورد. چهطور می توانست پرونده میرزا را که دوران خوبی با آن سپری کرده ببندد. لبخند از چهره #بهشتی محو شد و خیلی آرام گفت: "اخبار ناگواری از گوشه و کنار کشور می آید. ضد انقلاب میخواهد طعم شیرین #انقلاب را در کام مردم تلخ کند. " 🔸شاید زود باشد تصور کنیم کنترل کشور بهطور کامل در اختیار ماست. ما هیچ اطلاعاتی از وضعیت #ارتش و ساواک نداریم. آن ها همچنان غیررسمی به فعالیت خود ادامه میدهند.
🔸بهشتی: لازم است یک هسته نظامی جدید تشکیل دهیم. من این مسئله را با امام در میان خواهم گذاشت. بهشتی سمت اتاق #امام رفت. بروجردی از سالن خارج شد و رفت سمت چند نفر که در محوطه منتظرش بودند. سوار دو اتومبیل شدند و از دل انبوه جمعیت از مدرسه خارج شدند...
🏃♂️اینکه علاالدین #بروجردی به جای حضور در حوزه انتخابیه بروجرد در شهرستانی دیگر کاندیدا می شوند، یعنی از قبل باخت را قبول نموده اند. یعنی از پیشاپیش، #عدم_مقبولیت خود در میان مردم بروجرد را به خوبی فهمیده است. 🏃♂️جناب #سناتور کاش به جای فرار از بروجرد، پاسخگوی سالها نمایندگی و عملکرد ضعیف خود باشند. 🏃♂️جناب #دیپلمات گویا قواعد فرار را به خوبی در این سالها یاد گرفته است.