#طومار_شیخ_شرزین #دیوان_کتابخانه_ادامه[اکنون]
صاحبدیوان از روی طومار سر برمیدارد.
#صاحبدیوان: تحقیق؟
عیدی گریان بر خود خم شده.
#عیدی: پشتم میلرزد وقتی به آن میاندیشم. ما همه میدانیم این تحقیقها قرار است به چه نتایجی برسد!
#اطاق_انتظار_روز_داخلی[گذشته]
همهمهای به بالاترین صدا و قیل و قال از تالاری در همان نزدیکی. شرزین رنگ پریده و هراسیده تا پشت در بسته میرود.
#شرزین: موشها به کار جویدن کتاب مشغولند. اندیشهها را میجوند و خود را فربه میکنند ولی نه با اندیشه.
کنار دریچه استاد آن پائین - در حیاط - جمیل و فرزندش را میبیند که منتظر نتیجهی شور عالمانند.
#شرزین: [فریاد میکند] چگونه در این همهمه میشود سخن گفت؟
استاد در وی مینگرد.
#شرزین: به هرحال نمیشنوند! - برایم باد است، اگر -[حرف خود را میخورد، نیمه گریان مینالد] به جان دو عزیزم سوگند حرفی بزنید!
استاد مینگرد؛ آن پائین - در حیاط - فراشی جمیل و فرزند را باز میگرداند.
#استاد: [راه میافتد] سخنانی به هم بافتهای شرزین. نمیدانم در پی بدعتی هستی یا جویای اصالتی. دیگران در نوشتهی تو میآیند و میروند. از آنان وام میگیری و برای خود سرمایه میسازی. هرکس سخن خود را میگوید و با اینهمه همه سخنان تست. راست بگویم اندیشههایت بکر نیست.
#شرزین: هیچ بکری فرزندی نزائیده.
#استاد: اما آنچه زائیده بکر بوده.
#شرزین: درسی هم به آنها بدهید که در تالار بر سر گوشت و پوست و استخوان من چانه میزنند. نتیجه بهتر از این نیست وقتی باید چنان بنویسی که گفته باشی و در همان حال نتوانند بگویند گفتهای. تمام آنچه به شیوهی دیگران دیدهاید از من است اما به شیوهی دیگران. با اینهمه بکر نبودن بهتر از
#سترونی است.
#استاد: تا چه به دنیا آید؛ زشتی سیاه چهرهی بدخوی
#معوج دیداری یا فرشتهروئی؟
#شرزین:[بیتاب] یکصد و سیزده لغت در قبح اندیشهی نو یافتهام چون
#طاغی و
#باغی و
#مبدع و
#ملحد و کافر و امثالش و حتی یکی نیافتم در ستایش سخن نو!
#استاد: نگو دارنامه بیعیب است.
#شرزین: در خلقت حشرات هم هستند که شاید عیب خلقتاند، ولی خلقت را به اشرف مخلوقات میشناسند نه حشرات.
#استاد: زیاده عقل را ستودهای!
#شرزین: اگر اندیشه نمیبایستی ما را خرد نمیبخشیدند.
#استاد: عقل بازیچهست؛ از نیک و بد آنچه هست خواست اوست.
#شرزین: نه! [میماند] - قتل مرا گردن او نیندازید.
#استاد: [میماند] من چنین گفتم؟
#شرزین: [تائید میکند] تا سالهای سال علم چند کلمه بیشتر نبود و من به تو میگویم که آن علم هم نبود. خردمند میداند که این جهالتی است حفاظت شده. جز شمشیر چیست برهان شما برای حبسی که من در آنم؟
بدانند که مردمان همه یکسانند، و از
#تغلب روزگار است که برخی صدر مینشینند و برخی ذیل. و بدان که دنیا به دست اوباش است و نیکان به گناه لیاقت میمیرند. [فریاد میکند] ترا خدا به دنیا میآورد ولی کرنش به اوباش زنده نگه میدارد.
#استاد: آه شرزین!
#شرزین: میترسم!
#آسمان پسر
#مهربان_ری_کناری آنجاست!
#استاد: شبحی دیدی؟
#شرزین: چگونه میتوان در این همهمه سخن گفت؟
#استاد: عذری بخواه و گردن بنه و توبه کن. تو به بخاطر این اندیشهها باید زنده بمانی!
#سترون: نازایی
#معوج: خمیده
#طاغی: نافرمان، ظالم
#باغی: نافرمان، سرکش
#مبدع: کسی که چیز تازهای بیاورد
#ملحد: کافر
#تغلب: پیروز شدن
#کافه_فلسفه_هانی @Kafefalsafehaniکانال موسسه هانی:
➡@HANIcompani#HANI #هانی