HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#تیماج
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
#طومار_شیخ_شرزین

جلاد سطلی آب به صورت شرزین می‌پاشد، و او را که دیگر بر قرار خود نیست چند قراول سرپا نگه می‌دارند. جلاد بار دیگر
پتک را بالا می‌برد و صدای بی‌توان شرزین از عمق استخوان‌ها شنیده می‌شود؛ او این بار به دست‌های از پشت بسته‌ی خود می‌آویزد و خون بالا می‌آورد. ایلک‌خان دست خود را چنان بالا می‌آورد که نشان دهد فقط یک‌بار دیگر مانده. درحالی که مسخره خاک بر سر خود می‌ریزد، جلاد سومین ضربه‌ی پتک را می‌کوبد. شرزین که دو دست بسته‌اش نمی‌هلد از تیرک کنده شود، سر به تیر می‌کوبد و بر خویش می‌خمد، با خون و منگی غش لرزه؛ دیگر فریادی درنمی آید، و فراش سطل آب را می‌پاشد. ایلک خان دست فرود می‌آورد  بدین معنا که کافیست. شرزین نیم‌مرده چشم می‌گشاید، و در برابر خود جلاد را می‌بیند که لبخندزنان دست پیش می آورد.
جلاد انعام می‌خواهد!


#فقاع: شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود.
#قیقاج: کج یا اریب
#قبچاق: نام گروهی از کوچنشینان ترک.
#تیماج: پوست بز دباغی شده
#تیمچه: بازار
#سراجان: زین ساز
#پالهنگ: افسار
#شندره: ژنده
#نخاس: برده فروش
#دستلاف: پولی که از اولین فروش به دست می‌آید.
#خست: پست، فرومایگی
#قران سعدین: نزدیکی دو سیاره زهره و مشتری
#تیول‌دار: واگذارکننده‌ی زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه
#دوستاقبان: زندانبان
#درر: مرواریدها

کانال موسسه هانی:
@HANIcompany

#HANI #هانی
پوزارفروش او را می‌برد.

#پوزارفروش: پوزار-بیائید پوزار نو کنید. این #تیماج وصله دیده‌ی دندان‌نما در شأن تشرف نیست. چرمی آوردم تک در تمامی #تیمچه‌ی #سراجان!

#شرزین: پولش؟

#پوزارفروش: خط بدهید؛ چک و برات کمی بالاتر، نقد کمی پائین تر.

#شرزین: چرا باید این‌همه نو بود؟

از در بزرگ جمعی با حشمت و شوکت تمام خارج می‌شوند؛ چتردار برایشان سایه افکنده، در جامه‌های ابریشمین یا رداهای یقه پوست بلند، به سوی تخت‌روان‌ها می‌روند.

#کلاه‌فروش: ایلچیان مغول و نواب خلیفه. دست در دست، از جان ما چه می‌خواهند؟

از عکس راهی که تخت‌روان‌ها می‌روند، مردی را می‌آورند خمیده و ژولیده، سر و تن برهنه، کتک‌خوران، که بر گردن #پالهنگ دارد و دست‌هایش از پشت بسته و #شندره‌ای بر میان دارد؛ او را با طناب می‌کشند و از در به درون می‌برند. از در گروهی معلق‌باز و رقصنده در می‌آیند و پشتک‌زنان می‌گذرند. شرزین وارد آئینه می‌شود.

#مسخره: کلاه نو مکن که در آن نجاتی نیست اگر زیر آن عقلی باشد.

#کلاه‌فروش: [مسخره را دور می‌کند] این کلاه اندازه‌ی سر شماست؛ سزاوار سروران، سربندی که به هر صاحب‌سری نمی‌فروشیم. به خاطر شما از صندوق نهان برآوردم.
ولی کمتر و نقد بهتر از بیشتر و نسیه! عقیده‌ی من این‌ست!

تخت روانی می‌ایستد و از آن سردار اُدَک‌خان با یال و کوپال و تجهیز پیاده می‌شود. چهار جانباز چهارسوی او راه می‌روند.

#ادک‌خان: شرزین پسر روزبهان را سلام. این ماجرا چیست که می‌شنوم؟

#شرزین: به عرض رسیده سردار ادک خان؟ معلم فرزندتان به جرم دانایی گرفتار است.

#ادک‌خان: [خندان] چه نویدهای نیک!

#شرزین: روی تیغ راه می‌روم.

ادک خان پیش می‌رود، شرزین قدمی پشت سرش.

#شرزین: مرا شیخ خواندند و ندانستم طعنه بود یا به حقیقت؟

#ادک‌خان: [خندان می‌ماند] به غم مپیچ شرزین؛ آنکه روبه‌روی تو ایستاده و از دهان من حرف می‌زند نزد سلطانش جایگاهی است که برتر از آن نیست. من و سلطان روح و جانیم. به نام نامی‌اش نبردی رو به شکست را به پیروزی سر آوردم، و دشمن خونخوارش کوچلک‌خان شکسته‌بخت را تا آن‌سوی سرحدات راندم. طوایف قرقیز خنجری در پشت ملک بودند و من به پنجه تدبیر آن را برون آوردم و سیل غنایم به سوی دارالملک روان کردم. تو به عزیزترین ندیم سلطان عرش مقدار برخوردی. پشت قوی دار که من ترا پشتم. ساعتی نمی‌گذرد که بر اریکه ی بختی.[به دیگران] برویم!

در میان جانبازانش دور می‌شود درحالی که شرزین به احترام پشت خم کرده مسخره به میان می‌پرد.

#مسخره: کنیزی در ضمیمه‌ی پنجم آن کاخ است که دلم پیش اوست[ارابه‌ی کنیزان را نشان می‌دهد]#نخاس را دیدی؟ گفتم او را به من بفروش یا مرا به او، گفت زیاد است از سرت. پیشکش برد آرزوی مرا - [بیزار] مردک زن به مزد پاانداز!

شرزین می‌نگرد؛ ارابه‌ای که در آن چندین کنیز ایستاده‌اند از در کاخ به درون می‌رود. دلال خندان پیش می‌آید.

#دلال: بی‌انعام از میان اهل دربار نگذرید.

مسخره روی دست‌هایش دور می‌شود.

#دلال: [کنار شرزین راه می‌رود] شاعر مدیحه می‌برد، سردار فتحش را، تو چه می‌بری؟ نگینی یا اسبی؟ هاه، هرچه بدهید در برابر صله‌ای که می‌ستانید هیچ است.

#شرزین: [ته کیسه‌اش را نگاه می‌کند] تمام اندوخته‌ام دیگر پالان الاغی هم نمی‌ارزد.

#دلال: در وجود شما نور بیشتری می‌دیدم.

#شرزین: چشمت به این نگین نباشد!

#دلال: دادوستدی با نتیجه‌ی معلوم؛ هرچه روغن بیش‌تر، آشی چرب‌تر!

#مسخره: [پیش می‌آید به سوی دلال] ای گرانفروش ارزانخر؛ کورکننده‌ی مشتی لال و کر، گندم نمای جوفروش، سرکیسه کننده‌ی تهی‌کیسه گان، که کیسه‌ات از سکه‌های کاسه لیسی پر نمی‌شود!

#دلال: [سکه‌ای جلویش پرت می‌کند] این نقطه بردار و رفع زحمت کن! [به شرزین] خب، درچه خیالید؟

#شرزین: [مصمم] بگیر؛ نگین همسرم. نقدش کن. زیاده کم نکنی!

#دلال: بیا که مفت بردی؛ صد #جرنگ و ده بالا!

صدای بوق. شرزین برمی‌گردد و خود را در محاصره‌ی کسانی می‌بیند.

#دالان‌دار: وقت نزدیک است؛ گویا قرار تشرف دارید.

#شرزین: [خودباخته] کاش بارنامه را خوانده بودم!

#دالان‌دار: [با دست دراز] من دالان دارم . اگر راه ندهم کجا به تشرف می‌رسی؟

#شرزین: [پول می‌دهد] می‌بخشید اندک است.

#فراش: راه باز کنید [دست دراز می‌کند] باید اسب یدک زین می‌کردیم [می‌خندد و پول می‌گیرد] - دفعه‌ی بعد انشاءالله!

#رئیس‌قراولان: [خود را معرفی می‌کند] رئیس قراولان خاصه! ما سلطان را حفاظت می‌کنیم [سکه‌ای می‌ستاند] اگر ما نباشیم سلطانی نیست که به پابوسش برسی.

از همان آغاز شرزین از فشار آنها که دور و برش هستند به پیش رانده می‌شده. کوتوله‌ای نزدیک می‌شود و پشت سرش دیگران.

#کافه_فلسفه_هانی

@Kafefalsafehani
کانال موسسه
هانی:
@HANIcompany

#HANI #هانی