گادامر بر این باور است که: ما
گفتگو را هدایت نمیکنیم و اگر هدایت کنیم این دیگر
گفتگو نیست بلکه ما به
گفتگو کشیده و درگیرِ
گفتگو میشویم.
این سخن از آن رو صحیح است که اگر دیالوگ در خدمت هدف قرار گیرد آنگاه، ما دیگر با
گفتگو مواجه نیستیم، بدین معنا که هدفِ از پیش تعیین شده باعث کنترلِ دیالوگ میشود. برای مثال: آموزش میانِ معلم و دانش آموز، تعلیم و امر ونهیِ والدین، بازجویی میان بازپرس و متهم و همچنین روانکاوِ درمانگر و درمانپذیر و...
بدیهی است با تخصیص مثال های فوق در کانسپت
گفتگو، نظر گادامر صحیح است. در مثال های ذکر شده غالبن یک طرفِ دیالوگ با هدفی که در نظر دارد، دیالوگ را کنترل کرده و تلاش خواهد کرد از مسیر و مرحلهٔ مورد نظر خارج نشود و طرفِ دیگر ناچار است از این مسیر تبعیت کند. در این دامنه از تعریفِ
گفتگو ما با رویکردی سلبی مواجهایم و هر آنچه که به واسطهٔ هدف، در دیالوگ کنترل میشود را از
گفتگو جدا میکنیم تا بیشتر به آنچه
گفتگو به مثابهٔ
گفتگوست نزدیکتر شویم.
اما چند نکته...
نخست اینکه در این نظر،
گفتگو از دیالوگ متمایز شده و مراد از
گفتگو همان بحث در چارچوبِ ساختارِ موضوع است، چه آنکه غالبن
گفتگو را عام تلقی میکنیم اما در اینجا خاص در نظر گرفته شده است. نه اینکه در اصل موضوع تغییری ایجاد شده باشد اما اگر به این نکته توجه نشود! ممکن است این پرسش ایجاد شود: مگر نه اینکه میان استاد و شاگرد علیرغم غلبهٔ هدف در کلامِ معلم یک
گفتگو شکل میگیرد؟! همچنین است در همهٔ مثال های تخصیص داده شده.
دوم: آیا تلاش برای فهم شخصیتِ طرفینِ دیالوگ، در
گفتگو اهمیت دارد یا خیر؟ و اینکه اساسن این امر ممکن است؟ از آن جهت که در کنترلِ
گفتگو اثرگذار است یا خیر؟
بدون تردید در برخی از کانسپها خاستگاه کلام اهمیت دارد، اینکه چه سخنی از چه منبعِ تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تأثیر پذیرفته است!. نه در همهٔ موضوعاتِ
گفتگو، که دانستن این امر در تبیینِ نقد و نظر و خصوصاً مقایسه وجوهِ
گفتگو میتواند مؤثر باشد. البته این شناخت و فهم از شخصیت، نسبی خواهد بود اما امکانپذیر است و نمیتوان آن را محال دانست، از آنجا که اگرچه مثلاً یک روانکاو در مسیر درمان و برای رسیدن به هدف، نیازِ بیشتری به فهمِ شخصیتِ درمانپذیر دارد، باید مراقب بود تا مبادا این امر با محور قرار گرفتن، اصلِ موضوع در
گفتگو را تحتالشعاع قرار دهد.
در آخر و البته نکته بسیار مهم: آیا صرفن این هدف است که دیالوگ را با کنترل، به چیزی غیر از
گفتگو تبدیل می کند؟ آیا در
گفتگو به مثابهٔ
گفتگو، عوامل کنترل کنندهٔ دیگری غیر از هدف وجود ندارد؟ مثلن پیشینهٔ تاریخیِ موضوع؟ پیشفرضها؟ علمِ موضوع؟ منطقِ حاکم بر گفتگوی مبتنی بر ساختارِ موضوع؟ آرا، عقاید و در نهایت و به طور کلی کانتکس
گفتگو هیچ نقشی در کنترل
گفتگو ندارند؟
اگر کنترل را صرفن مسیری برای نیل به هدف تلقی کنیم، البته میتوانیم بپذیریم که این تنها «هدف» است که میتواند دیالوگ را کنترل کند و از
گفتگو خارج سازد، اما در غیر اینصورت باید پذیرفت عوامل بسیاری غیر از هدف، در
گفتگو نقش دارند که البته
گفتگو را کنترل میکنند. نه برای رسیدن به هدفِ یک طرفِ دیالوگ، که برای رسیدن به پرسشهای دقیقتر و جزییتر...
مهم، مونولوگ را هم میتوان
گفتگو با خویش دانست، که شاید اغراق نباشد اگر بگویم
گفتگو اساسن در منولوگ پردازش میشود...
محمدرضا سروش
#گفتگو@Fdparizi