#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣#قسمت_دوم2⃣
با نشستن در تاڪسے احساس آرامش ڪرد. چقدر از دست این ندونم ڪارے هاے شهرزاد حرصش مے گرفت.
با یک نامه و چند نگاه الڪے ڪه نمے شود عاشق شد!
مگر چند بار با مرتضے حرف زده بود ڪه شهرزاد این گونه بر علیه او حرف مے زد؟ دخترے مانند او ڪه از مال دنیا هیچ چیز ڪم نداشت چرا دنبال پسر مردم راه مے افتاد و خبرش را به این و آن مے داد.
مگر آبروے مردم آب جوب ایت ڪه مضحڪه این و آن شود؟
با صداے راننده ڪه مے گفت"ڪجا میرے آبجی؟" به خودش امد و گفت: خیابون...
تا مقصد دیگر به هیچچیز فڪر نڪرد. فعلا امتحان زبان تخصصے اش از هر چیزے مهم تر بود. درسے ڪه شب و روز زیر پتو یا در ڪتاب خانه براے سطر به سطرش زحمت ڪشیده بود تا یاد بگیرد.
درسی ڪه شاید براے مرتضے خیلے آسان مے بود چون او...
لیلی به خود نهیب زد: اه بسه هے مرتضے مرتضے نڪن لیلے. هر چے ڪه مربوط به اونه رو دور بنداز نذار تمرڪزت رو ازت بگیره.
به ڪلاس رسید و ردیف جلو نشست. استاد هم از راه رسید و برگه هاے امتحان را پخش ڪرد. از قیافه تمام دانشجو ها مشخص بود ڪه استرس در وجودشان ڪمین ڪرده است.
مرتضی لحظات آخر رسید و دو ردیف عقب تر از لیلے نشست. او حتے لیلے را از پشت مے شناخت. دستبند عقیق یا حسینش همیشه در دست راستش خود نمایے مے ڪرد. مرتضے چشمانش را بست و با یک بسم الله شروع ڪرد به جواب دادن سوال ها.
اما هر از گاهے ڪه چشمش به نام یا حسین روے دستبند مے افتاد تمرڪزش را از دست مے داد و دلش مے لرزید.
" تعریف من از عشق همان بود ڪه گفتم
در بند ڪشے باش ڪه در بند حسین است"
بالاخره امتحان تمام شد و دانشجو ها بعد از یک امتحان سخت برگه ها را تحویل دادند. لیلے مثل همیشه سرش را پایین انداخت و بدون این ڪه ڪسے را نگاه ڪند از ڪلاس خارج شد.
مرتضی نیز برگه اش را تحویل داد و به دنیال لیلے دوید اما دوستش سد راه او شد و گفت: ڪجا اقا مرتضے؟ عجله داری!
با نگاهش لیلے را دنبال ڪرد و گفت: باید برم امیر عباس.
_ پدر عشق بسوزه.
مرتضی اخم هایش را در هم ڪرد و گفت: چرا چرت مے گے؟ عشق چیه؟
_ همین ڪه تو رو از خود بے خود ڪرذه دیگه. شاعر مے گه عشقبازے ڪار بازے نیست اے دل سر بباز
زان ڪه گوے عشق نتوان زد به چوگان هوس
_ هوس چیه؟ برو ڪنار.
_ مرتضے بس ڪن به خودت بیا. با یک نگاه ڪه آدم عاشق نمیشه.
مرتضی عصبے شد و گفت: برادر من عشقے در ڪار نیست اجازه بده برم ڪار دارم.
امےر عباس ڪنار رفت و مرتضے به دنبال لیلے دوید اما هر چه گشت او را پیدا نڪرد.
#نویسنده_زهرا_بانو🌈#ڪپی_با_ذڪر_نویسنده_جایز_میباشد🍃