تاریخ و فرهنگ دره شهر

#ورک
Канал
Логотип телеграм канала تاریخ و فرهنگ دره شهر
@CEYMARIANПродвигать
6,48 тыс.
подписчиков
28,3 тыс.
фото
7,59 тыс.
видео
3,29 тыс.
ссылок
ارتباط با ادمین👇: @Mehrgankadehh کانال مردمی #دره_شهر #مهرگان_کده، #سیمره ، تاریخ و #فرهنگ آدرس اینستاگرام: http://instagram.com/ceymarian
#ارسالی
سلام ، طولانی است اماخواندنش خالی از لطف نیست...
گذری برخاطرات قدیم زادگاهم روستای چم نمشت

آقای علی اصغرهاشمی معروف به(جوان ) در جواب شعر شما، چنین میگویم:
دلم بدجوری هوای قدیم چمنمشت کرده...
یاد صبح های زود که با کتک از خواب بیدارمیشدیم وگاوها را به #شوه_جو میبردیم بره ها وبزغاله ها( #بره_وبی)( #ورک و #کیه_ری )را به چرا در صبح زود میبردیم وقتی گوسفندها را میدوشیدند داد میزدند بره وبزغاله هارا بیارید منزل بعد از اینکه کمی شیر میخوردند دوباره بایک دست گوش چند بره و بزغاله را میگرفتیم شاید #فریب دادن مادرانشان برای شیردهی بیشتربود( #مل_می)درحالی که بره ها، بزغاله ها از شدت درد گوششان و برای خوردن شیر مجددفریاد میکشیدند اما ما بیخیال در فکراین بودیم که شیر بیشتری گیرمان بیاد...
بعدظهرها گاوها را از گاوچران جدا میکردیم به چرای دیگری میبردیم
هیچکس، هیچ توقعی نداشت صبح ها نان را زیر آتش وخاکستر مینداختیم درحالی مقداری خاکستر( #بیل)روی آن بود با ماست میخوردیم ولذت میبردیم ،یک فرش محلی و یک زیراندازحصیر( #لوه_نی)
یک تکه نان با خاکه قند چه لذتی داشت اما امروز این همه غذاهای رنگارنگ به ظاهرلذیذ
به دل نمی نشیند، یادش بخیر... #کاسم_سا(تقسیم غذای ناچیز بین خودوهمسایه ها،،)
دسته جمعی برا همدیگر کار ساختمان گلی، درو، جمع کردن محصولات #کیشه، #هوله ماش و کنجی(کنجد) چقدر زیبا،کمک همدیگرمیکردیم،،،اما امروزه برادر بدون پول به برادر کمک نمیکند... این شهرنشینی خسته ام کرده ،جناب به خدا قسم اگر خونه ای درچم نمش میداشتم اگرخودم تنهاهم بودم بیشترشبها و روزها آنجابودم... یادت هست مدتی چمنمشتی ها و شهرنشین های چم نمشتی کنار هم جمع شدیم فکرنکنم یادت بیاد روزهای بمباران صدام ملعون دردره شهر،،،،،چه روزهای خوبی بود در روستا چه لذتی داشت،،، ،هنگام نزدیک شدن به عیدنوروز(عیدمرده هایا #علفه)یاخیرات برا مرده ها....
اما عیدنوروز که میشد هنگام #عیدبمارکی زن ومرد دسته جمعی خانه به خانه بدون هیچ فکر وتوجهی فقط به نیت برادری خواهری همدیگر را میبوسیدیم .. بازیهای محلی که توسط بزرگترها انجام میگرفت،،
ماه رمضان(روزه) ما کوچک بودیم نمی دونستیم روزه یعنی چه امابزرگترها ،پدرهاو مادرها درگرمای تابستان درمیان کارکشاورزی روزه بودند نه یخچالی نه کولری، یادمه مرحوم مشهدی #میرجهانگیرهاشمی هنگام اذان مغرب ازبلندی خانه شان صدامی زدند مردم وقت #دهان بازکردن(افطارکردن)است
این راکه دارم مینویسم خداشاهداست بی اختیاراشک درچشمانم جاری شده بامشکل دارم خاطرات راادامه میدهم سحری با بابا مامان بیدارمیشدیم غذای سحر مقداری سیب زمینی پخته وبعضی موقع نان خالی باچای بودکه هزار تا چلوکباب وخورشت را زیر پا میگذاشت ،،عیدفطر در( #هوره_کول) مردم ازهمه جاآنجا جمع میشدند و پشت سرمرحوم #شیخ_صیدهادی نماز عید فطر میخواندند که ماکوچک بودیم نمی دونستیم عید فطر چی هست ،شبهای احیاء کوچک بودم یادم هست زمزمه الغوث الغوث بعدها مرحوم #یعقوب_رهبان مرا میدید میگفت الغوث من یارب اصلا نمی فهمیدم الغوث یعنی چه الان می فهمم همان دعای جوشن کبیر است که در روستا بدون امکانات برگزار میشد..
دوست ندارم وقت شما بگیرم یا باعث آزرده خاطرشماشوم ،،شبهای محرم یادش بخیر تا صبح باحلوا وآب قند(شربت)که حیات راطراوت میبخشید با پای پیاده همراه با بابا مامانها ازروستا با #سینه_زنی به اسدآباد می آمدیم پیش مسجدصا حب الزمان،ع،(مسجدمرحوم امام قلی هاشمی)اولین مسجد دره شهر ،،،واما کلام آخر ،،،،
درسر سه راه اسدآبادظهرعاشوراسینه زنی بود مرحوم مشهدی #امام_قلی_هاشمی بدون هیچ امکاناتی داشت نوحه میخواند مردم سینه میزدند،،،
آقای #صیدپاپی_سگوند و #غلام_نیازی و مرحوم حاج #مرتضی_فاضلی پیراهن ها را از تن کنده بودند و به کمرشان بسته بودند
محکم سینه میزدند دقیق یادم هست سینه هاشان سرخ شده بود حتی زخم شده بودند من بچه بودم هرچه به سینه ام میزدم سرخ نمیشد....

ارسالی از رمضان کاظمی
https://telegram.me/joinchat/B0nZgT4zXAV1FXbI03MGog