شهید احمد مَشلَب

#ماه_رمضان
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
#پاے‌_درس_ولایت

#امام_خامنہ‌اے:
فضاے رمضان، فضاے صفا و معنویت و صدق و اخلاص است. از این فضا سعے کنیم حداکثر استفاده را بکنیم؛ هم در آنچه ارتباط قلبے ما با خدا است، این رابطۂ معنوے را، رابطۂ شخصے را با خداے متعال در این ایام تقویت کنیم، کہ برترین و بزرگ‌ترین فایده و نفع براے هر انسانے، تقویت این رابطہ است.
#ماه_رمضان🌙

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
#حدیث‌گرافے🌱
#اهمیت_ماه_رمضان🌙

#رسول_خدا{صل‌اللہ‌} :
اگـر بنـدھ خـدا مےدانست کہ در #ماه_رمضان چیست
[ چـہ بـرکتے وجـود دارد] دوست مےداشت کہ تمـام سـال،
رمضان بـاشـد.
|📚بحارالانوار، ج۹۳|

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
شب‌های آخر است
گدا را حلال کن..


#ماه_رمضان
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
#سحر_بیست_و_پنجم


ما را که یا مُجیر و اَجِرنا عوض نکرد...
دلتنگ "گریه های محرّم" شده دلم....


#ماه_رمضان
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
🌴🕯🌴

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت

#علی_اکبر_لطیفیان
#ماه_رمضان
#شب_قدر
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
🍃🍃
🍃


چه زیبا گفت آوینی شهید
که گمنامی برای شهوت پرست­ها دردآور است،
اگرنه همه اجرها در گمنامی است؛


تا آنجا که فرموده­ اند:
آنگونه در راه خدا انفاق کن
که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.


خدایا به حرمت ماه میهمانیت،
روانِ قهرمان های گمنامی که
مردانه ایستاده و جنگیدند
تا جغرافیای مقاومت
به حقیقت تبدیل شود را
از ما شاد کرده و یاورمان باش
تا در مسیرشان در حرکت باشیم...


✍🏻آقای تحلیلگر


#ماه_رمضان
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌙اَسماءُ الحُسنی ۲
🎵تواشیح خاطره انگیز و به یادماندنی ماه مبارک رمضان
🎼با نغمات جدید و سبکی متفاوت

🔸در باشکوه ترین مسجد تاریخی دنیا
🕌مسجد جامع عباسی،میدان نقش جهان اصفهان
🌀کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠

📺مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/1kKEU

#ماه_رمضان

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
سوال بی پاسخ قرن هاااا

اگر اداره برق ازتون پول اضافه بگیره ادیسون مقصره؟؟؟🤨

پس چرا ظلم یه آدم به ظاهر مذهبی رو به پای مذهب مینویسی؟😒


#ماه_رمضان
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
بخت امسال چه با من یار است
عطشت را عطشم غمخوار است

به فدای لب عطشان حسین(ع)
اولین ذکر پس از افطار است😌


#ماه_رمضان
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_پانزدهم

در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم.

دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم.

تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.

تأسیسات آب #آمرلی در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.

شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.

اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟

زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.

در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم.

یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.

زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.

زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست.

من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود.

زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند.

حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.

در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم.

هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»

به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند.

پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»

ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم #امانت عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم.

عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد



@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_سوم طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم #صبرش را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» دستش به…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_سی_و_چهارم

با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.

نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»

برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»

و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.

سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.

صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز #تروریست‌ها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.

تلویزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.

در همین وحشت بی‌خبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»

رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»

تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس #حرم بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»

تروریست‌های #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»

لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»

مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»

پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان ُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»

بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»

مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»

با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.

از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.»

و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»

و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد

@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 سخن‌نگاشت | یکی از کارهای لازمی که در این شرایط باید انجام بگیرد: 👈 #رزمایش_همدلی 🔻 رهبر انقلاب، روز گذشته: عدّه‌ای هستند که در این شرایط حقیقتاً زندگی‌شان بسختی قابل گذران است، مردمی که توانایی دارند بایستی در این زمینه فعّالیّت وسیعی…
#پای_درس_ولایت🔥

امـام خـامنـہ‌ای:

عدّه‌ای هستند که دراین شرایط حقیقتاً
زندگی‌شان #بسختی قابل گذران است.

مردمی که #توانایی دارند بایستی در
این زمینه #فعّالیّت وسیعی را شروع
کنند. ✌️

بخصوص که #ماه_رمضان در پیش
است، ماه انفاق و ایثار.چه خوب
است که یک رزمایش #گسترده‌ای در
کشور به وجود بیاید برای مواسات
و همدلی و #کمـک مـؤمنانـه بـه
#نیازمندان. ۹۹/۱/۲۱

@AhmadMashlab1995
Forwarded from عکس نگار
خاطره ای از شهید احمد مشلب در ماه رمضان🌙
راوی:دوست شهید
#احمد به خاطر شغلش در حزب الله معمولاً ۱۰ الی ۱۵ روز از خانه دور بود و میزان این دور بودن بستگی به مناطق مأموریتش داشت ولی آخرین باری که رفت به إدلب🇸🇾 تقریبا ۱۰ روز آنجا بود
ماه رمضان وقتی از ماموریتش برمی گشت هرشب🌙⭐️ تا صبح در مسجد می ماند و دعای افتتاح📖 را با دوستانش می خواند و نماز صبح را به جماعت می خواند و با دوستانش افطار🥪🍶🍳 آماده می کرد
#ماه_رمضان
#شهیدمدافع_حرم_احمدمشلب
#درکناردوستانش
🌹قرارگاه فرهنگی مجازی شهیدمدافع حرم احمدمشلب🌹
🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
•┈•✾ 🌺 #دوستان_شهدا 🌺✾•┈•

#ماه_رمضان_در_جبهه_ها

بچه شهرستان بود ...
انگار از استان‌های جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام ‌میشد.
آرام می‌آمد و آرام می‌رفت .. وقت سحر و افطار که می‌شد گوشه‌ای می‌نشست و به بقیه نگاه می‌کرد😕. غذایش را نصفه می‌خورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفره می ‌گذاشت برای بچه‌های کرمانشاهی که می‌توانستند روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند👌.
یک روز کتاب قرآنی که همواره به همراه داشت اتفاقی دست ما افتاد ، ڪاغذی وسطش بود😊، بَر روی آن نوشته شده بود :

" خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ می‌شود. 😢تنها می‌توانم غذایم را با همرزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهید شدم🌸 ..."

#مردان_بی_ادعا
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_عبودیت_و_بندگی_پیشاپیش_مبارک
@AhmadMashlab1995
•┈•✾ 🌺 #دوستان_شهدا 🌺✾•┈•

#ماه_رمضان_در_جبهه_ها

بچه شهرستان بود ...
انگار از استان‌های جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام ‌میشد.
آرام می‌آمد و آرام می‌رفت .. وقت سحر و افطار که می‌شد گوشه‌ای می‌نشست و به بقیه نگاه می‌کرد😕. غذایش را نصفه می‌خورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفره می ‌گذاشت برای بچه‌های کرمانشاهی که می‌توانستند روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند👌.
یک روز کتاب قرآنی که همواره به همراه داشت اتفاقی دست ما افتاد ، ڪاغذی وسطش بود😊، بَر روی آن نوشته شده بود :

" خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ می‌شود. 😢تنها می‌توانم غذایم را با همرزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهید شدم🌸 ..."

#مردان_بی_ادعا
#ماه_مبارک_رمضان

🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃 💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
Forwarded from عکس نگار
‍ ❧یا قَتیل الْعَبَرات みⓩℳ❧:
ماه عبودیت...
#قسمت_دوم

⬅️ ماه مبارک #رمضان سوالاتی مثل، چرا باید #روزه بگیریم؟ در ذهن افراد به وجود می آید که منشاء این سوالات دو گونه است:
1- هوا و هوس
2- ذهن هوشیار

↩️ هوا و هوس: نفس #أماره بعضی افراد تا حدی بر آن ها مسلط می شود که دیگر نمی توانند به نفس خود حکم کنند و #مطیع نفسشان می شوند. این افراد مدام برای استدلال ذلت خود در برابر نفس، توجیه و استدلال می آورند و سعی می کنند به حکم روزه اشکال وارد کنند، در صورتی که در گذشته اینگونه نبود و افراد به راحتی به نفس خود حکم می کردند و عمده ی سوالاتشان در مورد #چگونه انجام دادن احکام الهی بود نه #چرایی آن.
کسی که می خواهد تسلیم نفس #أماره خود نشود و بر آن غلبه کند باید به تمایلات نفس خود #نه بگوید. مثلا شخصی قصد می کند برای نماز صبح بیدار شود ولی نفسش به او اجازه نمی دهد که بلند شود، این فرد باید با نفس خود #غلبه کند و آن را مجازات کند و مثلا با نخوردن یک وعده غذا نفس خود را تنبیه کند تا دیگر از او سرپیچی نکند.

↩️ ذهن هوشیار: بعضی افراد واقعا به دنبال #دلایل روزه داری هستند تا دانایی خود را افزایش دهند استدلال هایی که می توان برای روزه داری آورد این است:
1- جدی شدن با #خود: یکی از دلایل روزه داری جدیت با خود است، اگر کسی می خواهد گناه نکند باید #نگهبان خود باشد، برای نگهبان خود شدن باید تمرکز کرد که لازمه ی تمرکز جدّیت با خود است، برای جدی بودن باید با هوا و هوس ها #مقابله کرد و برای مقابله با هوا و هوس نیاز به مراقبت داریم که اگر کسی بخواهد مراقب #اعمال خود باشد باید ذکر زیاد بگوید و همیشه متوجه حضور #خدا باشد.

2- سلامت جسم: یک پرفسور آمریکایی در طی تحقیقات خود در آثار #روزه (منظور از روزه غذا نخوردن است) بر اعصاب می گوید؛ من سه نوع گرسنگی را پیشنهاد می دهم که باعث می شود عوارض #پیری در فرد کاهش پیدا کند:
الف) 16 ساعت گرسنگی در طول 24 ساعت
ب) گرسنگی یک روز درمیان که فقط یک وعده غذایی 100کیلو کالری استفاده شود
پ) گرسنگی دو روز در هفته و مصرف تنها 500 کیلو کالری

از آثار دیگر #روزه تاثیر آن بر #قلب است که باعث کاهش فشار خون و... می شود و همچنین در #کبد باعث کاهش سرطان می شود و تاثیر بر #مغز که باعث تقویت حافظه می شود.

⚠️ نکته: بعضی افراد می گویند که #روزه گرفتن باعث به وجود آمدن حالت ضعف در ما می شود، این حالت می تواند دو دلیل داشته باشد:
1- #شرطی شدن: یعنی فرد دقیقا در همان ساعتی که صبحانه و ناهار می خورده احساس ضعف می کند، دلیل این ضعف عادت بدن است که بعد از یک مدت از بین می رود.
2- خارج شدن #سموم از بدن: در اوایل روزه داری برخی سموم بدن دفع می شود و تا زمانی که تمام سموم دفع شود فرد احساس #ضعف می کند مثل حالت استفراغ ( به معنی خارج شدن مواد اضافه از بدن) که انسان حس بدی دارد ولی در اصل برای سلامت بدن #مفید است.
پ ن:مهم نیست چه چیزایی نداری همین که #خدا رو داری یعنی بـــــی نــــــیـــــازی
#یاقتیل_العبرات_H
#سلامتی
#فواید_روزه
#نفس_أماره
#ذهن_هوشیار
#ماه_رمضان
🌸🍃رسانه ی شهدایی شهید مشلب🍃🌸
🍃🌺 @AhmadMashlab1995🍃🌺
#ماه_رمضان_در_جبهه_ها


بعداز ۴۸ ساعت درگیری با دشمن
نیمه شب به اردوگاه رسیدیم...

مقداری آب و یک جعبه خرما باقی مانده بود، فرمانده بچه های #گردان را به خط کرد و گفت: برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می ‌توانند، تا فردا صبح تحمل کنند.

جعبه خرما بیـن بچه ها دست به دست چرخیددتا به #فرمانده رسید...

فرمانده به جعبه خرما نگاه کرد، خرماها دست نخورده بود ، بچه‌ها تنها با آب قمقمه‌هایشان افطار کرده بودند.

#ماه_رمضان
#تیرماه_شصت_و_یک
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یا_حسین

🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
‍ ‍ ‍ ‍

#خاطرات_شهـــدا


یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: #ماه رمضان بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف #ورامین که #محمودرضا را آنجا دیدم. مهمانانی از #حاشیه خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای #گرم آنها را آموزش میداد.

نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در #عمق ١١٠ کیلومتری کویر بود.
#گرمای هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند.
#محمودرضا میگفت :من چون مربی هستم و در #مأموریت آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم
#روزه ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از
#شهادت نبود."

راوی:دکتر احمدرضا بیضائی

#شهید_محمودرضا_بیضائی
#رمضان
#مسافر
#شهادت

🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
❁﷽❁

🌷 #یاذبیح_العطشان

🌾 #ماه_رمضان ماه خدایے شدن اسٺ
🌴اے اهل زمین! وقت هوایے شدن اسٺ

🌾با تشنگے و گرسنگے روضہ بخوان
🌴این ماه، زمان #ڪربلایے شدن اسٺ

#بحق_الحسین_الهے_العفو💚

@ahmadmashlab1995