ما بیتو خستهایم، تو بیما چگونهای!یک سال میشود که گوش شنوایی چون شما نیست تادردهایمان را بشنود و به جای همه ما بنویسد. ما هم فکرهایمان را آهسته زمزمه میکنیم. گویا پندتان را نیوشیدهایم که «هیچ فضیلتی را همپایۀ مهربانی با آدمیزادگان نشماریم» پس «کمتر میگوییم و مینویسیم و بیشتر میشنویم و میخوانیم.» اما نه، ما در سکوت خود مردهایم و مهربانی و نگفتن و ننوشتن، بهانهای شده است برای حفظ جان.
هربار خبر از رفتنی میرسد، انگشت حیرت به دندان میگزیم و لب فرو میبندیم و قلم غلاف میکنیم و «چون خَمُشان بیگنه سر بر آسمان میکنیم». ساده بگویم، ما دیگر نه امیدی به عدالتهای کوچک داریم و نه «در هوس رسیدن به عدالت بزرگتریم.»
«روزگار غریبی است نازنین!»
روزی نیست که گلوله عقیده، گلوی عدالت را نشانه نرود و مصلحت، آرزوها را به مسلخ نکشاند. حالا دو گروه شدهایم؛ گروهی که «از عقیدۀ خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشۀ خویش، پیشه ساختهاند.» و ما میان این دو چون اختهگان حرمسرا، سر در جَیب کرده و در پستوها، ناتوانی خود را فریاد میزنیم.
باور کنید یا نه، «دروغ را به راست میآرایند و راست را به دروغ میآلایند» آن قدر که در فهم خود نیز شک کردهایم؛ از این همه اغراق در دروغگویی. حالا خدایی داریم «که جز محراب حیرت، در شأن او نیست.» حیرت از این همه سکوت، حیرت از این همه دروغ، حیرت از این همه خدا که خود را پشت سر خدا، پنهان کردهاند و زمانهای برایمان ساختهاند که «کمتر غم نان میخوریم و بیشتر غم جان میپروریم» و برای حراست از آن صدایمان را سر بریدهایم.
#زهره_عارفی #رضا_بابایی📎 متن کامل یادداشت زهره عارفی به مناسبت سالگرد درگذشت رضا بابایی@Aghalliat