✳ آیا ما در یک داستان زندگی میکنیم؟
[افسانه پریان یا شگردهای جیمز جویس]
وقتی که برای آخرین بار دبیرستان را ترک میکردیم همکلاسیها قرار گذاشتند هرجا رفتند و هر قدر از هم دور افتادند و راههای متفاوتی رفتند، اول مهر پنج سال بعد، همه کنار چنار پیری که دم در مدرسه بود جمع شوند. فکر کردیم شاید مدرسه تا آنوقت ویران شده باشد یا کاربری دیگری پیدا کند و بهتر است جایی بیرون درهای مدرسه قرار بگذاریم که احتمال نابودیاش کمتر باشد.
آن روزها تازه جنگ تمام شده بود و ما برای همه چیز احتمال نابودی میدادیم. تاریخ روز موعود را در دفتر یادداشتهای دخترانه نوشتیم و قسم خوردیم که همه میآییم و با اندوه از هم جدا شدیم.
همان روزهای اول بعد از جدایی از همکلاسیها یک داستان نوشتم درباره روز قرار. همان اول مهر پنج سال بعد را تصور کردم که مدرسه ویران شده و آن محله، شکل دیگری شده و جایش واحدهای تجاری گوناگون آمدهاند ولی ما دخترها روز اول مهر یکی یکی به چنار میرسیم و بچههایمان را از بغل، زمین میگذاریم و همدیگر را در آغوش میگیریم و خاطرات را مرور میکنیم. همانجا کف خیابان پیش چنار مینشینیم و برای هم تعریف میکنیم که چهها بر هرکداممان گذشته.
داستان را برای دخترانی که نشانی خانهشان را میدانستم فرستادم. داستانی رمانتیک و پرآب چشم، از جدایی و وصل؛ همانطور که دختر هجده سالهای دنیا را میبیند.
اول مهر پنج سال بعد، روز قرار، فقط دوتا از همکلاسیها پیش چنار بودند. محله مثل قبل بوده و مدرسه سالم و تندرست ولی فقط دو تا از دخترها که هنوز مجرد بودند و کار کمتری داشتند به قسم وفادار ماندند. بقیه فراموش کرده بودند یا اولویتهایشان بهکل عوض شده بود.
در جوانی فکر میکنیم فراز و فرودهای قصه زندگی به افسانههای پریان شبیه خواهد بود. فرازها همان قدر فرازند که در قصه سیندرلایی پیداست و فرودها همان قدر فرود. بزرگتر که میشویم میفهمیم تیزی این منحنیها چه در بالا چه در پایین پیدا نیست و نرمتر از تصور ما فراز جایش را به فرود میدهد و فرود به فراز. طوری که هیچ وقت دقیق نشود بهشان اشاره و نقطه مشخص عطف را معلوم کرد. همین تبدیل نرم و حرکت خزنده وقایع در دل هم نمیگذارد بفهمیم از چه نقاطی داریم دور میافتیم و به چه نقاطی نزدیک میشویم. حرکت نرم نمیگذارد بفهمیم که قهرمانان قبلی قصهمان را گم و قهرمانان تازه انتخاب کردهایم. نمیگذارد یادمان بماند که اول مهر پنج سال بعد کجا قرار بود باشیم. زمان داستانی تازه، مکانهای داستانی ما را هم عوض میکند. ما بی آنکه خودمان بفهمیم از محیط یک قصه به محیط قصه بعدی منتقل میشویم. زندگی به فرمهای نوی داستان و قالبهای مدرن روایتی شبیهتر است تا افسانههای پریان.
زندگی به نظر ترکیبی از پارهقصهها میآید که گاهی با هم تقاطع یا مخالفت دارند. از هم منشعب میشوند و به هم میپیوندند. ترکیب کلی زندگی از همین داستانهای کوچک و خاص تغذیه میشود. این داستانها لزوماً ساده نیستند ولی همه حقایقی را درباره ما توضیح میدهند.
نرسیدن ما به چنار موعود، فقط از فراموشی نیست. ترکیب زمانی و مکانی داستان زندگی ما عوض میشود و خودمان نمیفهمیم.
پنج سال بعد فقط دوتا از دخترها رفته بودند سر قرار. محله همان طور مثل قبل بوده، بمب یا زلزله ویرانش نکرده بوده، مدرسه هنوز همان تابلو را داشته و اسمش هم همان بوده. چنار نسوخته بوده. خشک و آفت زده هم نبوده ولی فقط دو تا از دخترها چند ساعتی کنارش منتظر بقیه مانده بودند و من یکی از آن دخترها نبودم.
#نفیسه_مرشدزاده#روزنامه_صبح_نو دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
ص ۱۶.
@Ab_o_Atash