الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#پادگان_ولیعصر
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
3️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

هر وقت بین ما کدورتی بود #سید پیش قدم میشد و به یک بهونه ای من رو به حرف میکشید و همدیگر رو بغل میکردیم و به #معانقه ای مشکل حل میشد.
اما این بار که سید نبود که مشکل حل بشه.
برای #تشییع و #تدفین سید اومدیم تهران.
ابتدا پیکر مطهر سید در #پادگان_ولیعصر(ع) تشییع شد و بعد هم مقابل منزلشان و بعد هم برای خاکسپاری به #گلزار_شهدای_بهشت_زهراء(ع) انتقال پیدا کرد.
اقرار نبود موقع دفن سید من توی قبر برم .
اما یک لحظه بخودم اومدم دیدم #پیکر_سید_رو_به_آغوش کشیدم و دارم سرازیر قبر میکنم...

دیگه هیچی دست خودم نبود.
سید رو توی قبر خوابوندم .
مشمایی که سید رو داخلش پیچیده بودند باز کردم و صورتش که از شدت تابش آفتاب گل انداخته بود از کفن بیرون آوردم و روی خاک گذاشتم.
دگمه پیراهن خاکیش رو باز کردم و #پیرهن_سبزی که زیرش پوشیده بود به بقیه #بچه_های_تخریب که بالای سر قبر نظاره گر بودند نشون دادم .
روی پیرهنش نوشته بود #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء(س).
همه با صدای بلند گریه میکردند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀
🌷🥀🌷🥀
🌷🥀
#ابلاغ_ماموریت
#عملیات_نصر_1
#سلیمانیه_عراق
✍️✍️✍️ راوی : #محسن_اربابیان

پنجشنبه دوم #شعبان سال 66 مصادف با روز 13 بدر بود
دم دمای غروب توی خانه بودم که حاج مجید مطیعیان #فرمانده_گردان_تخریب تماس گرفت و یک لیست از بچه ها رو خوند و گفت سریعاً آنها را پیدا کنم و به اتفاق به منطقه برویم
مجید روزبهانی(جانباز)
#عباس بیات(شهید)
#حمید محمدی(شهید)
عبدالله محمدحسن(جانباز)
#کاظم بیگدلی(شهید)
و قرار بود چند نفر دیگر هم به ما ملحق شوند
غلامرضا میرزاخانی و سرآبادانی و مظهری که دو نفر آخر را من ندیده بودم
من در مرخصی بودم و روز قبل از آن سید مهدی حسینی که مسئول دفتر عقبه بود عازم سفر بود و قرار بود شنبه محمد فرد جای او را بگیرد به همین جهت سید مهدی کلید را به من داده بود و قرار بود شنبه به دست محمد فرد برسانم خلاصه شانس آورده بودم که کلید دستم بود جمعه #سوم_شعبان بود من رفتم #پادگان_ولیعصر(ع) که از دفتر عقبه آدرس بچه ها رو در بیارم و آنها رو خبر کنم
هرچه تلاش کردم اجازه ورود نمی دادند و می گفتند امروز #روز_پاسدار است و مراسم رژه است و کسی حق ورود ندارد خلاصه با داد و بیداد و شلوغ کاری رفتم داخل از دفتر اسامی، لیست بچه ها رو جستجو کردم به جز بیگدلی کسی تلفن ثبت نکرده بود ! بعضی ها هم توی دفتر اصلا آدرس نداشتند!
زنگ زدم به #بیگدلی خوشبختانه خانه بود و بعد از خوش و بش ماجرا رو تعریف کردم او هم اعلام آمادگی کرد تا در صورت نیاز، کمک کند تا دیگران رو خبر کنیم ولی گفت وسیله ندارم ! از پادگان خارج شدم با موتو رفتم نظام آباد به آدرس روزبهانی خانه نبود سراغش رو گرفتم گفتند خانه داییش رفته و شاید تا عصربرگرده .
خلاصه از اونجا رفتم خاوران سراغ #حمید_محمدی... توی کوچه نزدیک خانه شان داشت پیاده به سمتی میرفت رفتم جلوش و بعد از احوالپرسی ماجرا رو تعریف کردم و قرار فردا رو گذاشتم از محمد حسن آدرس نداشتم یادم آمد یکبار که ازش سوال کرده بودم کجا می شینید؟ گفته بود" میای #دولت_آباد قلعه ممدسن منو پیدا می کنی " به همین جهت سریعاًرفتم دولت آباد و سراغ قلعه را گرفتم نشانم دادند گفتم منزل آقای محمد حسن کجاست؟ گفتند ایجا همه محمدحسن هستند! کدوما رو می خوای گفتم عبدالله به هم نگاه کردند گفتند: عبدالله نداریم گفتم جبهه بوده گفتند اینجا خیلی ها می رن جبهه ! تقریبا داشتم ناامید میشدم آخرین سوالم رو اینطور پرسیدم از جبهه ای ها کدامشان الان مرخصی هستند؟گفتند قاسم و چند تا اسم دیگه و آدرساشون رو دادند رفتم در خونه قاسم با دیدن من کلی تعجب کرد و گفت آدرس منو از کجا پیدا کردی گفتم خودت گفتی دولت آباد قلعه ممدسن! کلی خندیدیم و ماجرا رو تعریف کردم و قرار روگذاشتم.
برگشتم به سمت بالا و رفتم خیابان قزوین 16 متری امیری سراغ #عباس_بیات پدرش ساندویچی داشت سراغ عباس روگرفتم پدرش نگاهی به من کردو پرسید چکارش داری؟ گفتم دوستشم ! همینطور که نگاهم می کرد بعداز سکوت چند لحظه ای اشاره کرد برو خونه است! خلاصه اورو هم خبر کردم و ...
و مجددا رفتم سراغ روزبهانی که گفتند رفته قم امشب نمیاد خلاصه فردای آنروز یعنی شنبه به اتفاق همه دوستان بجز مجید روزبهانی (او هم قسمتش شد بره #کربلای_8 و پایش رو جا بگذاره)از پادگان بعد از تحویل کلید به محمدفرد رفتیم ترمینال و حرکت کردیم به سمت منطقه .
عملیات در #دشت_شیلر بود ما مامور شده بودیم به تیپ 662 #بیت_المقدس که بچه های همدان و کرمانشاه بودندو کلا تیپ پدافندی بود و قرار بود با این عملیات تبدیل به تیپ آفندی بشه بچه های اطلاعات ل 27 هم مامور شناسایی بودند .... اصل ماجرا بمونه برای بعد!
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷
🌷
چندی پیش #شهید_حمید_رضا_ضیایی با پیدا کردن یک نامه قدیمی، خاطره‌اش درباره این نامه را اینگونه روایت کرد:
« تابستان ۶۶ در #منطقه_سردشت بودیم و من به علتی تسویه کردم و به تهران آمدم. یک روز تلفن خانه زنگ زد، یادم نیست کدام یک از دوستان بود، گفت: فردا سقز باش. پس فردا در سردشت با شما کار دارم، حتما بیا.
من هم سریع به #پادگان_ولیعصر (عج) رفتم که #اعزام_انفرادی بگیرم. متاسفانه چون نزدیک عملیات بود اعزام‌ها بسته بود و هر قدر اصرار کردم که من را لازم دارند، فایده نداشت.
ناراحت از پادگان خارج شدم و کنار پل چوبی به سمت پایین راه می‌رفتم و با خدا حرف می‌زدم و آرام گریه می‌کردم و در دل می‌گفتم: خدایا یک کاری برای من بکن.
در همین حال که مردم در پیاده رو رفت و آمد می‌کردند، یک تنه محکم بهم خورد که تکون خوردم. طرف مقابل که بهم خورد، معذرت خواهی کرد. تا نگاه کردم دیدم #برادر_علی_فضلی بود که بخاطر دیدش به من تنه زده بود.
منم سلام کردم و موضوع را با وی در میان گذاشتم.
وی گفت: الان می‌نویسم که اعزام شوی. ادامه داد: خودکار داری؟ گفتم: نه.
یه #دکه_روزنامه_فروشی بود که #حاج_علی خودکار آن آقا را قرض کرد و به من گفت:
#کاغذ_داری؟ گفتم: نه.
یک #سبزی_فروشی در پیاده رو بود.
حاج علی اجازه گرفت و تکه‌ای از کاغذ سبزی‌ها را جدا کرد و دستوری برای اعزام من نوشت و گفت :
سریع برو
فقط در راه دور کاغذ را مرتب کن که آبروریزی نشود.

خوشحال، خداحافظی کردم و رفتم اعزام گرفتم. فردا به سقز رسیدم و پس فردا هم سردشت بودم و توی #عملیات_نصر_4 توفیق حضور پیدا کردم.»
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
3️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

هر وقت بین ما کدورتی بود #سید پیش قدم میشد و به یک بهونه ای من رو به حرف میکشید و همدیگر رو بغل میکردیم و به #معانقه ای مشکل حل میشد.
اما این بار که سید نبود که مشکل حل بشه.
برای #تشییع و #تدفین سید اومدیم تهران.
ابتدا پیکر مطهر سید در #پادگان_ولیعصر(ع) تشییع شد و بعد هم مقابل منزلشان و بعد هم برای خاکسپاری به #گلزار_شهدای_بهشت_زهراء(ع) انتقال پیدا کرد.
اقرار نبود موقع دفن سید من توی قبر برم .
اما یک لحظه بخودم اومدم دیدم #پیکر_سید_رو_به_آغوش کشیدم و دارم سرازیر قبر میکنم...

دیگه هیچی دست خودم نبود.
سید رو توی قبر خوابوندم .
مشمایی که سید رو داخلش پیچیده بودند باز کردم و صورتش که از شدت تابش آفتاب گل انداخته بود از کفن بیرون آوردم و روی خاک گذاشتم.
دگمه پیراهن خاکیش رو باز کردم و #پیرهن_سبزی که زیرش پوشیده بود به بقیه #بچه_های_تخریب که بالای سر قبر نظاره گر بودند نشون دادم .
روی پیرهنش نوشته بود #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء(س).
همه با صدای بلند گریه میکردند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel