الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#مین_والمرا
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#مین_والمرا
#مین_جهنده
حاج قاسم با این مین به معراج رفت.
همسر #شهید_حاج_قاسم_اصغری نقل میکند :
یک روز دیدم یک عکس نشان دادم .
گفتم عکس چیه .گفت این عکس مینه ، و اون هم #مین_والمر.خیلی مین قشنگیه ....
این رو توذهن داشتم تا اینکه شنیدم حاج قاسم با #مین_والمرا شهید شده فهمیدم به آرزوش رسیده حاجی دوست داشت مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی دست و سربشه ..که اون به آرزوش رسید.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی

یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_دو_رسول

✔️🌹 #تخریبچی_شهید_حاج_رسول_فیروزبخت
🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفجارمین
✔️🌹 #تخریبچی_شهید_رسول_خلیلی
🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری

ما توی گردان #تخریب_لشگر_10 یه شهید داشتیم به نام رسول فیروزبخت که روحیات خاص خودش رو داشت.
روابط عمومیش بیست بود و وقتی هم بهش نزدیک میشدی و رفاقت میکردی دیگه دوست نداشتی از او جدا بشی.
عملیات هم که باهاش میرفتی در اوج سختی و تلخی های عملیات ، او رو پر روحیه و انرژی میدیدی.
در جگر داری و دلاوری اش در عملیات هم که زبانزد بود.
رسول فیروزبخت در پائیز سال 66 با انفجار #مین_والمرا با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما رو تنها گذاشت.
یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر #عملیات_کربلای_5 در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضون خلیلی یه گل پسر داد که اسمش رو #رسول گذاشت.
این رسول کوچولو از وقتی که هوش و حواسش به جا اومد قاطی پاتی همسنگران پدرش بود و هرهفته با حاج رمضون در جمع بچه های تخریب لشگر10 در هیات الوارثین شرکت میکرد.
از همون روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود.
وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزء نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم ورجه ورجه اش شروع میشد و در دقایق اولیه جیب هاش رو پر از ترکش هایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود.
با #مقر_الوارثین انس و الفت عجیبی داشت.
این رسول ما رو به یاد اون رسول میانداخت
رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود
بارها و بارها در ایام عید نوروز که برای بازدید از مناطق جنگی میومدیم همراه ما بود و خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال که اومدیم برای زیارت مقر الوارثین در جاده فکه ، از ماشین که پیاده شد یک لحظه غیبش زد.ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند ورسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت و وقتی برگشت گونه هاش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده.
ما به روش نیاوردیم. اما حاج رمضون خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم دیدم توی یکی از قبرهایی که بچه های زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و داره گریه میکنه. حالش خیلی خوش بود.
از صمیم قلب براش دعا کردم و شکر کردم خدا رو که یه همچین هدیه ای به من داده.
تخریبچی شهید آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی شد مدافع حرم و به آرزوش که شهادت بود رسید
.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی

یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#مین_والمرا
#مین_جهنده
حاج قاسم با این مین به معراج رفت.
همسر #شهید_حاج_قاسم_اصغری نقل میکند :
یک روز دیدم یک عکس نشان دادم .
گفتم عکس چیه .گفت این عکس مینه ، و اون هم #مین_والمر.خیلی مین قشنگیه ....
این رو توذهن داشتم تا اینکه شنیدم حاج قاسم با #مین_والمرا شهید شده فهمیدم به آرزوش رسیده حاجی دوست داشت مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی دست و سربشه ..که اون به آرزوش رسید.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#به_یاد_دو_رسول

✔️🌹 #تخریبچی_شهید_حاج_رسول_فیروزبخت
🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفجارمین
✔️🌹 #تخریبچی_شهید_رسول_خلیلی
🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری

ما توی گردان #تخریب_لشگر_10 یه شهید داشتیم به نام رسول فیروزبخت که روحیات خاص خودش رو داشت.
روابط عمومیش بیست بود و وقتی هم بهش نزدیک میشدی و رفاقت میکردی دیگه دوست نداشتی از او جدا بشی.
عملیات هم که باهاش میرفتی در اوج سختی و تلخی های عملیات ، او رو پر روحیه و انرژی میدیدی.
در جگر داری و دلاوری اش در عملیات هم که زبانزد بود.
رسول فیروزبخت در پائیز سال 66 با انفجار #مین_والمرا با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما رو تنها گذاشت.
یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر #عملیات_کربلای_5 در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضون خلیلی یه گل پسر داد که اسمش رو #رسول گذاشت.
این رسول کوچولو از وقتی که هوش و حواسش به جا اومد قاطی پاتی همسنگران پدرش بود و هرهفته با حاج رمضون در جمع بچه های تخریب لشگر10 در هیات الوارثین شرکت میکرد.
از همون روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود.
وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزء نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم ورجه ورجه اش شروع میشد و در دقایق اولیه جیب هاش رو پر از ترکش هایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود.
با #مقر_الوارثین انس و الفت عجیبی داشت.
این رسول ما رو به یاد اون رسول میانداخت
رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود
بارها و بارها در ایام عید نوروز که برای بازدید از مناطق جنگی میومدیم همراه ما بود و خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال که اومدیم برای زیارت مقر الوارثین در جاده فکه ، از ماشین که پیاده شد یک لحظه غیبش زد.ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند ورسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت و وقتی برگشت گونه هاش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده.
ما به روش نیاوردیم. اما حاج رمضون خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم دیدم توی یکی از قبرهایی که بچه های زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و داره گریه میکنه. حالش خیلی خوش بود.
از صمیم قلب براش دعا کردم و شکر کردم خدا رو که یه همچین هدیه ای به من داده.
تخریبچی شهید آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی شد مدافع حرم و به آرزوش که شهادت بود رسید
.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی

یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#سید_تخریبچی
#شهید_سید_مجتبی
#زینال_حسینی
شهادت : عملیات سیدالشهداء(ع)
اردیبهشت سال 65 #فکه
✍️✍️✍️ راوی : #مرتضی_عزتی

#پرده_آخر
بیست و چند روزی از #عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام گذشته بود.
عراقی ها از منطقه عقب نشینی کرده بودند. ما رفته بودیم #میدون_مین رو جمع کنیم.
پیکر مطهر همه #تخریبچی_هایی که #شهید شدند پیدا شده بود، ولی از #سید_مجتبی هیچ خبری نبود.
تشخیص ما این بود که #سید_مجتبی با نیروهای پیاده رفته جلو و اون جلو اتفاقی افتاده.
کنار خاکریز عراقی ها رو هم گشته بودند، ولی پیکر #سید_مجتبی پیدا نشده بود.
#آقا_سید_محمد، فرمانده مون به من گفت: تو می تونی جایی که با #سید_مجتبی رفتید رو پیدا کنی؟ مسیرو می تونی پیدا کنی؟
گفتم آره می تونم پیدا کنم
گفت کجا بریم؟
گفتم با ماشین بریم کنار چاه نفت، از اونجا دیگه راهی نیست.
چاه نفت بیرون #میدون_مین بود و یک جاده خاکی از سر جاده آسفالته داشت .
هنوز به چاه نفت نرسیده بودیم، چهل، پنجاه متری با به اون فاصله بود که گفتم وایسید.
اینجا همون جایی بود که کنار خاکریز ، #پشت_میدون_مین نشسته بودیم تا آغاز عملیات رو اعلام کنند.
گفتم ما اومدیم اینجا، نشستیم پشت این خاکریزها،
از خاکریز گذشتیم.
همینطور که راه می رفتم، رسیدم به مین اولی #مین_والمرا بود سیم تله اش رو بریدم ، از اون گذشتیم، از مین دوم هم گذشتیم، سیم تله این مین رو هم من قطع کردم. از همون جا بعد از مین سوم دیده می شد که دیدم چند تا پوتین روی زمین معلومه، توش خاک ریخته بودند و کمی از اون رو تو خاک گذاشته بودند.
دوستان سریع چند نفر از #نیروهای_تعاون رو صدا کردند. اونها بیل و وسایل دیگه داشتند. اومدند ما هم بودیم. #سید_محمد هم بود. سریع دور اونجا رو باز کردیم، خاک ها رو کنار زدیم، پیکرها پیدا شد. سه تا بودند .
توی جیب هاشون رو دیدیم، مدارک شون توی جیب هاشون بود.
دوتاشون از نیروهای #گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام بودند و سومی #شهید_سید_مجتبی بود.
#ساعت_مچی داشت که همون جا بود.
#آقا_سید_محمد جلو اومد.
سید ساعتش رو دید، گفت این ساعت #سید_مجتبی است.
اونجا حال و هوای سید محمد عوض شد. دوستان اومدند سید محمد رو بلند کردند و بردند کنار
اونجا فهمیدم #سید_مجتبی برادر کوچکتر #فرمانده_گردانمون است.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی

یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#سید_تخریبچی
#شهید_سید_مجتبی
#زینال_حسینی
شهادت : عملیات سیدالشهداء(ع)
اردیبهشت سال 65 #فکه
✍️✍️✍️ راوی : #مرتضی_عزتی

#پرده_آخر
بیست و چند روزی از #عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام گذشته بود.
عراقی ها از منطقه عقب نشینی کرده بودند. ما رفته بودیم #میدون_مین رو جمع کنیم.
پیکر مطهر همه #تخریبچی_هایی که #شهید شدند پیدا شده بود، ولی از #سید_مجتبی هیچ خبری نبود.
تشخیص ما این بود که #سید_مجتبی با نیروهای پیاده رفته جلو و اون جلو اتفاقی افتاده.
کنار خاکریز عراقی ها رو هم گشته بودند، ولی پیکر #سید_مجتبی پیدا نشده بود.
#آقا_سید_محمد، فرمانده مون به من گفت: تو می تونی جایی که با #سید_مجتبی رفتید رو پیدا کنی؟ مسیرو می تونی پیدا کنی؟
گفتم آره می تونم پیدا کنم
گفت کجا بریم؟
گفتم با ماشین بریم کنار چاه نفت، از اونجا دیگه راهی نیست.
چاه نفت بیرون #میدون_مین بود و یک جاده خاکی از سر جاده آسفالته داشت .
هنوز به چاه نفت نرسیده بودیم، چهل، پنجاه متری با به اون فاصله بود که گفتم وایسید.
اینجا همون جایی بود که کنار خاکریز ، #پشت_میدون_مین نشسته بودیم تا آغاز عملیات رو اعلام کنند.
گفتم ما اومدیم اینجا، نشستیم پشت این خاکریزها،
از خاکریز گذشتیم.
همینطور که راه می رفتم، رسیدم به مین اولی #مین_والمرا بود سیم تله اش رو بریدم ، از اون گذشتیم، از مین دوم هم گذشتیم، سیم تله این مین رو هم من قطع کردم. از همون جا بعد از مین سوم دیده می شد که دیدم چند تا پوتین روی زمین معلومه، توش خاک ریخته بودند و کمی از اون رو تو خاک گذاشته بودند.
دوستان سریع چند نفر از #نیروهای_تعاون رو صدا کردند. اونها بیل و وسایل دیگه داشتند. اومدند ما هم بودیم. #سید_محمد هم بود. سریع دور اونجا رو باز کردیم، خاک ها رو کنار زدیم، پیکرها پیدا شد. سه تا بودند .
توی جیب هاشون رو دیدیم، مدارک شون توی جیب هاشون بود.
دوتاشون از نیروهای #گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام بودند و سومی #شهید_سید_مجتبی بود.
#ساعت_مچی داشت که همون جا بود.
#آقا_سید_محمد جلو اومد.
سید ساعتش رو دید، گفت این ساعت #سید_مجتبی است.
اونجا حال و هوای سید محمد عوض شد. دوستان اومدند سید محمد رو بلند کردند و بردند کنار
اونجا فهمیدم #سید_مجتبی برادر کوچکتر #فرمانده_گردانمون است.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel .
#ویژه_نامه_عید_غدیر