الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#خبر_شهادت
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد #ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
حنظله_تخریبچی
#سردار_شهید_محمود_بهرامی
شهادت: #عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون


روایتی خواندنی از حنظله تخریبچی
سردار شهید محمود بهرامی
✍🏿✍🏿✍🏿 : #همسر_شهيد

محمود آقا از وقتي كه نامزد بوديم مرتب در جبهه بودند و اولين شرط ايشان هم اين بود كه من مانع به جبهه رفتن او نشوم. من هم به او پاسخ دادم كه من خيلي دوست دارم در جبهه ها باشم ولي چون زن هستم اين امكان را ندارم.
🌱در مدت زمان يك و نيم سالي كه با او آشنا شدم وي نزديك به هفت الي هشت مرتبه به جبهه رفتند و هربار نيز بيش از 40 روز تا يك ماه من را تنها مي گذاشتند. اين دوري هم خيلي براي من آزار دهنده بود و اذيت مي شدم. تمام دغدغه من هم هربار كه او به جبهه مي رفت اين بود كه او اين بار سالم بر مي گردد يا خير.
زماني كه #خبر_شهادت او را به من دادند من تازه عروس بودم و يك هفته از ازدواج مان مي گذشت.من در مدرسه در حال تحصيل بودم كه پدرم به دنبالم آمد كه من را به خانه ببرد. تعجب كردم و گفتم شما هيچ وقت دنبال من نمي آمديد.
پدرم در طول راه من را آماده كرد و گفت از محمود خبر داري ؟؟؟ من گفتم نه ..محمود آقا فقط يك نامه اي داده است. شک کردم واز پدرم پرسیدم ... شما خبری دارید ؟؟ که پدرم در جواب گفت :
دوستان محمود آقا خبر دادند كه گويا جراحت هايي در جبهه برداشته است.
به پدرم گفتم پدر راستش را بگو و به من جواب بده كه آيا# محمود_شهيد_شده ؟ چون شما هيچ وقت دنبال من دم در مدرسه نمي آمديد.اینجا بود که پدرم خبر شهادت محمود رو دادند.
محمود آقا متولد سال 37 بود و 25 سال بعد، هشتم بهمن ماه در حالي‌كه فقط چند روزي از ازدواجمان گذشته بود دوباره عازم جبهه شد و هفتم اسنفدماه در جزيره مجنون به شهادت رسيد و پيكر مطهرش بعد از 13 سال ميهمان قطعه 50 گلزار شهداي بهشت زهرا(س) شد
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍃🍀 @alvaresinchannel