الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#بمب_شیمیایی
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود

🍃🍀
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchanne
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
#شهید_شب_نیمه_شعبان_سال_67
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂
#جشن_ولادت_ولی_عصر_علیه_السلام
در سی و چهارمین سالگرد عروج
🌹#تخریبچی_شهید_رضا_استاد
در جوار مزار #شهید قطعه 40 ردیف8 شماره 10
چهارشنبه 17 اسفند #روز_نیمه_شعبان ساعت 16
گلزار شهدای بهشت زهراء(س)- میدان قطعه 40
🔷#هیات_الوارثین(رزمندگان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع)
@alvaresinchannel
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍃🍀

#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود

🍃🍀
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchanne
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد #ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهیدی_که_شب_نیمه_شعبان_به_شهادت_رسید
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی

🟢 قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .
در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹


32سال قبل
یک همچین شبی
شب 14 فروردین که مصادف شده بود با #شب_نیمه_ی_ماه_شعبان
#ولادت_حضرت_مهدی_علیه_السلام
✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز 13 فروردین سال 67 ، یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
قبل از غروب آفتاب یه تعداد بچه های تخریب که حالشون مکصاعد نبود و مدام سرفه میکردند و بالا می آوردن با مینی بوس از #شهر_بیاره_عراق به سمت نوسود رفتند تا در مسیر به بهداری مراجعه کنند تا خدمات عملیات ضد ش.م.ر دریافت کنند . و یه تعداد بچه ها هم که شیمیایی خورده بودند اما حالشون مساعد بود داخل مقر ماندند.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم خیلی دمق بودیم. #شب_نیمه_ی_شعبان بود و اصلا حال و حوصله جشن و شادی نداشتیم .
بعد از نماز رفتیم تا تدارکات لشگر که در شهر بیاره بود تا برگردیم یک ساعتی کشید و ما در منطقه ای که چند بمب شیمیایی خورده بود بالا و پایین میرفتیم.
توی #شهر_بیاره کنار رودخونه بودیم که یکی از رزمندگان ، یه بمب خوشه ای به ما نشون داد که کنار چادرشون خورده بود و عمل نکرده بود.
توقع داشت که ما خنثی اش کنیم
از ترابری دوتا مینی بوس درخواست کردیم که یک تعداد بچه ها باهاش به خط بروند و یه تعداد بچه ها هم به عقب برگردند.
مجددا به مقر تخریب برگشتیم.
بچه ها داشتند سوسیس کالباس سرخ میکردند
من با تعجب فریاد زدم
این همان سوسیس کالباسایی نیست که توی چادر تدارکات بود و بمب شیمیایی کنارش اصابت کرد؟؟
حاج احمد خسروبابایی گفت خب که چی؟؟؟؟
ما پلاستیک های دورش رو کندیم و اگر آلودگی هم بوده با کندن پلاستیک ها رفع شده..
هرچی ما گفتیم اونها گوش ندادند و با ولع خاصی کالباس سوسیس های سرخ شده رو لای نون گذاشتند و خوردند. من ویه تعداد بچه ها هم نون و ماست خوردیم.
بعد از شام مختصری که خوردیم یواش یواش خارش ها شروع شد و آب ریزش از چشم و در نهایت بسته شدن پلک ها هم دنبالش بود.
خارش پوست رو میشد تحمل کرد اما درد سوزش چشم و تاریکی دید عذاب آور بود.
حدود 20 نفر از بچه ها دچار این وضعیت شدند.
حاج آقای مطعیان که #فرمانده_تخریب بود فرمودند که یه مینی بوس رو بردارید و برید بهداری تا وضعیت بدتر نشده. چاره ای نبود نمیشد خارش و درد چشم رو تحمل کرد
بچه ها وسایل شخصی شون رو برداشتند و سوار مینی بوس شدند و تعداد زیاد بود و من و یه تعداد هم کف مینی بوس نشستیم و از بیاره به سمت پاوه حرکت کردیم.
مسیر طولانی بود ..
هم سردمون شده بود و هم درد امان همه رو بریده بود.
عمده بچه هایی که داخل مینی بوس بودند اون هایی بودند که تازه از جنوب اومده بودند برای کمک بچه هایی که عملیات رفته بودندجوان و نوجوان بودند و خیلی هاشون اولین باری بود که وارد چنین شرایط سختی میشد.
توی مینی بوس صدای ناله بعضی میومد.
چشمان بچه ها از شدت درد و سوزش بسته شده بود و تقریبا کسی از درد جرات نداشت چشمش رو باز کنه...
قاسم غلامرضایی جلوی من کف مینی بوس نشسته بود
از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد.
با نوک پوتین بهش زدم و گفتم اوس غلام(اسم مستعار قاسم غلامرضایی) تو دیگه ولوم رو پایین بیار.
تو توی جنگ با سابقه ای و از این تلخی ها زیاد دیدی.
در جوابم با ناله گفت: این با همه فرق میکنه.
راضی بودم ترکش بخورم اما اینجوری مصدوم نشم
اوضاع بدی بود
ساعت های سختی گذشت تا به پست امداد #شهر_پاوه رسیدیم.
اونجا همه رو لخت کردند و لباس ها رو کنار ریختند .
به همه گفتند دوش بگیرید و بدنتون را با صابون شستشو بدید.
آب سرد از دوش روی سر بچه ها میریخت و یه درد دیگه هم به دردهامون اضافه شد و اون هم سرما بود.
بعد از حمام گرفتن دو تا تیکه پارچه سفید به ما دادند تا یکی رو بصورت لنگ دور خودمون ببندیم و یکی هم بالاپوش ما باشد.
بچه هایی که زودتر حموم کردند رفتند تا سوار اتوبوس شوند و ما هم ایثارکردیم تا دیگران حموم کنند.
یه پیرمرد مهربونی اونجا بود که هی قربون صدقه ی بچه ها میرفت.
اون رو کنار کشیدم و بعد از کلی توجیه و تفسیر ازش خواستم که اگر ممکن است دوتا شلوار گرم کن برای ما پیدا کن.
دو تا شلوار گرم کن با زحمت پیدا کرد که یکی رو خودم پوشیدم و یکی دیگه رو به حاج ابراهیم قاسمی دادم.
اتوبوس های بی صندلی اونجا بود که صندلی هاش رو جمع کرده و کفش تشک ابری انداخته بودند و همه ی ما رو سوار کردند و به سمت باختران حرکت کرد.اون روزها به کرمانشاه ، باختران میگفتند.

ادامه دارد....................
@alvaresinchannel
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍃🍀

#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود

🍃🍀
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchanne
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Ещё