صدای فِیدوس.
اولش این صدا ناآشناست. صدایی مزاحم است. هیچکس بهش عادت ندارد. غریبهها نمیدانند چرا هر روز صبح این صدا شنیده میشود.
آبادانیها میدانند این صدای آژیر است؛ آژیر خطر نه آژیر حاضر شدن سرِ کار. ساعت هنوز برای مردمِ ایران وسیله اشرافی است و انگلیسیها خبر دارند که کارگران ایرانی پول ندارند تا ساعت بخرند. پس برای اینکه کارگران سرِ وقت سرِ کارشان حاضر شوند آژیری را به شرکت SECOMAK سفارش دادهاند و کنار تاسیساتِ پالایشگاه نصب کردهاند. فِیدوس با کمک باد هر روز صبح سه بار آژیر میکشد؛ اولبار سه سوتِ پشتِ سرِ هم برای بیدارباشِ کارگرانی که هر جای آبادان زندگی میکنند. بارِ دوم دو سوتِ ممتد برای اینکه کارگران بجنبند و خودشان را به پالایشگاه برسانند و بارِ سوم یک بار سوت؛ این آخرین اخطار است چون بعدِ آن درهای پالایشگاه بسته میشوند و دیگر کسی را توی پالایشگاه راه نمیدهند.
صدای فیدوس احتمالاً اولین صدایی است که عباس شهریاری و دوانیهای همراهش میشنوند هنوز شهر را ندیدند و مدام از ساکنان شهر پرس و جو میکنند تا شنیدهها را ببینند. شنیدهاند آبادان بنگله دارد، باشگاه قایقرانی و اسبسواری دارد، سینما دارد، بیمارستان دارد، سرویس ایابذهاب دارد، خانههای ۵۰۰ متری دارد، آب لولهکشی و لولهکشی فاضلاب دارد، باشگاه تفریحی و استخرهای متعدد برای شنا دارد.
اما اینها شنیدههاست. ایرانیهای کمی هستند که اینها را دیدهاند. ایرانیها اغلب راهی ندارند به محلات انگلیسیها، به دو محلهی بِرِیم و بوارده که خانههای ویلاییاش مختص مهندسان سینیور و جونیورِ انگلیسی شرکتِ نفت است. آنچه ایرانیها میبینند ایستگاههای ایستبازرسی است با سربازهای هندی، مسجد رَنگونیهاست که پذیرای سُنّیهاست، خانههای حصیری است، زمینهای باتلاقی و فاضلابی است که جزرومد رودخانهی بهمنشیر و اروند را با خودشان میبرند. مگس است و پشه. بوی گند و کثافت است که اغلب با بوی گِیس مخلوط میشود و سَرِ هر آدمی را درد میآورد.
آبادانِ رویایی در فاصله یک کیلومتری دوانیهاست اما آنها نمیتوانند بهش نزدیک شوند. هیچ ایرانی نمیتواند….
از کتاب
رفیقکُشیگزارشی از زندگی عباس شهریاری بزرگترین جاسوس ساواک در حزب توده
نوشته کریم نیکونظر
خرید فقط از وبسایت رادیو تراژدی
RadioTragedy.com