مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#خدایی
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت سی_ام


فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
_نمیتونی...من کاری که فکر میکنم درسته، انجام میدم.نتیجه ش دست من نیست.حالا نتیجه سوار شدنش به ماشین من خوب بود ولی اگه تغییری هم تو زندگیش ایجاد نمیشد،من پشیمان نبودم.

-خواهیم دید...
با تمسخر گفت:
-خدات کجاست به دادت برسه؟

-خدای من حواسش به من هست؛ #همیشه و #همه_جا.

-تا کیلومترها هیچ آبادی نیست.از پنجاه کیلومتری اینجا هم کسی رد نمیشه.اینجا هم خدات میتونه کمکت کنه؟

- #حتما میتونه.ولی شاید کمک خدا اون چیزی که تو سر توئه نباشه.

-چی تو سر منه؟

-مثلا اینکه زلزله بیاد،از آسمان سنگ بریزه و از اینجور چیزها.

-خیلی خب،اعتراف میکنم همچین چیزی تو ذهنم بود.ولی اگه اینجوری کمکت نکنه دیگه چجوری میتونه کمکت کنه.

-من نمیدونم چون خدا نیستم.خدا خودش خوب میدونه چکار کنه.من #بندگی میکنم،خدا هم #خدایی میکنه.اگه بمیرم هم مطمئنم مردن کمک خداست بهم..معجزه خدا فقط زلزله و باریدن سنگ از آسمان نیست،نرم کردن قلبیه که مثل سنگ شده.

-خیلی خب بابا.از منبر بیا پایین.

به فاطمه نزدیک میشد که افشین گفت:
_چکار میکنی؟..قرارمون یادت رفت؟!

-کدوم قرار؟

-قرار بود اول من انتقام مو بگیرم بعد بسپرمش به تو.

-آها،یادم نبود.خیلی خب اول تو شروع کن.

-تو برو بیرون.

آریا یه کم فکر کرد.بعد سری به نشانه تأیید تکان داد و رفت.

فاطمه گفت:
-فهمیدی فریب خوردی؟

افشین سوالی نگاهش کرد.

-خانواده من فکر میکنن غیب شدن من تقصیر توئه.اگه من بمیرم پلیس میاد سراغ تو.بعد تو میخوای بگی موقع مرگ من کجا بودی؟..اون ازت سواستفاده کرد تا قتل منو بندازه گردن تو.

افشین فقط سکوت کرد.
غرورش بهش اجازه نمیداد اعتراف کنه فریب خورده.فاطمه گفت:

_از مردن نمیترسی؟

-بهش فکر نکردم.

-الان وقت داری،بهش فکر کن.

-یه خواب آروم و راحت..خوبه که.

-خواب آروم و راحت!!!!

-از کجا معلوم بهشت و جهنمی که شما میگین وجود داشته باشه؟ کی دیده؟.. عاقلانه نیست آدم بخاطر احتمال از زندگیش لذت نبره.

-احتمال؟؟!!!...باشه اصلا احتمال..اگه یه شرکتی جایزه صد میلیاردی برای محصولش اعلام کنه،چند نفر اون محصول رو میخرن؟..برنده شدن اون جایزه،احتماله.اما چون صد میلیارد ارزشش رو داره،مردم میخرن...حالا نه صد میلیارد سال که خیلی بیشتر از اون تو بهشت یا جهنم باید بمونیم.صد میلیارد سال ارزش نداره؟..تازه قرار نیست از دنیا لذت نبری.اتفاقا لذت دنیا رو ما میبریم نه شما ها..الان چند وقته نخندیدی؟..یک ساله داری من و خانواده مو اذیت میکنی،ولی کی بیشتر آسیب دیده؟ من و خانواده م؟ یا تو؟

-اینا رو میگی که بذارم بری؟

بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»

🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #پنجاه


فاطمه از استرس..
کف دستش عرق کرده بود... نمیدانست چطور بگوید.. که خش برندارد غرور عباسش..

عباس از سکوت فاطمه اش استفاده کرد..

_انتظار زیادی ازتون ندارم.. فقط #درک و #اخلاق بیشتر واسم مهمه تا هرچی دیگه..

فاطمه هنوز هم ساکت بود.. عباس با لحن شوخی گفت..
_چیزی نمیگین.. نکنه امشب.. فقط من باس حرف بزنم.!؟

فاطمه لبخندی زد و گفت
_همه این ها رو قبول دارم.. ولی یه چیزی هست که کمی منو آزار میده.. و اصلا نمیپسندم..

عباس _چی هست.!؟ بگو.!!

فاطمه _خب.. خب.. شاید ناراحت بشین..!

_شما که هنوز چیزی نگفتی!

_خب راستش.. طرز راه رفتن شما رو دوست ندارم.. البته چون دور از #شان و #منزلت شماست..

عباس دست روی چشمش گذاشت و گفت
_رو جف چشام..خب دیگه.!

_همین..!

_همین!؟ شرطی..! حرفی...؟! چیزی....!؟

فاطمه سر بلند کرد و گفت
_از تمام معیارها و اصل ها رو شما تقریبا دارید..

و نگاهش را پراکنده کرد..
_#ادب.. #معرفت.. #اخلاق.. #نوکراهلبیت بودن.. #خدایی بودن.. شعور و #درک..

برای یک لحظه عباس..
به فاطمه خیره شد.. و سریع نگاهش به زیر انداخت.. باور این تصویر را نداشت.. که فاطمه برایش مجسم کرده بود..

فاطمه _ اساس زندگی از دید من.. محبتی که #خدایی باشه.. #احکامی که خدا قرار داده.. تو زندگی باشه.! و مهمتر از همه اینها #کسب_درآمدحلال از همه چی واجبتره.!

عباس غمگین گفت
_اگه از احکام خدا.. منظورتون گذشته منه.. که من توبه کردم.. به مدد ارباب.. ماه منیر بنی هاشم(ع).. گذشتم از هرچی که سياهی بود.. شمام بگذرین.! اگه.. اگه..

فاطمه نگران و ناراحت میان کلام عباس پرید..
_نه بخدا.. من منظورم.. گذشته شما نبود.! کلا معیارها و انتظاراتم رو گفتم.. حرفم کلی بود بخدا.. جون خودم!

عباس دو زانو نشست..
با اخم.. به صورت بانویش زل زد..
_دیگه نشنوم قسم جون خودتون بدید.. این بار نشنیده میگیرم.!

فاطمه سربالا کرد..
چهره عباس با اخم.. با ابهت و پرجذبه تر شده بود.. ولی با لبخند گفت
_چه اخمتون ترسناکه.!.

عباس لبخندی زد..
_شوما باس ببخشید.. اینایی که گفتین رو مدتی هست که انجامش میدم.. البته قبلا هم بوده اما الان #بیشتر و #سخت_تر.. از احکام خدا غیر نماز و روزه.. #خمس و کلا چیزای مربوط به #تجارت رو انجامش میدم.. اگه قبلا کوتاهی کردم.. اطلاعاتم کم بوده.!.. دیگه عباس قدیم نیسم.!

_خب.. الهی شکر

_راستی...
سربند را از جیب کتش درآورد..
_این مال شماس.. واس شما آوردم..


فاطمه با تعجب..


ادامه دارد...

#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
🌸به نام آنکه
#هستی نام ازو یافت
🌸فلک جنبش،
#زمین آرام ازو یافت
🌸 #خدایی
کافرینش در سجودش
🌸گواهی
مطلق آمد بر وجودش

بسم الله الرحمن الرحیم
#الهـــی به امیــــد تـــو 🌸

🍀🌹🌺🌷🍀🌹🌺🌷
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─

#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به نام #خدایی که🌺🕊
#مهر او قوت قلب ما🌺🕊
و یاد او راحتی روح ماست🌺🕊
آباد آن زبان🌺🕊
که بر آن ذکر اوست🌺🕊
آزاد آن کس🌺🕊
که وی دربند اوست . . .🌺🕊

#روزتون‌سرشاراز‌آرامش‌بی‌پایان🌺🕊


#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

چه بخواهم ؛

ز #خدا بهتر از این . . .

كه خودش پنجره باز اتاقت باشد 💒

عشق محتاج نگاهت باشد ♥️

خلق لبریز دعایت باشد 📿

و دلت تابه ابد ؛ وصل #خدایی باشد

که همین نزدیکیست


#شبتون‌پرازعشق‌‌به‌خدا