مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#حضرت_عباس
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
📌 نامه‌ای برای علمدار کربلا:

✉️ پشت نامه می‌نویسم «زمان #رجعت خوانده شود.»

◾️ «یا عباس! در زمان ما هیچکس به فکر مهدی فاطمه نبود. برای فرق شکستۀ تو گریه می‌کردند ولی امام زمانشان #تنها بود.»

🏴 #روز نهم محرم ؛ #حضرت_عباس
وقتی مجروح شد پدرایشان آمدند #سوریه برا اینکه #آقاحامد رو برگردونن ....میخواستند اونجا بمونن وبه جای#ایشان بجنگن ولی خوب بنا به دلایلی قبول نکرده بودن
خلاصه#آقا حامد را بر گردوندن تهران وتوبیمارستان بستری شد.....
🍃🍃
لطف #آقاابوالفضل⚘ شامل حال #شهید شد
اخه دو دست ودوچشمش را از دست داد درست مثل #سقای کربلا😔
وبالاخره به آرزویش رسیدودر تیرماه94 #شهید شد.
🍃🍃

#به نقل از دوست شهید:

#ایام محرم که میشد از همان کوچکی من و #حامد با هم میرفتیم هیئت و دسته ی سینه زنی مسجد فاطمیه.
خیلی دوست داشتیم مهتابی های دسته عزاداری رو حرکت بدیم.
🍃🍃
ولی کوچیک بودیم و زورمون نمیرسید. اون موقع ها خیلی هوا سرد بود که باهم دستکش، دست میکردیم و با کمک هم یه مهتابی رو هل میدادیم.
🍃🍃
کم کم که بزرگتر شدیم و زورمون بیشتر، هر کدوم یه مهتابی رو حرکت میدادیم. یادمه حتی اون موقع ها #حامد، روزهای #عاشورا #پابرهنه دسته ی عزاداری میومد .
🍃🍃
دوران نوجوانی هم #علم برمی داشتیم.
#پرچم بزرگی که جلو دسته می رفت، #پرچم قرمز رنگ #یا ابوالفضل⚘ بود که دوتامون شیفته ی حمل کردنش بودیم. و بر سر حمل پرچم باهم رقابت می کردیم و در نهایت قرار میذاشتیم که نوبتی برداریم.
🍃🍃
یه پرچم سبز رنگی هم بود که عقب تر از علم قرمز حرکت می دادن که بعدها تصمیم گرفتیم که #پرچم قرمز #حضرت ابوالفضل⚘ رو حامد حمل کنه پرچم سبز هم حملش با من باشه.
هر چند دل من با علم قرمز بود ولی به احترام بزرگتر بودن #حامد راضی شدم.
🍃🍃
#حامد همیشه از اول تا پایان مراسم های هیئت حاضر بود و در کارهای مسجد #کمک می کرد و #وظیفه شناس بود.
🍃🍃
{در این چند سال اخیر که
#پاسدار شده بود می رفتیم ته صف با #نوجوونا سینه میزدیم. #حامد اصلا خودش رو نمی گرفت که من بزرگتر از بقیه هستم و یا از بچه های فعال بسیج پایگاه.}
🍃🍃
بعضا هم موتور پر سر و صدای ته دسته رو حول میداد و خیلی هم به این کار #افتخار میکرد.
یه #حسینی تمام و کمال بود.
🍃🍃
آخرش هم با اون دست هایی که علم #حضرت ابوالفضل⚘ رو حمل میکرد، همچون مولاش #حضرت عباس⚘، در راه #بی بی زینب⚘ فدا شد.
🍃🍃

#به نقل از مادر شهید:

سوریه که بود چند تا عکس فرستاد به دوستش که به دستم برسونه.
روزی زنگ زد و توضیح داد که عکس با فلان مشخصات رو بگذار برای تشییع، و عکس دیگر رو بگذار برای بنر.
🍃🍃
#به نقل از خانواده شهید:

#حامد را باهمان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قراراست لباس دامادی برتن کند ......

#عشق به #علمدار#شهادتش را مانند #حضرت عباس(علیه السلام)رقم زد
بدون دست وچشم ......
با بدنی پر از ترکش....
🍃🍃

#پدر شهید جوانی درباره ی آخرین دیدار نیز می گوید: آخرین جمله ای که به ما گفت این بود که پدرم و مادرم مرا حلال کنید و از مادرش خواست که برای او گریه نکند و بر #مصائب اهل بیت(ع)⚘ اشک بریزد.

وی می افزاید: تمام کارها و رفتارهای #حامد برایمان خاطره است. او آرزویش شهادت بود و همیشه #حسرت می خورد که چرا 1400 سال پیش به دنیا نیامده بود تا در رکاب #آقا امام حسین(ع)⚘ به #شهادت برسد. وقتی که خواست برود 2 عکس به ما داد و گفت یکی را بنر کنید و در کنار مسجد بزنید و دیگری را بر روی تابوتم بچسبانید.
🍃🍃
#حضرت_عباس

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهی ست

به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی ست

جان من می بَرَد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرق در آبی که ز گرداب تهی ست

هر چه بخت من سرگشته به خواب است؛ حسین!
دیده ی اصغر لب تشنه ات از خواب تهی ست

دست و مشک و علمم لازمه ی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی ست

مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی ست

شعر آن است "شهابا" که ز دل برخیزد
گیرم از قافیه و صنعت و القاب تهی ست
#حضرت_عباس

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطر و مشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت
سجده بر همت دریایی ایثارش کرد

سر دَرهم شده اش راسر نیزه بستند
زخمش انگشت نمای سر بازارش کرد
#حضرت_عباس

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطر و مشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت
سجده بر همت دریایی ایثارش کرد

سر دَرهم شده اش راسر نیزه بستند
زخمش انگشت نمای سر بازارش کرد