☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼🌼 #از_پدرم_متنفرم#قسمت_چهاردهمافروز از مسعود بدش میومد هرچی میگفتم چرا نمیگفت
اما بعد ها بهم گفت که وقتی مسعود افروز و تنها گیر میاورده بهش میگفته تو خیلی خوب و خانمی
من اگه یه زن مث تو داشتم همه چی مو به پاش میریختم
شوهرتم هر کاری در حق تو بکنه کم کرده
اگه بخوای میتونیم بیشتر از اینکه الان هستیم با هم دوست باشیم
باور کن اگه منو بیشتر بشناسی بهم علاقه مند میشی
البته بعدها که افروز اینو واسم تعریف کرد دیگه برام مهم نبود
چون دیگه مسعود و کامل شناخته بودم و توقع بدتر از اینا داشتم ازش
دعوا که زیاد داشتم باهاش اما اولین کتک کاریمون تو دوران عقد وقتی بود که
دهن گشادشو باز کرد و به مادرم گفت ج....ده دلم میخواست بکوبم تو دهنش
اما فقط گفتم مسعود خفه شو
گفت خودت خفه شو اون فامیل بی سر و پات خفه شن
گفتم چه مرگته
گفت چشمت در بیاد پدر سگ با اون بابای دزدت زبونتو کوتاه کن
گفتم همینه که هست میخوای بخوای نمیخوای هم برو گمشو
همون موقع بلند شد و با پشت دست زد تو دهنم
منم هولش دادم عقب همون موقع عصبانی شدو پرتم کرد و با لگد افتاد به جونم
داداشام صدای دعوامونو شنیدند و زود اومدند منو از زیر دست و پای مسعود کشیدند بیرون
گفتم گم شو از خونمون بیرون اونم رفت
افروز میگفت ازش جدا شو
گفتم نه ما که با هم مشکل انچنانی نداریم خودم زبون درازی کردم
مادرم میگفت مسعود حیوونه اخه کی میاد یه زن حامله رو بزنه
دوست نداشتم هیچکدومشون پشت سر شوهرم حرف بزنند
دوستش داشتم حتی اون موقع که بهش گفتم از خونمون برو بیرون بمونه و نره
افروز میگفت خاک تو سرت که انقدر شوهر دوستی
هرچی کمتر به مردا محل بذاری بیشتر دیوونت میشن بیشتر نازتو میکشن
منم از روی دقم میگفت مرد باید جذبه داشته باشی از مردایی که مدام ناز زنشونو میکشندحالم به هم میخوره
چند ساعت بعد مسعود اومد
داداشم رفت دمه درو گفت ها چیه باز اومدی خواهرمو بزنی
صداشو شنیدم و رفتم دمه در
به داداشم گفتم برو تو
گفتم چیه
یه شاخه گل برام خریده بود
خیلی خوشحال شدم گریه م گرفت بغلش کردم اونم بغلم کرد و بوسیدم
گفت دستم بشکنه که زدم صورتتو سیاه کردم
گفت دیگه اونجوری باهام حرف نزن
گفت طاقت بد اخلاقیاتو ندارم
گفت وقتی اونجوری حرف میزنی حس میکنم دوستم نداری
بهم گفت نه خانواده ی تو انقدر ارزش دارند که ما بخاطرشون دعوا کنیم نه خانواده ی من
گفت حالا من از روی عصبانیت یه فحشی دادم تو نباید انقدر جدی میگرفتی
گفت وقتی اونجوری از مادرت دفاع کردی حس کردم اونو از من بیشتر دوست داری
ازش معذرت خواستم
درکش کردم
شاید نباید انقدر شدید عکس العمل نشون میدادم
شاید اگه منم جای اون بودم حساس میشدم
خوشم اومد که انقدر براش مهمه که دوستش داشته باشم چون منم واقعا دوستش داشتم
سعی کردم دیگه زیاد به خانواده م توجه نکنم چون اونا بودند که رابطه ی من و مسعود رو خراب تر میکردند
با خودم میگفتم تا بیام با مسعود تفاهم پیدا کنم طول میکشه باید به هر دوتامون فرصت بدم
اما چه فرصتی؟؟؟؟؟
گاهی باید دلتو بزنی به دریا وزود تصمیم بگیری
گاهی فقط یه زمان کوتاه فرصت داری که از راه اشتباهی که داری میری برگردی
کاش همون موقع ها میفهمیدم که نباید انقدر خوش بین باشم
کاش همون زمانایی که افروز اصرار میکرد که بچه تو سقط کن و طلاقتو بگیر به حرفش گوش میکردم
اما مشکل من این بود که تو زندگی هیچ وقت به حرف هیچ کس گوش نکردم
همیشه فقط خواستم خودم همه چیو امتحان کنم
مسعود بعد از اون بار اول چند بار دیگه هم منو کتک زد
البته منم نمینشستم کتک بخورم تا اونجایی که میشد از خودم دفاع میکردم
فقط نمیدونم چرا انقدر پوست کلفت بودم که هیچ اسیبی به بچه م نمیرسید
حس میکردم وقتی بعد از دعواهامون صلح میکنیم عشق و علاقه مون نسبت به هم بیشتر میشه
نمیدونستم که این حرمت های بین ماست که از بین میره و هر بار گستاخ تر از بار قبل میشیم
عاشق اون لحظه ای بودم که دعوا تموم میشد صلح میکردیم سرمو میگرفت رو سینه ش سیگارشو روشن میکردو
یه پک به سیگارش میزد و بین دود سیگارش از
دلیل اینکه عصبانی شده و مجبور شده کتکم بزنه حرف میزد
از بچه گیاش میگفت از کمبودها و عقده هاش
از درد بی پدریش
منم گوش میکردم
سعی میکرد م بشناسمش بفهمم که کدوم کارم بیشتر ناراحتش میکنه
و دیگه اون کار رو تکرار نمیکردم
ادامه دارد
@khanoOomaneha