#گام_بیست_و_دو۹کودک تا وقتی که وابسته شیر مادر و پستونکشه لذتهای دیگرو از خودش دریغ کرده راه کمال رو به خودش بسته. اون به خاطر ناشناخته بودن و جهلش میترسه که از مرتبه نوزادی وارد مرتبه کودکی بشه این ترس رو شیطان با ما همراه نگه میداره همون جایی که میترسی از مرتبه جوانی بری به بزرگسالی میانسالی و پیری. هیچ مرتبه از روندهای جهان و زیست و هستی خالی از شوق شور برکت و لذت نیست. مگه بچه ای که سینه مادر رو رها کرد اجازه داد مرگ این رابطه اتفاق بیفته زندگیش خالی از شور و شوق و لذت شد؟ ما شنیدیم که مرگ درمان نداره ولی فکر کردیم فقط اون مرگ جسمیه که برای همه تو یه سنی اتفاق میافته. مرگ دمادمه حیات و نوشدن هم دمادمه اونی که مرگ دم نورو نمیپذیره دچار پیری کهنگی و فساد میشه. فاسد بو میده بوی فساد خیلی آزاردهنده است و ما با مقاومت مقابل ایستگاه های مرگ چرخه زندگی مرگ زندگی ارتعاشمون دچار فساد میشه بوی بدی پیدا میکنه. ما با بیخبری و ترس از ناشناختهها مقاومت در مقابل ایستگاههای مرگ، زندگیمون رو پر از جنازه کردیم بوی بد میدیم و دیگران از ما گریزانند.
بینی از گند تو گیرد آن کسی
کو به پیش او همی مردی بسی
ما به خاطر مقاومت در چرخههای زندگی یه مرده متحرک شدیم. رفتار و گفتاری که از ما سر میزنه مرده است حی نیست معطر نیست نشاطی با خودمون نداریم که در رفتار و گفتارمون منعکس بشه. میدان انرژی مون ارتعاش مغناطیسی شده که انرژی خواره. محبتمون نصیحتمون مصلحت اندیشیمون خیرخواهیمون گفتارمون کردارمون میدان فاسد داره چون هیچ کدوم از این رفتارها رو از روی صلح و پذیرش انجام نمیدیم. میدان ارتحالی تشکیل شده و ما از روی ترس از روی مقاومت مقابل از دست دادن، تغییر، داریم محبت میکنیم کنترل میکنیم نصیحت میکنیم خیرخواهی میکنیم مصلحتاندیشی میکنیم. نترس که با مرگ اون چیزی که میشناختی توقع داشتی تعریف میکردی انتظارداشتی ضرر یا خسارتی به تو برسه. این چرخه همش سوده
از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری
در گور کجا گنجی چون نور خدا داری
در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن
تو روی ترش با من ای خواجه چرا داری؟
در عالم بیرنگی مستی بود و شنگی
شیخا تو چه دلتنگی با غم چه هوا داری؟
چندین به مخور این غم تا چند نهی ماتم
همرنگ شو آخر هم گر بخشش ما داری
ما وقتی چیزی مطابق میل یا شناختمون نیست مطابق تعریف و علمی که داریم نیست به هم میریزیم میترسیم خشمگین میشیم میریم تو غم و ماتم به خاطر اینکه مثل همون نوزاد کل شادی و جهانمون توی شیشه پستونک تعریف میشه. وقتی چرخه زندگی مرگ زندگی به ایستگاه مرگ میرسه قرار بر وسعت گرفتن ماست قرار بر شناخت نو لذت نو حیات نوست. مقاومت از اونجا میاد که ما محدود شدیم بر همین لذت کوچیک.
در میان چوب گوید کرم چوب
مر که را باشد چنین حلوای خوب
کرم سرگین در میان آن حدث
در جهان نقلی نداند جز خبث
ص۹