کانون زنان ایرانی

Channel
Logo of the Telegram channel کانون زنان ایرانی
@irwomenPromote
1.03K
subscribers
‏‎کانون زنان ایرانی| جایی برای نقد فمینیستی اتفاقات روز ...... سایت: www.ir-women.com ‏‎تلگرام: irwomen اینستاگرام: Ir__women ‏‎توییتر: Ir__women ‏‎پادکست: Ir__women.Ravizan
کانون زنان ایرانی
عکس: محمد محمدی شایگان
من برای تامین این هزینه ها دوباره دار قالی گذاشته بودم؛ و روزهایی را که دانشگاه نمی رفتم در خانه قالی می بافتم. در دانشگاه دوستان زیادی از بچه های افغانستان پیدا کرده بودم؛ بیشتر آنها مشکلات مالی و اقتصادی داشتند؛ و در کنار درس کار هم می کردند. از قالی بافی گرفته تا خیاطی یا فروشندگی …هر سال شهریه ها بیشتر می شد. دانشجوهای ایرانی وام تحصیلی از دانشگاه می گرفتند. سال دوم من پولی جهت پرداخت شهریه نداشتم؛ و بدون پرداخت آن نمی توانستم واحد درسی بردارم؛ سیستم انتخاب واحد برایم بسته بود. رفتم تا من هم وام دانشجویی که آن زمان مبلغی ششصد هزار تومان بود را بگیرم اما به علت آنکه اتباع بودم به من وام ندادند.
 مجبور شدم یک سال را از دانشگاه مرخصی بگیرم؛ و آن یک سال مشغول قالی بافتن بودم؛ تا بتوانم هزینه های تحصیلم را تامین کنم. از طرف دیگر برای اتمام درس مان فقط پنج سال سنوات داشتیم. در صورت تمام شدن سنوات دیگر نمی توانستیم درس بخوانیم؛ و باید در پنج سال، کارشناسی مان را به پایان می رساندیم. با وجود مرخصی که گرفته بودم و دیگر محدودیت هایی که برای ما وجود داشت؛ مدام غصه می خوردم که از درسم نیفتم؛ آن یک سال به طور شدید دچار افسردگی شدم.  دیگر روحیه ی کار کردن را هم نداشتم. با برگشتم به سر کلاس، دوباره انگیزه در من جوشید. در کنار درس کار هم می کردم و روزهای سختی را گذراندم. هیچ وقت کافی برای درس خواندن نداشتم؛ و این حسرتی بود؛ که همیشه به دلم ماند.
بعد از تمام کردن‌ کارشناسی دوست داشتم؛ در مقطع کارشناسی ارشد ثبت نام کنم؛ اما بیشتر دانشجوهای اتباع به همان کارشناسی رضایت می دادند. از همه پرس و جو کردم و متوجه شدم؛ هزینه مقطع کارشناسی ارشد، برای بچه های اتباع نجومی است.  بیشتر پسرها که درآمد بهتری داشتند؛ می توانستند به تحصیل شان ادامه دهند. کمتر دختری با وضعیت من، این ریسک را می کرد. خیلی ها هم مجبور به انصراف شده بودند. وقتی در جمع دخترهای دانشجوی اتباع می نشستم تقریبا همه شرایط یکسانی داشتند فقط یک چهارم از ما که حاصل سه نسل زندگی در ایران بودند وضع مناسب تری داشتند. دخترها از سختی هایشان می گفتند از تبعیض ها، محدودیت ها و محرومیت ها…
 بعد از لیسانس بیشتر دوستانم مثل من ترک تحصیل کردند. همه می گفتند می خواهند کمی زندگی کنند؛ جسم و روحشان خسته شده بود؛ از آن همه مشکلات. همه مان تفریح هایمان را کشته بودیم تا فقط کار کنیم و درس بخوانیم؛ و این سالها جسم و روح مان را آزرده بود؛ با این وجود خوشحال بودیم که توانسته ایم تا این مرحله را بیاییم؛ و با این آرزو و امید از درس و تحصیل، کنار کشیدیم؛ تا شرایط برایمان بهتر شود. و ما با قدرت بیشتر دوباره شروع کنیم. چرا که عطش ما برای تحصیل و یادگیری علم سیری پذیری نبود؛ اما هیچ وقت آن شرایط خوب برایمان ایجاد نشد.
به دنبال کار به هر جا رفتم. اتباع اجازه ی کار نداشتند و بیشتر رشته های تحصیلی شامل این قانون بود. رشته ی منم از آن دسته بود؛ برای کارهای دیگر هم که می رفتم به علت افغانی بودنم استخدام نمی شدم. بعضی ها می گفتن شما کارت بهداشت ندارین و نمی توانیم استخدام تان کنیم.
 یک سال را با حقوق ناچیز، در مغازه ای فروشندگی کردم. از دوستانم هم خبر داشتم؛ آنها هم هیچ جا پذیرفته نشده بودند. یک عده به همان کارهای خیاطی و فروشندگی و دیگر کارهای خانگی روی آورده بودند. من هم دوباره قالی گذاشتم و به همان شغل همیشگی ام روی آوردم. با این امید درس خوانده بودم؛ تا در آینده شغل مناسبی داشته باشم؛ و از کار قالی بافی راحت شوم؛ اما این فقط یک رویا بود و حقیقت زندگی ما اتباع، در کشور دوست و برادر، چیز دیگری بود.
دوستان ایرانی ام را، گه گاهی در کوچه و خیابان می بینم؛ همان دوستانی که از کلاس اول تا دوازدهم با هم درس می خواندیم؛ و در یک شرایط نابرابر رقابت می کردیم. حالا آنها همه شغل دارند؛  سمانه، فاطمه و هانیه پرستار شده اند. یادم هست آن روز که در مغازه کار می کردم؛ و در کنار کار فروش، مهر سازی هم داشتیم. دوستم آمد و سفارش مهر پرستاری اش را داد. من که شاگرد ممتاز بودم؛ حالا در مغازه ای با ساعتی ۴ هزار تومان کار می کردم؛ و او که از شاگردان ضعیف کلاس بود و من در درس هایش کمک می کردم؛ پرستار شده بود؛ به کمک پول پدرش دانشگاه آزاد رفته بود و حالا با آن هانیه ی آن سال ها خیلی فرق می کرد او در عرش بود و من…
لیلا و مریم و چند نفر دیگر از دوستان ایرانی ام، دانشکده تربیت معلم قبول شدند؛  در همان مدرسه که روزی با هم درس می خواندیم مشغول به تدریس هستند؛ و من چقدر غبطه می خورم چون من هم این شغل زیبای معلمی را دوست دارم؛ اما این برای من یک آرزوی  ناممکن است البته در ایران …
ادامه را در لینک زیر بخوانید:

https://ir-women.com/20195
کانون زنان ایرانی
عکس: محمد محمدی شایگان
آرزوهای برباد رفته دانشجویان افغانستانی زن در ایران

خیالت تخت!من بیشتر از آنچه که تو بدان می اندیشی رنج می برم


زهره غلامی*
کانون زنان ایرانی
این روزها جمله ای از کتاب تسخیر شد گان داستایوسکی، ذهنم را به خود مشغول کرده است: می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم. دنیا تمام تلاشش را می کند؛ تا مرا در شرایط او قرار دهد؛ تا به من ثابت کند که همه ی ما در تاریکی شبیه یکدیگر هستیم. نمی دانم شروع تاریکی ما از یک قضاوت شروع شد؛ یا دخالت، شایدم منفعت، هر چیزی که می تواند دلیلی برای این تاریکی باشد. من همیشه از تاریکی گریخته ام و به دنبال روزنه ای نور بوده ام. حرف های من را زنان و دختران افغانستان بیشتر درک می کنند؛ چرا که هر روز در همین تاریکی زندگی می کنند؛ چه آنهایی که در افغانستان هستند و سایه ی نفرت طالبان بر آنها سایه افکنده و چه ماهایی که به عنوان مهاجر، از همان خاک نفرین شده مان دور افتاده ایم؛ به امید فردایی بهتر که شاید هرگز آن را نبینیم.
خانم سمیرا قربانی دانشجوی رشته ی علوم اجتماعی است. او از سختی های تحصیلش می گوید: از بچه گی اشتیاق زیادی به تحصیل داشتم؛ با وجود فقر و مشکلات اقتصادی خانواده ام، به درسم ادامه دادم. از هفت سالگی برای تامین هزینه های تحصیل و فرم مدرسه و کتاب و لوازم التحریر، به کار قالی بافی رو آوردم؛ و در کنار مادرم قالی می بافتم تا خانواده ام کمتر از هزینه های مدرسه ام گلایه کنند.
هر سال را به عنوان دانش آموز ممتاز می گذراندم؛ و دوستان زیادی در مدرسه داشتم. معلم هایم از استعداد و هوشم بسیار تعریف و تمجید می کردند. همه آینده ی خوبی را برایم نوید می دادند. وقتی وارد دبیرستان شدم؛  پدرم بیماری  قلبی گرفت و تحت درمان بود. وضع ما بدتر از قبل شده بود.
 زمانی که دوستانم از کنکور و رتبه های آزمون هفتگی شان صحبت می کردند؛ و کتاب و سی دی های آموزشی خریداری می کردند؛ و شب و روز درس می خواندند، من دیگر توانی برای رقابت با آنها نداشتم. خانواده و فامیل همه اصرار داشتند؛ تا ترک تحصیل کنم؛ اما دلم هرگز راضی به این کار نبود؛ چرا که تمام خوشی های من، همان مدرسه و کتاب هایم بود. برای اینکه از پس هزینه ها و مخارج زندگی مان بر بیایم؛ یک قالی گل ابریشم نه متری برپا کردم که بافتنش را شروع کنم. هر کس به نقشه ی قالی نگاه می کرد؛ از شلوغی و سختی بافتش وحشت می کرد. چون مزد خوبی داشت؛ ریسک بافتن آن را قبول کرده بودم. مادرم به کارهای خانه و گره زدن ریشه ی قالی که مزد چندانی نداشت؛ مشغول بود. من هم بعد از مدرسه تا نیمه های شب قالی می بافتم؛ و دیگر هیچ وقتی برای درس خواندن و انجام تکالیف نداشتم؛ همین باعث شد افت تحصیلی کنم.
 دوستانم حالا با دید تحقیر و دانش آموز کند ذهن، به من نگاه می کردند. سال بعد دوباره تلاشم را بیشتر کردم و معدلم را افزایش دادم. زمانی که بچه ها در تابستان، کتاب ها را بیشتر از ده بار مرور کرده بودند. من حتی یکبار هم نتوانسته بودم؛ تا یک صفحه از آن را بخوانم؛ در عوض دو دوخت از آن قالی را بافته بودم؛ و شماره ی چشمم دو نمره بیشتر شده بود. سیزده روز تعطیلات عید را که به آن ایام طلایی می گفتند، بچه ها درس ها را مرور می کردند؛ و تمرین تست سرعتی انجام می دادند. از کتاب های آموزشی و کار مختلف صحبت می کردند؛ از تفریحات و برنامه های استخر و ورزش، تا استرس کنکور را کمتر کنند. من آن ایام طلایی را در حال بافتن قالی بودم.
در نهایت دانشگاه پیام نور در رشته ی علوم اجتماعی قبول شدم؛ همان را غنیمت شمردم. هزینه های دانشگاه زیاد بود. از همان ترم اول به ما بچه های اتباع گفتند باید کارهای مربوط به روادید تحصیلی مان را انجام دهیم؛ و خبر نداشتیم که این روادید خود یک هفت خوان رستم است. از هزینه هایش بگیر تا رفتن هر چند روز یکبار، به محل امور اتباع ، ستاد مرکزی پیام نور و امور دانشجویی در دانشگاه اصفهان و بعد آن همه دوندگی حالا باید برای گرفتن پاسپورت و باطل کردن کارت آمایش مان به سفارت و وزارت علوم و امور دانشجویی تهران می رفتیم ؛و این هزینه ی دیگری بود که باید می پرداختیم. بیشتر دوستان افغانستانی ام دوست نداشتند؛ کارت اقامت شان را که از اعتبار و مزیت های بیشتری برخوردار بود؛ را باطل کرده وبه جای آن پاسپورت بگیرند؛ که هزینه صدور و تمدید آن را باید، سالانه به دلار پرداخت می کردیم.
در آخر هم یک سفر اجباری برای تکمیل این روادید تحصیلی مان به افغانستان رفتیم؛ با وجود آن که امنیت چندانی وجود نداشت و در جای جای افغانستان انتحاری رخ می داد. علاقه به درس باعث شده بود؛ که کم نیاوریم؛ و هر خان را پشت سر بگذاریم. در این زمان همکلاسی های ایرانی مان مشغول درس خواندن و پاس کردن واحد های درسی شان بودند. و ما مثل حضرت هاجر، به این شهر آن شهر می دویدیم.
عکس: محمد محمدی شایگان
زهرا رضایی, فعال حقوق زنان به زندان قرچک منتقل شد

محمد جعفری

آمنه رضایی، وکیل و خواهر زهرا رضایی فعال حوزه زنان و از اعضای پیشین حزب اتحاد ملت در گفتگویی با امتداد، ضمن تشریح وضعیت پرونده موکل خود که روز گذشته(شنبه) برای اجرای حکم حبس خود به زندان اوین معرفی و سپس به زندان قرچک منتقل شده، اظهار داشت: خواهرم، سوای این پرونده، اردیبهشت‌ماه سال جاری، یک مرتبه به دلیل مسئله حجاب محکوم به جزای نقدی شد که البته آن را هم پرداخت کرد. بعد از این پرونده، ظاهرا صفحه اینستاگرام موکلم ظرف مدت طولانی رصد شده و من این مسئله را به هنگام مطالعه پرونده و مستندات مندرج در آن متوجه شدم.

🔹ضابط پرونده خواهرم، سازمان اطلاعات سپاه بود که توسط همین نهاد نیز احضار شد. در پی احضار، زهرا مراجعه کرد و پس از بازجویی در گزارش ضابطین، عناوین اتهامی اهانت به رهبری، عدم رعایت حجاب شرعی در مناظر، فعالیت تبلیغی علیه نظام و نشر اکاذیب بر اساس پست‌ها و مطالب منتشر شده در صفحه اینستاگرام به او نسبت داده شد.

🔹این موارد در تیرماه به دادسرای اوین ارجاع شده و در شعبه ۳ بازپرسی این دادسرا مورد رسیدگی قرار گرفت و پس از تفهیم اتهام، قرار بازداشت برای موکلم صادر شد. در ادامه؛ تعیین قرار وثیقه یک میلیارد و نهصد میلیونی از سوی بازپرس و تامین وثیقه در آن مقطع، مانع از بازداشت وی شده و پرونده با صدور کیفرخواست به دادگاه انقلاب ارجاع و در شعبه ۲۶ به ریاست قاضی ایمان افشاری مورد رسیدگی قرار گرفت. بر اساس عناوین اتهامی در کیفرخواست و تعدد جرائم ذکر شده، اشد مجازات از بابت نشر اکاذیب به ۱۴ ماه حبس تعزیزی و ۳۰ میلیون جرای نقدی تعیین و رای صادر شد.

🔹حکم پس از اسقاط تجدید نظر خواهی و تسلیم به رای صادر شد و پس از اعمال ماده ۴۴۲ قانون آئین دادرسی کیفری توسط دادگاه صادره کننده رای بدوی، پرونده به دادسرای اوین ارجاع و در شعبه یک اجرای احکام کیفری مورد رسیدگی قرار گرفت. رای صادره، بدون ابلاغ به وکیل وتنها با ابلاغ اجرای حکم با لحاظ مهلت پنج روزه و نیز ارسال پیامک ممنوعیت خروج از کشور به موکلم اطلاع رسانی شد .

🔹با توجه به تسریع در صدور رای و مهلت کوتاه برای اجرا تقاضای استمهال در اجرا جهت انجام معاینات پزشکی درخواست شد که مورد موافقت قرار نگرفت. حکم در روز شنبه ۲۶ آبان به اجرا گذاشته شد و پس از طی مراحل اداری در شعبه یک اجرای احکام، موکلم به قرنطینه زندان اوین منتقل شد.

🔹وقتی زهرا به اوین رفت، عنوان کردند که به مدت چهار روز در قرنطینه بوده و سپس به زندان خواهد رفت. وقتی به منزل رسیدیم، خارج از ساعت اداری، خواهرم تماس گرفته و از انتقال خود به زندان قرچک خبر داد.

🔹سوال کردم که چطور در پرونده‌ای که محاکمه سیاسی شده به زندان قرچک منتقل می‌شود؟ خواهرم گفت که به او گفته‌اند؛ عناوین توهین به رهبری و نشر اکاذیب، اتهام عمومی بوده و باید به این زندان منتقل شود. پس از این اتفاق، من در صحبت با یکی از مسئولین داخل زندان به اقدام انجام شده، اعتراض کردم که ایشان در پاسخ گفت که این تصمیم سازمان زندان‌ها بوده و مسئولین زندان در این مورد تصمیم نگرفته‌اند.

🔹ما تلاش داریم تا موکلم به زندان اوین منتقل شده و بتواند حداقل از امکان درمانی ارتوپدی موجود در این زندان برای پیگیری روند درمانی-با توجه به مشکلات ستون فقرات و داشتن پلاتین‌ در این ناحیه و انجام روند درمانی و فیزیو تراپی و ورزش‌های پزشکی لازم- استفاده کند. ضمن اینکه برای مادرم هم بسیار مشکل است که برای ملاقات به زندان قرچک برود و این ملاحظه هم وجود دارد.


emtedadnet منبع
امتداد
زینب علیپور، خبرنگار جام‌جم درگذشت

زینب علیپور روزنامه‌نگار (همکار گروه رسانه روزنامه جام‌جم)دیشب درگذشت.

فاطمه پاقلعه‌نژاد روزنامه‌نگار فرهنگی نوشت: یک دختر جوان، یک روزنامه‌نگار باسابقه، مشکل کلیوی داشته، پشت میز کارش حالش بد می‌شود، او را منتقل می‌کنند به بیمارستان شهدا؛ بیمارستانی که با آن وسعت، دستگاه دیالیز نداشته و دختر از دست می‌ره؛ به همین راحتی!
کانون زنان ایرانی درگذشت خانم زینب علیپور را به خانواده، دوستان و همه همکاران روزنامه‌نگار تسلیت می‌گوید.

#زینب_علیپور
محرومیت وریشه مرادی از خدمات درمانی، پس از صدور حکم اعدام  

به گزارش شبکه حقوق بشر کردستان: «وریشه مرادی، فعال سیاسی کورد که در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳ توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شد، با دستور نهادهای امنیتی و مسئولان زندان اوین از حق دسترسی به خدمات درمانی محروم شده است.

بنا به اطلاع شبکه حقوق بشر کردستان، این زندانی سیاسی که به دلیل ۲۰ روز اعتصاب غذا دچار مشکلات گوارشی شده است، از زمان صدور حکم اعدام از دریافت خدمات درمانی محروم مانده است.

▪️وی قرار بود در روزهای گذشته با پرداخت هزینه شخصی به یکی از مراکز درمانی خارج از زندان منتقل شود، اما پس از صدور حکم اعدام، مسئولان زندان اعلام کردند که خروج او از زندان ممنوع شده است».


#زندانیان_سیاسی_زن
#وریشه_مرادی

منبع:
@bidarzani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جویریه عدوان، صدای بی‌صدایان

دختربچه‌ی فلسطینی که به جای گریستن شعر می‌گوید

برگردان: سپیده جدیری

کانون زنان ایرانی


«شعر صدای آن‌هایی شده که صدایی ندارند.»
این قصه‌ی جویریه عدوان است، دختربچه‌ی فلسطینی که شعر می‌گوید تا آن‌چه تهاجم اسرائیل بر سر غزه آورده، انعکاس دهد. شعرهای او به راستی هم انعکاس زیادی داشته و به زبان‌های مختلف ترجمه شده است.
صحبت‌ها و یکی از اشعار او را می‌توانید در این ویدیو بشنوید.

منبع ترجمه: «تی‌آرتی» جهان


#جویریه_عدوان #شعر_کودکانه #صدای_بی_صدایان #فلسطین #غزه #تهاجم_اسرائیل #کودکان_فلسطین #کانون_زنان_ایرانی #شعر_فلسطینی #تی_آرتی_جهان #شعر_و_مقاومت #حقوق_کودکان #آزادی_فلسطین
حکم اعدام برای متهمان پرونده اکباتان به روایت وکیل پرونده

بابک پاک‌نیا، وکیل پرونده اکباتان در شبکه ایکس ( توییتر)خبر داد:
در پرونده اکباتان،در خصوص ‎#میلاد_آرمون ، ‎#علیرضا_کفایی ، ‎#امیر_محمد_خوش_اقبال ، ‎#نوید_نجاران ، ‎#حسین_نعمتی و ‎#علیرضا_برمرزپورناک با رای مستشاران شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک حکم به قصاص نفس صادر شد
رییس شعبه با این حکم‌مخالف بود و رای اقلیت صادرنمود
این حکم قابل فرجام خواهی است.
کنترل سختگیرانه؛ درباره خودکشی دختران دانش‌آموز

گفت و گوی مهدیه بهارمست
با دکتر سیمین کاظمی


مدارس دخترانه بیش از چهار دهه است که اصلی ترین عرصه کنترل و نظارت بر دختران و مداخله در مسایل شخصی آنها هستند.

میزان تاب‌آوری افراد در برابر این سختگیری‌ها و نظام آموزشی که خردکننده اراده فردی است متفاوت است، چنانکه برخی تاب نمی‌آورند و در برهمکنش عوامل دیگر ممکن است اقدام به خودکشی کنند. 

آموزش و پرورش و مدارس وقتی نقش حمایتی شان را فراموش کرده باشند و صرفا روی نقش سرکوبگرانه و تحمیل انضباط کورکورانه متمرکز شوند، به عامل فشار بر دانش آموزان تبدیل می شوند و دانش آموز  را به ورطه نابودی می‌کشند.

برخی خودکشی از این دختر بچه ها را غیرمعمول و به دلایل مضحک می‌نامند، چرا این تفکر وجود دارد؟

وجود چنین تفکری ناشی از این است که برخی خودکشی را فقط واکنشی به فشارهای بسیار مهم اجتماعی و اقتصادی می‌دانند که بزرگسالان با آن مواجه هستند. در حالیکه برای یک نوجوان مساله ای مثل تهدید به اخراج یا سلب آزادی هایش سهمناک ترین فشاری است که می تواند تصور  کند و آینده و امید خود را بر بادرفته می بیند. برای همین یک نوجوان ممکن است به دلایلی مثل اخراج از مدرسه و تهدید و ترس از واکنش خانواده به وضعیت تحصیلی اش و... یعنی دلایلی که شاید از نظر برخی بزرگسالان احمقانه و مضحک باشد، دست به خودکشی بزند.

خودکشی یکی از علل مرگ قابل پیشگیری است و اگر اقدامات مناسبی صورت گیرد می شود از چنین مرگهایی پیشگیری کرد.

خودکشی دختران دانش آموز وقتی تکرار می‌شود، دلالت بر این دارد که دولت و سایر نهادهای اجتماعی توجه و تلاش کافی برای پیشگیری انجام نمی دهند و از طرفی دختران نوجوان در معرض فشارها و سختگیری های  خانه و مدرسه و... هستند، چنین وضعیتی نگرانی درباره آینده و سلامت دختران دانش آموز را بیشتر می کند.

ارزش‌ها و هنجارها در جامعه تغییر کرده است. و ارزش‌ها و هنجارهای مدارس گاهی در تضاد با ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی جدید قرار می‌گیرد. برای همین دانش‌آموزان با اتکا به همان ارزش‌ها و هنجارهای جامعه بزرگتر ممکن است در برابر مدرسه مقاومت کنند و زیر بار کنترل سختگیرانه مدرسه بر ظاهر و لباسشان نروند.

منبع: جهان صنعت
ستاد امر به معروف : کلینیک ترک بی حجابی در تهران افتتاح می‌شود

ستاد امر به معروف و نهی از منکر در ایران روز سه‌شنبه از افتتاح قریب الوقوع «کلینیک ترک بی‌حجابی» در پایتخت خبر داد.
این ستاد هدف از افتتاح این مرکز را «درمان علمی و روان شناختی بی حجابی ویژه نسل نوجوان، جوان و بانوان جویای هویت اجتماعی و اسلامی» عنوان کرد.

ستاد امر به معروف و نهی از منکر در ایران همچنین از «وجود فشارهای محیطی و سایر عوامل که منجر به اجبار انتخاب پوشش خارج از حدود حجاب شرعی شده» سخن گفته است.

مقام‌های ایران از بیش از دو سال پیش تاکنون و پس از جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد بارها طرح‌هایی را برای مقابله با «بی‌حجابی» به اجرا گذاشته‌اند.

منبع: یورونیوز
کانون زنان ایرانی
Photo
از آرزو خاوری تا آیناز کریمی
سیستم سختگیرانه آموزش و پرورش فاجعه می‌آفریند

هدی هاشمی


نخستین خبر تلخ که مربوط به خودکشی «آرزو خاوری» دختر افغانستانی ساکن شهرری بود، ۱۳ آبان منتشر شد و تنها پنج روز بعد یعنی ۱۸ آبان ماه مورد مشابه دیگری در کازرون اتفاق افتاد. این بار دانش‌آموزی که کلاس دوازدهم بود به نام «آیناز کریمی». آنچه این غم را سنگین‌تر می‌کند، علت خودکشی هر دو دانش‌آموز است. اینکه عنوان شده سخت‌گیری مدیران مدارسی که آرزو و آیناز در آنها تحصیل می‌کرده‌اند، دلیل چنین اقدام دردناکی بوده است.

گرچه وزارت آموزش و پرورش هنوز این موضوع را تایید نکرده، اما تکذیب هم نشده است. وزارت آموزش و پرورش شهرستان‌های تهران با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرده که موضوع اقدام به خودکشی آرزو خاوری را بررسی می‌کند.

البته پدر آرزو خاوری در گفت‌وگویی که با خبرنگار «شبکه شرق» داشت، درباره رفتار مسئولان آموزشی هم صحبت کرد. او صحبت‌هایش را اینگونه آغاز کرد:« از آموزش و پرورش هیچکس برای پیگیری نیامد، از مدرسه هم کسی نیامد. انگار نه انگار دخترم به خاطر اتفاقی که در مدرسه افتاد، خودش را کشت.»

داستان آرزو خاوری چه بود؟

آرزو دانش آموز کلاس نهم بود و اهل افغانستان. او در دبیرستان کوثر شهرری تهران درس می‌خواند و دو برادر بزرگ‌تر از خودش داشت. پدر آرزو درباره علت مرگ دخترش می‌گوید:« دلم نمی‌خواهد موقعیت پرونده دخترم به خطر بیافتد، می‌خواهم پرونده به نتیجه برسد. اما همین یک هفته هر روز و هر ساعت به این موضوع فکر کردم که اگر یک گوشی ساده داشت و اجازه ورود گوشی را به مدرسه می‌دادند، من می‌توانستم با دختر تماس بگیرم. اجازه نمیدادم چنین اتفاقی بیافتد، حتما راهنمایی‌اش می‌کردم. روز قبل دخترم اردو رفته بود. او در اردو شلوار جین پوشیده بود و توی مسیر رفت هم رقص و شادی می‌کند. گویا مدیر عصبانی می‌شود. فردای آن روز با لباس فرم به مدرسه می‌رود و مدیر داخل کلاس راهش نداد. می‌خواست تنبیه‌اش کند. به من گفتند شلوار جین پایش بود و در اردو میرقصید.»

او ادامه می‌دهد: «دخترم وقتی به کلاس راهش ندادند، از مدرسه بیرون آمد و داخل یک ساختمانی شد از آنجا، خودش را پرت کرد. هیچ کس هم نیامد تحقیقی انجام دهد که چرا در این ساختمان باز بود. چرا در مدرسه باز بود؟ چرا آرزو از مدرسه بیرون آمد؟ چرا سرایدار جلوی در مدرسه نبود؟ چرا مدیر به کلاس درس راهش نداد؟ این مدیر با دخترم بدرفتاری می‌کرد. من از دست مدیر شکایت کردم، فقط می‌خواهم این مدیر به خاطر رفتاری که با دخترم کرده، مجازات شود تا دختر دیگری به خاطر این سخت‌گیری‌ها خودکشی نکند. اینها دختر بچه هستند، درکشان پایین است زود احساسی شده و بعدش خودش را کشت.»

پدر آرزو درباره بدرفتاری مدیر مدرسه با دخترش می‌گوید:« دخترم ۹ سال است که در این مدرسه درس می‌خواند و هیچ مشکلی نداشت، اما در این ۲ سالی که مدیر مدرسه عوض شده کلی آسیب دید. مدیر با دخترم بدرفتاری میکرد. این سختگیری برای همه بچه ها بود و فقط برای دخترم نبود.»

آموزش و پرورش پاسخگو نیست

چند روز بعد از خبر تلخ آرزو ، نام آیناز کریمی، دانش‌آموز اهل کازرون در شبکه‌های اجتماعی مطرح شد. آنطور که گفته شده، آیناز پس از اخراج از مدرسه، بر اثر سرزنش و تهدیدات مدیر مدرسه به دلیل رنگ مو و داشتن لاک خودکشی می‌کند.

اطلاعات دقیقی درباره آیناز کریمی وجود ندارد. خبرنگار «شبکه شرق» با فعالان صنفی منطقه هم صحبت کرد، آنها هم اطلاعات دقیقی از ماجرای آیناز کریمی نداشتند و فقط خودکشی این دانش آموز را شنیده بودند. البته خبرنگار ما برای اطلاع رسانی درباره چرایی خودکشی این دو دانش آموز تلاش کرد تا با مدیران آموزش و پرورش گفت و گو کند، اما کسی پاسخگو نبود.

ادامه گزارش را در وبسایت کانون زنان ایرانی بخوانید:
https://ir-women.com/20205

منبع: شرق
کانون زنان ایرانی
Photo
تشویق وزارت بهداشت به کودک همسری و کودک مادری؛ بار جوانی جمعیت بر دوش «دختر بچه‌ها»

مرجان زهرانی

مساله رشد جمعیت، دغدغه فراگیر امروز کشورها است. مساله‌ای که اغلب کشورهای توسعه‌یافته تلاش دارند با مشوق‌های اقتصادی و حمایت‌های دولتی از زنان و خانواده‌ها آن را حل و تغییراتی در ساختمان جمعیت‌شان ایجاد کنند. ایران هم از این مساله مستثی نیست. نرخ موالید سال ۱۴۰۱ معادل یک میلیون و ۷۵ هزار و ۲۳۱ مورد بوده که این رقم در سال ۱۴۰۲ به یک میلیون ۵۷ هزار و ۹۵۸ مورد رسیده که نشان دهنده کاهش ۱.۶ درصدی (۱۷ هزار نفری) بوده‌است. مرور این اعداد که رئیس موسسه تحقیقات جمعیتی کشور به «ایسنا» گفته نشان می‌دهد سیاست‌های جمعیتی در کشور موثر نبوده‌است. سیاست‌هایی که همواره بار آن بر دوش زنان است و جالب آنکه آمار و ارقام نشان می‌دهد با وجود همه تبلیغات اثر افزایشی نداشته‌است.
اما مساله تنها به بی‌اثر بودن سیاست‌های افزایش جمعیت ختم نمی‌شود. برخی مشوق‌ها و سیاست‌گذاری‌ها اغلب در مسیری قرار دارد که با حقوق اولیه زنان در تضاد و سلامت روان و جسم آن‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد. در این میان تلاش برای طبیعی جلوه دادن کودک همسری و کودک مادری دختران نوجوان را در معرض آسیب‌های بیشتری قرار می‌دهد.
بنا به روایت آمار در ۹ ماه سال ۱۴۰۱ ازدواج ۲۰ هزار دختر کمتر از ۱۵ سال ثبت شده‌است که نسبت به سال‌های گذشته رشد داشته‌است. در طول سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۷۰ هزار نوزاد از مادران گروه سنی ۱۰ تا ۱۹ سال متولد شده، همچنین در این سال هزار و ۴۷۴ نوزاد مادران ۱۰ تا ۱۴ ساله داشته‌اند.
رشد کودک همسری و کودک مادری باعث نشده که از وزارت بهداشت تا معاونت زنان و هر نهاد مرتبط دیگری اقدامی انجام دهد بلکه محدودیت‌های آیین‌نامه‌ای برای بارداری نیز تغییر کرده تا بار جوانی جمعیت بر دوش دختربچه‌هایی باشد که نه خودشان از این حق چیزی می‌دانند و نه کسی در نهادهای مجری و سیاست‌گذار نگران تضییع حق آنها است.
اخیرا علیرضا رئیسی، معاون وزیر بهداشت اعلام کرده محدودیت سنی در برنامه‌های حوزه بهداشت برداشته و سنین ۱۵ تا ۴۹ سال برای بارداری مناسب اعلام شده است. در واقع وزارت بهداشت با تغییر اصطلاح «مادران با بارداری پرخطر» به «مادران نیازمند مراقبت‌های ویژه»، صورت «مساله» را پاک کرده و جسم و روان دختران نوجوان اسبابِ بازی با کلمات قرار داده است. این موضوع در کنار محدودیت‌های غربالگری و سقط جنین، زنان را در موقعیت دشواری قرار می‌دهد.

 بهانه؛ جوانی جمعیت/ مقصود؛ تضییع حقوق زنان
واقعا برای افزایش جمعیت نیازمند همسر و مادران کودک و نوجوان هستیم؟ فاطمه موسوی، جامعه‌شناس و عضو گروه مطالعات زنان انجمن جامعه‌شناسی معتقد است ادعای اینکه کودک همسری و کودک مادری به افزایش جمعیت کمک می‌کند دروغ است. او به «امتداد» می‌گوید: «با یک محاسبه ساده متوجه می‌شوید که اساسا نیازی نیست برای افزایش جمعیت سراغ کودک همسری و کودک مادری رفت. یک زن به طور طبیعی و فیزیولویک معمولا بین ۱۵ تا ۴۵ سالگی آماده بارداری است. یعنی بازه زمانی ۳۰ ساله برای بارداری فرصت دارد که پنج سال اول و ده سال آخر با عوارض همراه است و از نظر پزشکی توصیه نمی‌شود؛ همچنان ۱۵ سال فرصت بارداری مناسب وجود دارد پس چه لزومی دارد که این اتفاق زیر ۱۸ سالگی رخ بدهد آن هم در شرایطی که ما به فرد زیر ۱۸ سال گواهینامه و اختیار اموالش را نمی‌دهیم اما او را برای ازدواج و مادری بزرگسال به حساب آورده و به رسمیت می‌شناسیم.»

گزارش کامل را در وبسایت کانون زنان ایرانی بخوانید:
https://ir-women.com/20199

منبع: امتداد
رتبه‌بندی با طعم تحقیر

نویسنده: مژگان باقری، فعال صنفی معلمان در استان فارس

بعد از چند دقیقه معطلی، یک نفر از اتاق بیرون می‌آید. یک تکه کاغذ را نشانم می‌دهد و می‌گوید این متن را با ادبیات خودتان بنویسید و امضا کنید تا رتبه شما برقرار شود. روی کاغذ چند جمله با عجله و بدون رعایت نکات نگارشی نوشته شده. خلاصه‌ی جملات این است: من باید تعهد بدهم که شئونات اسلامی را رعایت می‌کنم، علیه مسئولین کشور موضع‌گیری نمی‌کنم، در کانون‌های صنفی غیرقانونی عضو نمی‌شوم و در تجمعات غیرقانونی شرکت نمی‌کنم.

در حال نگاه کردن به جملات روی کاغذ هستم که کارمند حراست یک کاغذ A4 به دستم می‌دهد و می‌گوید چیز خاصی نیست. این تعهد پیش خودمان می‌ماند و قرار نیست کسی بفهمد. در دلم می‌گویم مهم این است که خودم می‌فهمم چه چیزی را امضا کرده‌ام و چه کسی مهم‌تر از خودم؟! پس از امضای این کاغذ با سرزنش خودم چه کنم؟ دو سال بازداشت و زندان و پابند و آنهمه هزینه روحی و روانی و مالی و آنهمه فشار به خانواده را تحمل نکرده‌ام که الان با امضای یک تعهد همه را به باد بدهم. سعی می‌کنم با کارمند حراست بحث کنم. می‌دانم کار بیهوده‌ای است و تصمیم از بالا گرفته شده و او فقط مامور است و معذور، اما راه دیگری ندارم. می‌خواهم قبل از اینکه با گفتن "نه" از اتاق بیرون بیایم همه‌ی تلاشم را برای بیدار کردن وجدانش به‌کار گیرم. به پابندم اشاره می‌کنم و می‌گویم من برای این پولی که الان در جیب شماست هزینه داده‌ام اما خودم برای گرفتن این پول باید تعهد بدهم؟! خودتان خنده‌تان نمی‌گیرد‌؟ باید می‌گفتم با دیدن این پابند شرم نمی‌کنید؟ اما نمی‌گویم. تلاش می‌کنم خشمم را فرو دهم تا از مسیر منطق خارج نشوم. می‌گویم رتبه‌بندی، قانونِ مصوب مجلس و حق همه‌ی معلمان است. مگر شما از همه‌ی معلمان تعهد گرفته‌اید؟ می‌گوید آنها مرتکب جرم نشده‌اند. می‌گویم اولا تجمع جرم نیست. ثانیا اگر آن تجمعات نبود هرگز رتبه‌بندی تصویب نمی‌شد. شما دارید بابت کاری از من تعهد می‌گیرید که باعث افزایش حقوق شما و دیگر معلمان شده است. این تناقض نیست؟! می‌خندد. وجدانش و عقلش حرف مرا تایید می‌کند ولی او فقط یک مامور است و معذور. می‌گوید سخت نگیرید. در استان فارس همه امضا کرده‌اند. فقط شما مانده‌اید و یک نفر دیگر. اسم یک همکار زن را به زبان می‌آورد. در دلم با غرور تکرار می‌کنم. فقط دو زن امضا نکرده‌اند! فقط دو زن باقی مانده‌اند!

برایش استدلال می‌کنم که رتبه‌بندی حق قانونی من است و من برای گرفتن این حق، گدایی نمی‌کنم. چرا باید تعهد بدهم که شئونات اسلامی را رعایت می‌کنم؟ مگر در سی سال گذشته رعایت نکرده‌ام؟ چرا باید تعهد بدهم که از مسئولین انتقاد نمی‌کنم؟ مگر مسئولین جزء مقدسات هستند؟ من ناچارم به دیوان عدالت شکایت کنم. شانه‌اش را بالا می‌اندازد و می‌گوید شکایت کنید. ما کار غیر قانونی نکرده‌ایم.

پس از شنیدن داستان تعهد، همکاران با خواهش و التماس از من می‌خواهند که امضا کنم تا حقم ضایع نشود. می‌دانم که این نصیحت از سرِ دلسوزی است و نیز می‌دانم که این کاغذ تعهد هیچ ارزش قانونی ندارد. اما این را هم می‌دانم که آنها می‌خواهند با گرفتن تعهد، ما را تحقیر کنند و انتقام تجمعات باشکوه خیابان را بگیرند.

اگر کانونها و انجمن‌های صنفی سراسر کشور، با قدرت در مقابل این روند ظالمانه و غیرقانونی حراست آموزش و پرورش می‌ایستادند و از معلمانِ محروم از رتبه، حمایت می‌کردند هیچ معلمی برای برخورداری از حقوق ناچیز رتبه‌بندی، مجبور به دادن تعهد نمی‌شد‌.
دادن بالاترین رتبه به فعالینِ صنفیِ محروم از رتبه و پرداخت حقوق مربوط به آن به صورت ماهانه از طرف معلمین هر استان، یکی از این حمایتها بود.

ما برای برقراری حاکمیت قانون راهی به جز نه گفتن به کسانی که سلیقه‌های شخصی خود را در اجرای قانون اعمال کرده‌اند نداریم. اما بدون وجود کانون‌های قوی و جامعه‌ی آگاه و دغدغه‌مند، این نه گفتن‌ها در حیطه‌ی تصمیمات شخصی باقی می‌ماند و تاثیرگذاری لازم را ندارد.

موضوع رتبه بندی، فارغ از نتایج مادیِ آن، میدانِ تمرینِ مقاومت مدنی برای معلمان است. آیا آنها می‌توانند ابزار فشار حاکمیت بر معلمانِ فاقد رتبه را بی اثر کنند؟ یا اینکه فقط به نصیحت‌های دلسوزانه ادامه می‌دهند تا هر کسی با توجه به میزان تحمل خود، یک تصمیم شخصی بگیرد؟ امیدوارم جامعه معلمان از این آزمون سربلند بیرون بیاید.

منبع: کانال انجمن صنفی معلمان فارس
گردش مالی، دست کوتاه زنان

فریده ملاعسگری



طی سه سال گذشته بابت امور شغلی و شخصی  جهت استفاده از خدمات بانکی به بانکهای مختلف مراجعه داشته ام .
شرط استفاده از خدماتی مانند  دسته چک ، تسهیلات و وام ، ضامن شدن، گردش مالی بالای صاحب حساب بانکی می باشد .
در بخش مدارک لازم وام گیرنده و ضامنین ارائه مدارک شغلی ، کسر از حقوق و ... نوشته شده است ، اما در واقع گردش مالی بالا ، اینکه شخص رتبه A و  B  یا حداقل C را دار باشد خوانده می شود و کفایت می کند.
داشتن شغل پایدار لازمه گردش مالی است، در مواجهه با این شرایط این پرسش به ذهن متبادر می شود که زنان چه سهمی از این تسهیلات و خدمات دارند ؟
زنان سرپرست خانواری که شغل پایداری ندارند چطور می توانند از این تسهیلات جهت راه اندازی کسب و کار یا توسعه کارشان استفاده کنند ؟

وجودضامن معتبر حائز شرایط بانک مستلزم داشتن روابط شغلی یا خانوادگی مستحکم و بده بستانهای مالی است که اکثر زنان ایران از آن محروم می باشند.

طبق جدیدترین آمار تنها ۱۴ درصد از  زنان جامعه ایران شاغل هستند ،حذف زنان از عرصه اجتماعی و شغلی آسیب پذیری آنان را در میانسالی و کهنسالی فزون تر می کند .
در حالی که جامعه ایران به سمت زنانه شدن سالمندی می رود.
مادامی که اشتغال زنان شکل  مسئله و مطالبه اجتماعی نگیرد ، نیمی از جامعه از ابزار قدرت که همان گردش مالی و اقتصاد است محروم می مانند.

منبع:
@tanine_zanan
وریشه مرادی، زندانی سیاسی کُرد و عضو جامعه زنان آزاد شرق کردستان (کژار)، از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شد.

#وریشه_مرادی
#زندانیان_سیاسی_زن
#نه_به_اعدام
قتل خبرنگار ایرنا به دست همسر وکیلش با دمبل و چاقو

کانون زنان ایرانی

قاضی محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران، از «قتل» منصوره قدیری جاوید، خبرنگار خبرگزاری ایرنا به دست همسرش - که دارای پرونده وکالت است - خبر داده است.

قوه قضاییه نیز در این باره اعلام کرد: روز شنبه ۱۹ آبان، یک خانم که سابقه خبرنگاری در یکی از رسانه‌های کشور را داشت، در درگیری و مشاجره با همسرش، با ۴ ضربه چاقو و دو ضربه دمبل ورزشی به قتل رسید.
قاتل پس از دستگیری در رابطه با علت قتل همسرش گفته است: «از صبح روز گذشته به دلیل اختلافات خانوادگی، درگیری و مشاجره با همسرم شروع شد که با چاقو و یک دمبل که برای ورزش در خانه وجود داشت، ضرباتی به او زدم که منجر به فوت او شد.»

در بررسی‌ها و تحقیقات انجام شده، همسایگان این خانواده اعلام کردند که صدای درگیری این زوج را حدود ۸ تا ۹ صبح روز گذشته شنیده‌اند که بعد از گذشت مدتی صدای درگیری آنها تمام می‌شود. سپس همسایگان متوجه می‌شوند که پدر خانواده کیسه‌های زباله‌ای را از خانه خارج می‌کند و به او مشکوک می‌شوند.

در نهایت در حوالی عصر، برادر قاتل به خانه آنها مراجعه می‌کند، متوجه قتل می‌شود و موضوع را به پلیس گزارش می‌دهد. در تحقیقات، قاتل اعلام کرده که قصد داشته اواخر شب جسد را از منزل خارج کند اما موفق به این کار نشده است.
این خانواده دارای یک فرزند ۱۵ ساله هستند که در زمان قتل در خانه حضور داشته و پدر خانواده با دادن حدود ۱۰ قرص خواب‌آور قصد داشته فرزند خود را نیز به قتل برساند که موفق به این کار نشده است.
همچنین در بازرسی منزل تعداد زیادی قرص خواب‌آور کشف شده است. قاتل دارای پروانه وکالت است، اما اقدامی به تمدید آن نکرده است.
در حال حاضر قاتل دستگیر شده و تحقیقات در رابطه با این موضوع درحال انجام است.

جامعه مطبوعات ایران در شوک فرو رفته است

از لحظه اعلام خبر قتل منصوره قدیری جاوید، تنی چند از خبرنگاران رسانه‌های مختلف ایران با ابراز این‌که از این خبر شوکه شده‌اند، در متون خود به سوگواری برای همکارشان پرداخته‌اند.

روناز کمالی، نویسنده و روزنامه‌نگار، در این باره در صفحه اینستاگرام خود نوشته است:
«منصوره قدیری جاوید، این زن فرهیخته‌ی زیبارو، خبرنگار ایرنا بود پس همسرش برای کشتن او خلاقیت به خرج داد. ابتدا منصوره را کاردآجین کرد، سپس با ضربات دمبل به سرش، جمجمه‌ی او را خرد کرد تا چیزی از این ذهن و زیبایی باقی نماند. بعد فکر کرد بچه‌مان را می‌کشم و خودکشی می‌کنم. به اینجا که رسید با خودش گفت «مرد حسابی، تو وکیلی! می‌دانی که در این مملکت برای کشتن زنت اعدام که نمی‌شوی. فوقش چهار پنج‌سال زندان می‌گیری و برمی‌گردی بالای سر بچه‌ات و بزرگش می‌کنی. خدا را خوش نمی‌آید بچه یتیم شود». این شد که مرد وکیل از اقدام غیرقابل جبران خودکشی، خودداری کرد و مشتاقانه به پلیس زنگ زد و اعتراف کرد «با منصوره اختلاف نظر شدید داشتیم» تا در مجازاتش تخفیف قائل شوند.
منصوره مرد. منصوره کاردآجین شد. منصوره سر ندارد. منصوره صورت ندارد. منصوره صدا ندارد. منصوره فعلیت ندارد...»
به جز او، مریم لطفی، روزنامه نگار روزنامه شرق نیز در شبکه ایکس نوشته است: «#زن_کشی | خبرنگار ایرنا توسط شوهرش به قتل رسیده!
رکنا تایید کرده متاسفانه منصوره قدیری جاوید، خبرنگار بخش پژوهش‌های ایرنا، با ضربات چاقو و دمبل از سوی شوهرش به قتل رسیده.
علت: اختلافات خانوادگی! قاتل گفته قصد داشته فرزندشان را هم به قتل برساند و خودکشی کند، اما پشیمان شده!»
همچنین سمیه باقی، خبرنگار، در شبکه ایکس نوشته است: «منصوره قدیری جاوید، خبرنگار ایرنا به دست همسرش کشته شد.
یکی از تلخ ترین خبرهایی که امسال شنیدم.
خبری بهت آور و غیرقابل باور...»
آزاده مختاری، خبرنگار خبرگزاری رکنا نیز درباره این قتل، در شبکه ایکس این‌چنین ابراز تأسف کرده است: «اعلام تلخ‌ترین خبر همسرکشی از سوی خبرگزاری رکنا
قربانی یک زن خبرنگار
شب گذشته ‎#منصوره_قدیری_جاوید ( ‎#خبرنگار ایرنا ) به دست شوهرش به قتل رسید.
قاتل با ضربات دمبل و چاقو این خبرنگار را به قتل رساند.
قاتل:اختلاف داشتیم،قصد داشتم فرزندم را هم بکشم و سپس خود را بکشم که منصرف شدم!»
سمیه سایش، روزنامه نگار نیز با انتشار عکسی از منصوره قدیری جاوید در شبکه ایکس نوشته است: «به حلقه دستش نگاه می‌کنم و هزار کلمه در ذهنم رد و بدل میشه.
متاسفانه منصوره قدیری جاوید خبرنگار ‎#ایرنا به دست همسرش به قتل رسید.
پ.ن: من پرندگان غمگین زیادی دیده‌ام
که پرواز کرده‌اند.»
کانون زنان ایرانی، بابت این سوگ با بستگان، دوستان و آشنایان منصوره قدیری جاوید و جامعه مطبوعات ایران ابراز همدردی می‌کند و امیدوار است که با آگاه‌سازی جامعه، فرهنگ زن‌ستیزی که زن‌کشی نیز از آن ناشی می‌شود، در این مرز و بوم ریشه‌کن شود.
تصویر کلیشه‌ای سیاه‌پوستان در رسانه

اعظم صوفیانی

کانون زنان ایرانی


انیمیشن‌های والت دیزنی و کلیشه‌سازی‌های جنسیتی -بخش پنجم

بازنمایی‌های رسانه‌ای اجتماعی از قبیل کلیشه‌ها یا تعصبات قومی در جامعه از طریق گفتمان بازتولید می‌شوند و بیانگر روابط فرادستی و فرودستی هستند. این بازنمایی های اجتماعی خاص، محتواها، ساختارها و راهبردهایی را ترسیم می‌کنند که غلبه قومی یا نژادی را به شکلی مؤثر بازتولید کند. اعضای گروه اکثریتِ فرادست دانش و عقایدشان درباره اینکه اعضای گروه‌های اقلیتِ فرودست از کجا آمده‌اند، شبیه چه هستند، چرا اینجا هستند، چه هنجارها و ارزش‌های فرهنگی دارند را از طریق بازنمای‌های اجتماعی رسانه‌ها تثبیت یا ترسیم می‌کنند. بویژه به محض آنکه اطلاعات بسیار پیچیده می‌شوند، مردم به طرح‌واره‌ها و الگوهای آماده، که عمدتا رسانه‌ای است، گرایش پیدا می‌کنند نه به جزئیات فراوان وضعیت واقعی. بازنمایی‌های اجتماعی باعث پردازش اطلاعات سوگیرانه درباره اعضای گروه اقلیت به طور عام و استفاده و بازخوانی گفتمان حامی درون گروه درباره افراد خارج از این گروه‌ها به طور خاص می‌شوند.

کلیشه‌های جنسیتی سیاه‌پوستان

انتقادهای قابل ملاحظه‌ای از کلیشه‌های نقش جنسی زنان سیاه‌پوست یا افریقایی امریکایی وجود دارد. این کلیشه‌های رایج اغلب شامل «دایه ها»، «مادرسالارها»، «زنان سلیطه و شرور»، و «مادران خیّر» است. بدن‌های زنان افریقایی امریکایی اغلب «فوق شهوی» (hypersexuality) به تصویر در می‌آیند، تا نشان دهند که این زنان در درجه اول شخصیتی شهوی دارند تا رمانتیک. زنان افریقایی امریکایی مسن اغلب در نقش‌هایی بر مبنای «اسوه مادری» (mammy archetype) ظاهر می‌شوند، حال آنکه زنان افریقایی امریکایی جوان اغلب به عنوان «ملکه‌های خیّر» (welfare queens) و «وسیله تولید بچه» (baby machines)، با تأکید بر بی‌بند و باری و حرص و ولع نمایش داده می‌شوند. از دیگر کلیشه‌های رایج می‌توان به تصویر «مادرسالار» سیاه اشاره کرد، یعنی آن زن سیاه‌پوست، قلچماق و غلبه‌ناپذیر و آن زن سیاه‌پوستی که اشتهای جنسی سیری‌ناپذیری دارد. مردان افریقایی امریکایی نیز در رسانه‌ها کلیشه‌ای هستند شامل عمو تم لنگ، بدوی، عمو رمو و کاکاسیاه جادویی. همچنین مردان سیاه‌پوست عصبانی و تهاجمی به تصویر در می‌آیند.یند.آ

«فرانتس فانون» بسیاری از پژوهش‌های خود را به مسئله سیاه‌پوستان اختصاص داده است. او می‌نویسد: در اروپا سیاه‌پوست تجلی بخش پلیدی است. سیاه‌پوست جلاد است. شیطان سیاه است. همه از تاریکی‌ها سخن می‌گویند. وقتی کسی آلوده باشد، سیاه است، خواه آلودگی جسمانی باشد خواه اخلاقی. در اروپا سیاه‌پوست نمایاننده جنبه پلید شخصیت انسانی است. در یک سو سیاهی است و تاریکی، سایه، تیرگی، شب، دهلیزهای زیرزمینی، اعماق ته دریا و سیاه کردن شهرت افراد و در سوی دیگر نگاه روشن، معصومیت، کبوتر سپید صلح، نور سحرآمیز بهشتی. بچه‌ای ملوس و موطلائی، جمله‌ای است که آرامش بسیار، شادی فراوان و به‌خصوص امید سرشار در آن نهفته است. حال آنکه در مورد بچه‌ای ملوس و سیاه چنین نیست و حتی چنین جمله‌ای از نظر معنی ناجور می‌نماید  چون بچه سیاه نمایاننده فقر و بدبختی و گرسنگی است. در اروپا سیاه‌پوست مظهر گناه است، نمونه عالی ارزش‌های پست و حقیر. فانون به کلیشه‌هایی نظیر سیاه، حیوان است؛ سیاه، بد است؛ سیاه، بدجنس است؛ سیاه، زشت است اشاره می‌کند و می‌گوید حتی عادت بر این شده است که در مورد سفیدپوستی که بدجنس باشد، بگویند روح سیاه‌پوستی دارد. سفیدپوستی که یک سیاه‌پوست را مخاطب قرار می‌دهد، درست رفتار یک بزرگسال با یک خردسال را دارد و با ادا و اطوار، ملایم و آرام، با دلسوزی و ترحم صحبت می‌کند. به این ترتیب، سیاه‌پوست از لحظه‌ای که به تفاوت میان خود و سفیدپوست، که اروپاییان بر او تحمیل کرده‌اند، پی می‌برد، دیگر آرام و قرار ندارد. فانون می‌گوید: ما طی سه چهار سال با در حدود پانصد سفیدپوست (فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و ایتالیایی) صحبت‌هایی کردیم. هنگام گفتگو افراد به سهولت عقاید خود را ابراز می‌کردند و مجاب بودند که با نظریات خود ما را نمی‌رنجانند. گاه طی گفتگوهای آزادانه لفظ سیاه‌پوست را در میان ده، بیست لفظ دیگر می‌گنجاندیم. نزدیک به شش دهم جواب‌ها از این قرار بود: سیاه‌پوست مساوی است با امری بیولوژیک، سکس، قدرت، ورزشکار، نیرومند، بوکسور، جو لوئی، جس آون، تیرانداز سنگالی، وحشی، حیوان، شیطان، معصیت.

ادامه‌ی مطلب را در وبسایت کانون زنان ایرانی بخوانید:
https://ir-women.com/20163
Telegram Center
Telegram Center
Channel