💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#خودش
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت هفدهـــم
( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)2⃣

گفتم: امیرحسین،
زمان ازدواج ما داره تموم میشه
اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم #زندگی_مون رو ادامه بدیم ... .

چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ...

گفت: دقیقا منم همین رو می خوام.
#بیا_با_هم_بریم_ایران. .🇮🇷🇮🇷

پریدم توی حرفش ...
در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم:
امیر حسین، تو یه #نابغه_ای ...
اینجا دارن برات #خودکشی می کنن ...

پدر منم اینجا قدرت زیادی داره.
می تونه برات یه #کار_عالی پیدا کنه.
می تونه کاری کنه که #خوشبخت_ترین_مرد اینجا بشی ...

چشم هاش پر از اشک بود ...
این همه راه رو نیومده بود که بمونه ...
خیلی اصرار کرد ...
به اسم #خودش و #من #بلیط گرفته بود ... .

#روز_پرواز خیلی توی #فرودگاه منتظرم بود ...
چشمش اطراف می دوید ...
منم از دور فقط نگاهش می کردم ... .👀


من توی یه #قصر بزرگ شده بودم ...
با #ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ...


ادامه دارد..


https://t.me/joinchat/AAAAADupVG_OcK_eKe3Qjg
@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_پنجاه_دوم

علی که خوابش برد فاطمه اونم روی تخت خودش گذاشت و از اتاق اومد بیرون، به سمت اتاق خوابش رفت تا
بالشتی بیاره و بره کنار تخت ریحانه بخوابه که #سهیل_صداش_کرد
-فاطمه بیا اینجا کارت دارم
حوصله حرف زدن با سهیل رو نداشت، خسته تر از اون بود که آروم و صبور بشینه یک جا و به حرفهای سهیل گوش
بده، در واقع شاید #مقصر اصلی اتفاق امروز رو #سهیل میدونست، برای همین گفت: خست_م، بذار یک شب دیگه
اما سهیل از جاش بلند شد و پشت سر فاطمه وارد اتاق شد، بعد هم خیلی #محکم گفت: #بشین.
فاطمه برگشت و به سهیل نگاه کرد و خسته روی تخت نشست.
-دیگه نمیخوام #اتفاق امروز تکرار بشه، فهمیدی؟
فاطمه تعجب کرد، از لحن سهیل خوشش نیومد، برای همین معترض گفت: خودت داری میگی #اتفاق، پس دست من
نیست که تکرار بشه یا نه.
بعد هم از جاش بلند شد تا از توی کمد بالشت برداره، اما هر کاری که میکرد در کمد باز نمیشد، عصبی با خودش
گفت: باز این قفل لعنتی گیر کرد. محکم قفل رو میچرخوند و در رو تکون میداد که سهیل اومد کنارش زد و با یک
حرکت در رو باز کرد، اما از جلوی در نرفت کنار، همونجا ایستاد و گفت: خودت خوب میدونی منظورم چیه، دیگه
نمی خوام #اتفاق امروز هیج وقت تکرار بشه، #مشکلات_منو_تو #مال_خودمونه و #حق_نداریم به
#بچه_ها_آسیبی_بزنیم.
بعد هم دستش رو به نشانه #تهدید بالا آورد و گفت: دیگه هیچ وقت #حرصی که از من داری رو سر بچه ها خالی نکن،
به جاش بیا و یک کشیده بزن تو گوش من، #فهمیدی؟
فاطمه که از این حرکت سهیل #گریه_ش گرفته بود، نتونست خودش رو کنترل کنه و بی اختیار زد زیر #گریه، خودش
همیشه همین جمله رو تکرار میکرد، " #مشکلات_زندگی ما #مال_خودمونه، #نه_بچه_ها" اما حالا با یک لحظه #غفلت باعث
شده بود دختر کوچیکش اینقدر درد بکشه. و از طرفی سهیل داشت اینجوری #توبیخش میکرد مخصوصا حالا که
اینقدر #خسته_ست...
سهیل که میدونست فاطمه سر قضیه امروز چقدر #خسته و #ناراحته، همسرش رو در #آغوش گرفت و با همون #اخم_عمیق بدون هیچ حرفی شروع کرد به #نوازش_فاطمه، اجازه داد فاطمه هر چقدر که دلش میخواست توی #آغوش اون
#گریه کنه.
فاطمه هم #خودش_رو_سپرد به #دستهای_سهیل.
-سلام، صبحتون بخیر آقا سهیل

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
Forwarded from عکس نگار
#همسفرانه

آقا کنارِ بانو❤️
بانو کنارِ آقا💚
خوش تر ز جان😉
عشـــ💞ــق استـــــ😍👌
ســــــــــوداے بی قـــــرارے☹️😁

#خودش_داند🙃



@hamsardarry 💕💕💕💕