💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.45K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت هفدهـــم
( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)2⃣

گفتم: امیرحسین،
زمان ازدواج ما داره تموم میشه
اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم #زندگی_مون رو ادامه بدیم ... .

چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ...

گفت: دقیقا منم همین رو می خوام.
#بیا_با_هم_بریم_ایران. .🇮🇷🇮🇷

پریدم توی حرفش ...
در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم:
امیر حسین، تو یه #نابغه_ای ...
اینجا دارن برات #خودکشی می کنن ...

پدر منم اینجا قدرت زیادی داره.
می تونه برات یه #کار_عالی پیدا کنه.
می تونه کاری کنه که #خوشبخت_ترین_مرد اینجا بشی ...

چشم هاش پر از اشک بود ...
این همه راه رو نیومده بود که بمونه ...
خیلی اصرار کرد ...
به اسم #خودش و #من #بلیط گرفته بود ... .

#روز_پرواز خیلی توی #فرودگاه منتظرم بود ...
چشمش اطراف می دوید ...
منم از دور فقط نگاهش می کردم ... .👀


من توی یه #قصر بزرگ شده بودم ...
با #ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ...


ادامه دارد..


https://t.me/joinchat/AAAAADupVG_OcK_eKe3Qjg
@hamsardarry 💕💕💕
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت شانزدهـــم
( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)

باورم نمی شد
#امیرحسین_آرام
و #مهربان_من،
جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ...
و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .

زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده
و می بینه #رهبرش دیگه زنده نیست ...

دردی که #تحملش از اون همه #شکنجه براش سخت تر بود ...

وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ...
و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ...

#جوان_محکم
#آرام
#بامحبت
و #سرسختی که
بی پروا با اندوه سنگینی #گریه می کرد ... .

اگر معنای #تحجر،
مردی مثل #امیرحسین بود؛
من #عاشق_تحجر شده بودم ...
#عاشق بوی #باروت ...

🌸🍃🌸🍃

این زمان، به سرعت گذشت ...
با همه فراز و نشیب هاش ...
دعواها و غر زدن های من ...
آرامش و محبت امیرحسین ... ❤️

زودتر از چیزی که فکر می کردم؛
این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... .

اصلا خوشحال نبودم ...
با هم رفتیم بیرون ...
دلم طاقت نداشت ...


ادامه دارد..


https://t.me/joinchat/AAAAADupVG_OcK_eKe3Qjg
@hamsardarry 💕💕💕
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت پانزدهـــم
( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)


از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن:
ماشین جنگیه ...
بوی باروت میده ...
توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .

ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ...
امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم
#فرشته_ای با #تجسم_مردانه است ... .

اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ...
بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ...
باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .

توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ...
به خاطر سرسختی،
خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ...
جای سوختگی ...
و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد،
از یه گوش هم ناشنواست ...
و من اصلا متوجه نشده بودم ... .

باورم نمی شد
#امیرحسین_آرام
و #مهربان

ادامه دارد..


https://t.me/joinchat/AAAAADupVG_OcK_eKe3Qjg
@hamsardarry 💕💕💕