غزال وار میرفت
جهان سیاه پوش را به سخره گرفت
غزال وار میچمید
بر آسفالت دانشگاهی که مات ِ سرنوشت خویش
نظر انداختند بر
دیری است که دیر شده است
دیری است که
که دریایی پر موج خیره
دیری است که زلف بر باد داده است
#آهوی آزادی که در دانشگاهی درسمی خواند
که آزادی را یدک سردرش داشت
نامی بود بر سردری
که ابتذال معنا را معنا شد
در ادبیات مدرن
در ادبیات همین زندگی
هرگاه وُ هرجا زنی را دیدید
در دانشگاهی که سیاه پوشی
نشانِ آدمی است محزون اما
با کلاس و مدرک خوبتر
براي درس گفتارهایی که ...
اما سپیدار گون
بسان درختی که راه افتاده
با زلفان پریشان
و چشمانی ناخمار
و بازوان بلند سپید
بی شک ،
جهان تیرهی پیرامون را
به پرسشگری کشیده است
چشمان آهو دارد او
:چه اندامی !!!
--این را یکی به دیگری گفت که سیاه پوشیده بود--
بالا بلند بود او
وُ زلف بر باد داده بود
او همان آهو
تنها یک برگ بود
به صفحهی پروندهی باز سپیده
اما بروز شده
بر پلان هایی نو
که هر روز راهیاند به تيمارستان
با پزشکانی با عینک دودی سیاه
و پروندههایی خاکستری
دیری است که دیر شده است اما
: شقیقهی زمین به تندی می زند...
--این را محمد مختاری گفت--
زلف برباد داده بود او
مُشک بر گیسوان تابدار
آغشت او ...
#فانوس بهادروند
۱۴۰۳/ ۸/۱۳
____
متن کامل شعر فانوس را آوردم تا خوانندۀ عزیز در صورت لزوم ذهن خود را به روز کند؛ آنهم در شعری که شاعر و شعر و موضوعِ شعر؛ به یگانگی فرا روییده اند؛ و دیگرسخن از یک فرد؛ یک زن؛ یک شاعر و یک سوژه نیست؛ تو در هر لحظه میتوانی همۀ این عناصر را درهم پیچیده ببینی؛ جزئی که نماد کل است؛ ریشه هایش در واقعیت و گیسوانش؛ شاخه هایش بدست باد توفندۀ یک جنبش؛ یک بیداری؛ یک زندگی و رهایی سپرده شده است:
بالا بلند بود او
وُ زلف بر باد داده بود
او همان آهو
تنها یک برگ بود
به صفحهی پروندهی باز سپیده.
آهو یک نام نیست؛ یک نشانه است؛ رمزی است که تکرار می شود و همیشه تازگی دارد؛ درختی است که سکون را نمی پذیرد و با آنکه ریشه در خاک همین وطن دارد اما چراغ جنبش و رهایی است:
اما سپیدار گون
بسان درختی که راه افتاده
با زلفان پریشان
و چشمانی ناخمار
و بازوان بلند سپید
بی شک ،
جهان تیرهی پیرامون را
به پرسشگری کشیده است،
این همان عنصری است که رُنسانس نسل جوان ایران و همۀ کسانی است که این مفهوم و لزوم آن را دریافته اند: پرسش گری!
این دیگر کیست که جهان تیرۀ پیرامونش را به چالش می کشد؛ فانوس است؛ آهوست؛ نسلی رنج کشیده و عصیان گر است که حق زندگی کردن را طلب می کند: اینجاست که:
شقیقۀ زمین به تندی می زند..
و پزشکانی که بقول مولانا پیش چشم شان عینک و شیشۀ دودی زده اند؛ و از این رو؛ جهان را نه آنچنان که واقعی است؛ بلکه آن را دستوری و تجویزی و کبود می بینند. آنها تپش تند زمین را نمی بینند یا انکار می کنند؛ آهو اکنون بار امانت زمینی را بر دوش می کشد و فانوس بر پیش پایمان نور افشانی کرده؛ و روایت می کند:
غزال وار؛ زلف بر باد داده؛ بالا بلند ؛ چه می کند این دختر؛ این زن؛ که جهان مان را معطر می سازد:
زلف بر باد داده بود او
مُشک بر گیسوان تابدار
آغشت او،
او دیگر نامی ندارد تنها یک (او) است که جان های تپنده و پرشور را نمایندگی می کند و ما در حسرت دیدار دوبارۀ او:
دوره می کنیم؛
شب را و
روز را
و هنوز را .
و فانوس به درستی روایت را ثبت کرده است؛ چراکه : چون به عشق آمد؛ قلم برخود شکافت...
حمید پژوهش
پاییز 2024
استکهلم
https://t.center/fbahadorvand