🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جناب آقای کربلایی امید فرمان زاده
🌺#ورود_به_شام#مجلس_یزید#مرحوم_نیر_تبریزیچون قطارِ کوفه سوی شام شد
طرفه شوری ز ازدحامِ عام شد
شد ز شهرِ شام گردون بر نفیر
چون ز اَحبارِ یهود اندر فَطیر
دورِ گردون بس که دشمن کام شد
ماتمِ اسلام عیدِ عام شد
شد چو در شام اخترانِ برج دین
آسمان گفتی فرو شد بر زمین
آلِ سفیان در قصورِ زرنگار
در نظاره سویشان از هر کنار
بسته ره حزبِ شیاطین از هجوم
بر سنان سرها درخشان چون رُجوم
هر طرف نظّارگان از مرد و زن
با دف و نی انجمن در انجمن
شامیان بر دست و پا رنگین خضاب
چهره خون آلود ، آلِ بو تراب
خواجه ی سجّاد آن فخرِ کبار
همچو مصحف در کفِ کفّار خوار
بر سِنان تابان سرِ شاهِ انام
چون ز جیب شامگه ماهِ تمام
آلِ زهرا پا برهنه بر شتر
گِرد آن سر چون قطارِ عِقدِ دُر
زین حدیث انگشت بر دندان مگیر
کآلِ حیدر سر برهنه شد اسیر
رویشان که آفتابِ فاش بود
خود حجاب دیده ی خفّاش بود
جای حیرانی است این دورِ نگون
شرم بادت ای سپهرِ واژگون
شهر شام و عترتِ پاکِ رسول
در اِسار زاده ی هندِ جهول
گیرمت باک از جفا و کین نبود
در جفا کاری چنین آئین نبود
شامیان بردند در بزمِ یزید
دست بسته عترتِ شاهِ شهید
خواجهی سجّاد در ذِلّ قُیود
.چونمسیحی در کلیسای یهود
شاهِ دین را سر به طشتِ زرنگار
بانوان از دیده مروارید بار
ره نشینان متّکی بر تختِ عیش
همچو در بتخانه ، اصنامِ قریش
پورِ سفیان سر خوش از جامِ غرور
قدسیان گریان از آن بزمِ سرور
بانوان کِلّه ی شرم و حیا
پرده پوشانِ حریمِ کبریا
از هَوانِ دهر در ذِلّ قیاد
بسته صف در محفل آن بد نهاد
خواجه ی سجّاد سبطِ مستطاب
کرد با آن دل سیه روی عتاب
گفت وَیحَک ای سیه بختِ جهول
هین گمانت چیست در حقِ رسول
گر ببیند با چنین حالِ عجیب
بالله این مستورگانِ بی حجیب
گر بدانستی چه کردی از جفا
با سلیلِ دودمانِ مصطفی
میگرفتی راهِ دشت و کوه پیش
میگرستی روز و شب بر حالِ خویش
بیختی غم ، خاکِ عالم بر سرت
باد بالین ، توده ی خاکسترت
باش در موقفِ یومُ النُّشور
آیدت پیش ، آنچه کردی از غرور
گر دو روزی سفله گان خوشه چین
بر سریرِ کامرانی شد مکین
برنکاهد کبریا و جاهِ ما
وآن سلیمانیّ و تاج و گاهِ ما
ما سلیلِ دوده ی پیغمبریم
با نبوّت زاده ی یک مادریم
شیرِ یزدان بابِ ذوالاِکرامِ ما
با اَمارت زاده ما را مامِ ما
تا شده مامت ز بابت بار گیر
بوده بابم بر مسلمانان امیر
مصطفی' را آن امیرِ محتشم
بود در بدر و اُحد صاحب علم
بابِ تو در جیش کفّارِ قریش
حامل رایات و پیش آهنگِ جیش
پورِ هند از پاسخش بر تافت رو
که نبودش حجّتی در خوردِ او
وه چه گویم من زبانم بسته باد
خامه ی خونبارِ من بشکسته باد
که چه رفت از ضربتِ چوبِ جفا
زان سپس بر بوسه گاهِ مصطفی
پس به خود بالید و گفت آن سفله قدر
کاش بودی در حضور ، اشیاخِ بَدر
تا بِدیدندی که چونکردم قضا
ثارِ خویش از خاندان مرتضی
زان سپس دادند در ویرانه جا
پرده پوشان حریمِ مصطفی
شد خرابه گنج دُرهای یتیم
همچو اندر کهف ، اصحابِ رقیم
نه به جز خاکِ سیه فرشی به زیر
نه به سرشان سایبانی از هجیر
سَروری که سر به پا سودیش عرش
شد سرش را خشت ، بالین ، خاک ، فرش
اشکِ خونین شربتِ بیماریَش
شمعِ بالین آهِ شب بیداریَش.
التماس دعای فرج
نفیر : بوق و شیپور ، ناله و زاری
اَحبار : علمای یهود
فطیر : عیدِ یهودی ها
رُجوم : ستارگان
انام : مخلوقات
اسار : اسیر کردن ، اسارت
هوان : خواری و بی غیرتی
قیاد : بندها
وَیحَک : وای بر تو
دوده : خاندان ، آل
امارت : سَروری ، امیری ، ولایت
رایات : جمعِ رایت ، پرچم ها ، بیرق ها
هجیر : گرما
#نیر