مرحوم حجة الاسلام و المسلمین
#نیر تبریزی🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جنابِ آقای مختار وطن پرست متخلص به
#نگین 🌺ذکر آوردن فضه شیر را بقتلگاه
شد چو از بادِ مخالف سرنگون
کشتیِ آل نبی در بحر ِخون
گفت سالارِ سپه فردا بِگاه
اسب باید تاختن بر جسم ِشاه
تا شود سوده تنش در زیر سُمّ
نامِ یوسف گردد اندر دهر گم
بانوان را این حدیثِ ناصواب
زد نمک بر ریش ِدلهای کباب
ماتمی از نو بر این غم داشتند
ناله بر چرخِ اَثیر افراشتند
اَثیر : کرهء آتشی که کرهء اعلی است از عناصرِ اربع ، آن را چرخِ اثیر نیز گویند و فلکُ الافلاک نیز گفته اند.
پس بیامد نزد ِدختِ فاطمه
فضّه آن بیت ُالشّرف را خادمه
گفت کای شیرِ خدا را نورِ عین
بضعهء بنتِ رسولِ عالمین
چون سَفینه بر سُفینه بر شکست
در جزیره دید شیری چیردست
سَفینه : کشتی - سُفینه بر: ناخدا
گفت شیرا مردمی کن از کرم
منِ عتیق حضرت ِپیغمبرم(عبد عتیق: بندهء آزاد شده)
هین مرا کن سوی ساحل رهبری
ای تو را بر تند باران سروری(تند بار: حیوان موذی)
نام آن شه چون رسید او را به گوش
چست جست و برگرفت او را بدوش
در زمان زان ورطه آوردش برون
شد به سوی مقصد او را رهنمون
نَک همان شیر اندرین وادی در است
ناصرِ ذریّهء پیغمبر است
رخصتم دِه کآرم آن ضرغامِ جنگ
تا کند بر روبهان این عرصه تنگ
دخترِ شیر خدا دادش جواز
شد کنیزک سوی شیرِ شرزه باز
گفت کای شیرا برت شیر عَلَم
من سفیرِ دخت ِشیرِ داورم
پیشت آوردم پیامی دلشکاف
ای ز تو ثورِ فلک دزدیده ناف(ثور: دومبن برج از بروجِ دوازده گانه فلکی که مطابق اردیبهشت ماه است)
ز انقلابِ دُورِ گردون گشت چیر
روبهان بر قتلِ شاه شیرگیر
یوسف ِآل نبی را در دَمَن
خیلِ گرگان شست در خونِ پیرهن
بعدِ کشتن با تنِ صدپاره اش
تاختن خواهند بر تن ، باره اش
جسمی از خون ِسرخ چون لعلِ بدخش
سوده خواهد شد به زیرِ نعلِ رخش
سینهء تابنده چون صبح دُوُم(اشاره به صبحِ صادق)
شامیان خواهند خَستن زیر سُم (خستن: مجروح کردن)
نسلِ جُندِ ابرهه بیتِ خلیل
کوفتن خواهند زیر پای پیل
سینه ای که بُد نبی را بوسه گاه
زیرِ پای باره خواهد شد تباه
آوخ آن آئینهء غیبُ الغُیوب
کش بخواهد کرد کوران پای کوب
ایدریغ آن گنج علم مِن لَّدُن
که بخواهد کَند دندانش ز بُن
وقتِ آن آمد که تازی با شتاب
بهر ِپاس آن خدیوِ مستطاب
زین سگان سُفله خواهی دادِ ما
کز بنی آدم نشد امداد ِما
تا شب ِکافر دلان آبستن است
چاره جو که وقتِ چاره جستن است
مادران چارِ اخشیجانِ پیر (اخشیجان: هر یک از عناصر اربعه ، عنصر و ضدّ)
بهرِ امروزت همی دادند شیر
که شوی چون شیرِ این نیلی سپهر
پاسبانِ طلعت ِتابنده مِهر
چون پیامِ دخت شه بشنید شیر
شد به گردون از نیستانش زئیر(غرّشِ شیر)
شاه جویان سوی قربانگاه شد
گشت هر سو تا به نزد ِشاه شد
دید عریان پیکری بر آفتاب
چون ستاره زخم بیرون از حساب
خاک بر سر کرد چون نِی ناله کرد
گِردِ او خود شعلهء جوّاله کرد
گفت یارب این حسین تشنه است؟!
کاینچنین مجروحِ تیر و دشنه است؟!
یا سلیمانیست خفته بر سریر؟!
سایبانش شهپرِ مرغان تیر؟!
یا بُوَد آن یوسف دور از وطن
خار و خس بر وی تنیده پیرهن؟!
این همی می گفت و می گریید زار
همچو ابرِ تیره از رعدِ بهار
چون ز پشتِ پشتهء کوهِ سپید
شاخِ آهوی فلک آمد پدید_
خیلِ گرگان تاخت سوی رزمگاه
تا کند آن پیکر عریان تباه
شیرِ غُرّان ناله از دل برکشید
پیکرِ صید ِحرم در بر کشید
برگرفت آن تن به بر آن شیر غاب(بیشه و جنگل)
آسمانی شد سپر بر آفتاب
نی سواران شد گریزان یکسره
چون حَمیر از غرّش آن قسوره
حمیر : جمعِ حمار ، خرها
قسوره: شیرِ بیشه
رخ چو روبه زان غضنفر تافتند
پیش ِسالار سپه بشتافتند
کآمده شیری در این هامون پدید
بهرِ پاسِ پیکرِ شاه شهید
گاو غبرا از نهیبش با قلق(بی آرامی و اضطراب)
سر نهفته زیرِ این هفتم طبق
شیر ِگردون دل ز بیمش باخته
سوی این کُهسار نیلی تاخته
گفت این فتنه است ، فتنه خُفته بِه
سِرّ این کارِ نهان ناگفته بِه
نارِ وقّادیست در زیر رِماد(خاکستر)
گر بکاوی شعله ور گردد زیاد
آل ِحیدر کی بُوَد محتاج شیر
عبرت از کار ِخدائی بازگیر
حق که مُستغنیست از عون و مدد
دارد از افرشته جُند بی عدد
کاینهمه اسباب و آلاتِ ویند
مظهرِ سِرّ کمالاتِ ویند
این حجابات ار نباشد در میان
دیده را از آفتاب آید زیان
شیر را نیرو ز شیر عرشی است
که امیرِ شیرهای فرشی است
کانکه دستِ خویش خواندستش خدا
برنیاید بی وی از دستی صدا
(ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله مان از باد باشد دم بِدم)
(حمله ها پیدا و ناپیداست ، باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد).
دو بیتِ آخر از مثنوی معنوی مولوی دفترِ اوّل بیت ۶۰۴
التماس دعای فرج
https://telegram.me/ganjine5