🔹اگر دادگر باشی ای شهریار نمانی و نامت بُوَد یادگار
🔹تن خویش را شاه بیدادگر جز از گور و نفرین نیارد به سر
🔹اگر پیشه دارد دلت، راستی چنان دان که گیتی بیاراستی
🔹چو خواهی ستایش پس از مرگ تو خرد باید ای تاجوَر، تَرگ ِ تو
🔹چنان کز پس ِ مرگِ نوشین روان ز گفتار من، داد ِ او شد جوان!
دادگری خسرو انوشیروان امنیت و آرامش را در کشور گسترش می دهد و شهریار به آیین روم شارستان می سازد و اسیران را در آن جا قرار می دهد تا زندگی کنند.پس از ساخت شارستان "به گرد اندرش روستا ساختند" و کشتزارها و باغ ها می آرایند و نامش را #سورستان می گذارند.
🔹جز از داد و آباد کردن جهان نبودش به دل، آشکار و نهان
پس از مدتی#خاقان برای #خسرو انوشیروان هدیه های فراوانی آماده می کند و می فرستد. گذر فرستاده از #هیتال است. #غاتفَر نامی که سالار سپاه هیتال ست، تا آگاه می گردد، به جهاندیدگان می گوید اگر هدیه های خاقان به خسرو ایران برسد، این دو با هم، دوستی استواری خواهند یافت و ویرانی شهر ما را در پی خواهد داشت. پس لشکری را فراهم می سازند و خواسته و هدیه های خاقان را به تاراج می دهندو سر ِ فرستاده را هم می بُرند.
#خاقان چین پس از آگاهی یافتن بسیار خشمگین و ناراحت می شود و سپاه را از # قجغارباشی می راند و به #چین و خُتَن نامداری نمی گذارد. # غاتفَر سپاهی از # هیتالیان برمی گزیند و به نبرد با خاقان چین می رود. یک هفته می گذرد و بسیاری کُشته می شوند. روز هشتم سپاه هیتال شکست می خورد. مردم به هم می گویند :
همانا نه مردم بُدند آن سپاه نشایست کردن بدیشان، نگاه
به چهره همه دیو بودند و دَد به دل، دور از اندیشه ی نیک و بد...
نداریم ما تاب ِ خاقان چین گذر کرد باید به ایران زمین
گر ایدون که فرمان بَرَد غاتفر ببندد به فرمان کسری، کمر
سپارد بدو شهر ِ هیتال را فرامُش کند گرز و گوپال را،
وگرنی خود از تخمه ی خوشنواز گزینیم جنگاوری سرفراز،
که او شاد باشد به نوشین روان بدو دولت ِ پیر گردد جوان
سپس #چَغانی مردی به نام #فُغان را به عنوان شاه هیتال بر می گزینند. خبر به #خسرو می رسد و با بزرگان و موبدان می نشیند و می گوید که هیتالیان برای خود نوآیین شاهی برگزیدند و این شایسته نیست. #کَوَرستان از آن ِ من است و چه نظری دارید؟ بزرگان می گویند که
همه مرز ِ هیتال، آهِرمَنَند دو رویند و این مرز را دشمنند
و هر بدی به آنها برسد، رواست. از هیتال و لشکر #غاتفر یاد مکن. شاه در می یابد که بزرگان گرایشی به جنگ ندارند و پاسخ می دهد که
شما ایران را برای خود، جای خوردن و خوابیدن ساخته اید و به فکر آسایش و بزمگاه هستید. ولی من به سوی خراسان لشکرکشی می کنم و
نه هیتال مانم، نه خاقان چین _که بر بوم ایران کنند آفرین_
نامداران پوزش می خواهند و اظهار بندگی می کنند و آمادگی خود را برای همراهی بازگو می نمایند.
ایرانیان از کشته شدن #سوفرای آگاه می گردند و ♦️همی گفت هر کس که " تخت ِ قباد _ اگر سوفرا شد_ به ایران مباد"
♦️سپاهی و شهری همه شد یکی نبردند نام قباد، اندکی
همگی به ایوان شاه می روند و بدگویان بلاجویی که شاه را برانگیخته بودند، می کُشند و #جاماسپ، برادر کهتر شاه را بر تخت می نشانند. #قباد را در بند می کنند و او را به پسر #سوفرا می سپارند تا کینه ی پدر را از شاه بخواهد. پسر #سوفرای مردی خردمند، پاکیزه، بی آزار بود و نامش #زَرمهر.
♦️بی آزار زرمهر ِ یزدان پرست نَسودی به بد با جهاندار، دست
♦️پرستش همی کرد پیش قباد وزآن بد نکرد ایچ بر شاه، یاد
♦️جهاندار ازو ماند اندر شگفت ز کردار او مردمی برگرفت
♦️همی کرد پوزش که " بدخواه من پرآشوب کرد اختر و ماه من..."
#زرمهر او را می بخشد و شاه از وی می خواهد بند از پایش بردارد و می گوید پنج تن هستند که محرم راز و فرمانبر منند. اگر نیازباشد، آنها را آگاه کنیم.... #زرمهر چنین می کند و #قباد با آن شش تن به سوی #اهواز می روند و به خانه ی دهقانی ساکن می شوند که دختری زیبا دارد. #قباد از #زرمهر می خواهد که با دهقان سخن بگوید و از او دختر زیبایش را برای شاه خواستگاری کند و دهقان نیز می پذیرد. [ این دختر، همان مادر #خسرو انوشیروان است.]
یک هفته در آن ده می ماند و روز هشتم راهی سرزمین #هیتالیان می گردد.با شاه هیتال رایزنی می کند و
♦️بدو گفت شاه"از بد ِ خوشنواز همانا بدین روزت آمد نیاز
♦️به پیمان سپارم تو را لشکری از آن هریکی بر سران افسری
و اگر گنج و سپاه یافتی،" #چغانی نباشد گَوی با کلاه" و آن مرز و فرمان، از آن ِ من باشد. #قباد پیمان می بندد که" ز ین بوم هرگز نگیریم یاد". #قباد با سی هزار مردِ رزم به سوی #اهواز می آید.