.
بیتوتهای در باغ
در روستا، چیزی چندان شبیه سالهای دور نیست. از آنهمه دیوارهای خشت و گِل، دروازههای چوبی، گلمیخها و کلونها، کمتر سراغ میشود گرفت. آن پشتبامهای کاهگِلی هم دیگر نیست، آن رنگِ شادِ پنجرهها هم، آبی، سبز.
دروازهٔ حیاطها دیگر در طول روز رو به کوچه باز نمیمانند. ابزارهای کشتوکارِ قدیمی هم، از دالانِ خانه کوچ کرداهند؛ گاوآهن و یَرَق و یوغ، گِردالهای پرّهدارِ چُن، یَواشِن، شارَه، از هیچیک نشانی دیگر نیست. بر دیوارهای دالان هم دیگر نه دستغالهای به میخ هست، نه داس، نه بافهگیر. اصلا در خانهها دیگر دالان بهکار نیست. انگشت روی زنگ میفشاری و در مستقیم باز میشود به داخل حیاط. صحن حیاط هم اغلب سیمانکاریست. ایوان و نردههای چوبی و مهتابی هم دیگر نیست. از کاهدان و هیمهدان و از طویلهٔ سیزی هم کمتر بهشکل سنتی نمونهای باقی مانده است. هر چیز شکل و طرح تازه گرفته است.
در کوچههای آسفالت هم طبعا نه جوی آب هست، نه آبپاشی و نه رُفت و روب. پس بوی خاک خیس و کاهگل هم دیگر نیست، مثل صدای برّه و بزغاله که دیگر از خانهها نمیتوان شنید. آن سالها هر خانوار روستا بهقدر وسع گاو و گوسفند داشت، و صبح و شام هنگام رفتوآمدِ گلّه از کوچهها صدای میش و بز به گوش میآمد. حالا فقط صدای گاز دادن موتور، یا رفتوآمد ماشین شنیده میشود. سطح رفاه روستا بهاقتضای روزگار بهبود یافته، اما عیار حسوحالِ خوب افت کرده است.
با اینهمه، در دشت و درّه باز طبیعت هنجارهای خودش را دارد. باران هنوز هم میبارد، و آفتاب همچنان میتابد. پشت خزان و زمستان، ازنو بهار میآید، کوهوکمر دوباره سبز میشود، سرشاخهها شکوفه باز میکنند و در نسیم نیمروز سر میجنبانند. در درهها دوباره چشمهسارها میجوشند، و کبکها از لای بوتهها کنار چشمه میآیند، منقار بر آب مینهند و سر به سوی آسمان میگیرند.
اردیبهشتشبی را با همراهان در خانهباغ سر کردهام. تا نیمههای شب بیدار ماندهایم، همراه با ساز و سرود و گفتگو بهلطف جمع، و بعد با صدای گُرگُر بخاری هیزمسوز کمکم به خواب رفتهایم. صبحِ سپیدهدم بیدار میشوم. همراهان خواباند. از خانهباغ، ساکت بیرون میآیم. در را که باز میکنم از پشت کوههای روبهرو سپیده دارد بالا میآید. هوا عینا همان "نَفَسِ آهو"ست- این وصف را پدرم آن سالها گاهی در بارهٔ هوا به زبان میآورد، یادش بهخیر!-
اطراف، تا پای تپهها و کوهها سرسبز است. پشتِ سکوتِ صبح، گنجشکها کمکم صدای جیکجیکشان شنیده میشود. بوی علف هوا را پر کرده است؛ خوب و خنک. و بعد، از دورتر خوشخوش صدای فاخته میآید. گاهی صدای کبکهای کوهی هم.
اینجا طلوع آفتاب، حسوحالی دیگر دارد. انگار دشت و کوه، با تمامِ هوشوگوش عاشقانه چشم به مشرق دارند و با طلوع اولین شعاعِ نور رنگورویی دیگر میگیرند و محو جمال آفتاب میشوند. سبزِ جوانِ برگها در نور آفتاب جلوه و جلای عجیبی دارد، اما جلای نور بر باغِ مو از جنس دیگریست. روی ردیفِ ترکههای تاک که پیچکوار از سیمهای داربست بالا کشیدهاند، انبوه برگهای نو شکفتهاند و نورِ آفتابِ صبح بر آنها چندین ردیف طیفِ سبز ساخته است. در چند روزِ گذشته باران درستوحسابی باریده است، اما هوا اکنون صاف است و در آسمانِ منطقه ابری نیست. خورشید همچنانکه بالا میآید، باغِ بهاره هم هر لحظه حالوهوایی دیگر میگیرد. امپرسیون، مدام تازه میشود، هر بار جلوهٔ جدیدی در کار است. باید فقط نگاه کرد و دید، دید، دید.
بعد از یکی دو ساعتی همراهان هم کمکم بیدار میشوند. و بعد زیرِ درختِ شاخهگسترِ گردو، صبحانه است و چای آتشی، در آن هوای پاک و آن فضای دلنشین. اما زمانِ تفرّج دیگر بهسر رسیده است. باید رفت. تا کی دوباره فرصتی فراهم گردد.
------------------------
- یرق: یراق، اوجار، بخش چوبین گاوآهن سنتی.
- گردال: استوانههای چوبین خرمنکوب سنتی با چند ردیف پرّهٔ آهنی.
- چُن: خرمنکوب سنتی.
- یواشن: ابزاری شبیه به چنگال با دسته و دندانههای چوبی برای باددادن خرمن و تودهکردن کاه. در بعضی مناطق شانه/شَنه/شُنه هم گفته میشود.
- شاره: ابزاری بافته از ریسمان و بهشکل مستطیل با دو چوب در دو سمت که بافههای گندم را در میانش میگذاشتند و محکم میبستند. شاره/شَئرا را بر پشت الاغ به خرمنجا میبردند.
- بافهگیر: چوبی دوشاخه و بهشکل سنجاققفلیِ دهانهباز که برای جمعکردن بافههای گندم بهکار میرفت.
- طویلهٔ سیزی: طویله با طاق ضربی از خشت خام. سیز: طاقِ ضربی.
سعید شیری
اردیبهشت ۱۴۰۳
@barsakooyesokoot