.
دوست
برای مهدی آببرین
جانی زلال و آبی دارد
همرنگِ چشمهاش
همسانِ آسمانِ کوهسار.
صاف است و پاک
چون چشمهای که در سکوت چمنزاری.
قلبش برای دوستداشتن
ظرفیتی ورایِ تصور دارد.
بی هیچ پیششرط
بی هیچ انگ و رنگِ کاسبکارانه
آماده است دوست بدارد
از ژرفنای جان و از صمیمِ دل.
هنجارهای رفاقت را گویی
از روی خلقوخویِ او نوشتهاند.
ازخودگذشتگی
تنجامهایست که گویی
تنها به قامتِ او میزیبد.
جانِ نجیبِ و کودکانهاش
یکجا هر آنچه را که خوبی و زیباییست
با خود به قرنِ بینجابتِ ما آورده است.
با دیدنش
حس میکنی زمین هنوز از عطوفت خالی نیست
حس میکنی هنوز میشود به کسی دل بست
احساس میکنی که دوست داری باشد، باشد، باشد
تا مهربانی و خوبی هم باشد.
تا مهربانی و خوبی هست
جانِ تو نیز پایدار باد، دوست!
سعید شیری
این سروده را در آیین نکوداشت مهدی عزیز که چند سال پیش در اراک برگزار شد خوانده بودم.
دریغا و حسرتا!