(یادداشتک | بهاره عبدی)

Channel
Logo of the Telegram channel (یادداشتک | بهاره عبدی)
@bahareabdinvisandePromote
103
subscribers
@Hanna_abdi و به راستی نوشتن، سفریست ورای زیستن. ✍️بهاره عبدی کانال نوشته‌های من 📝
🏞 ظهر نوشت

قبلن وقتی می‌شنیدم "فلانی دو شیفت کار می‌کند" با خودم می‌گفتم آدم با این وضع، چطور به خانه زندگیش برسد؛ اما این روزها وقتی مجبورم دو شیفت کار کنم، کارهای اضافی را حذف کرده‌ و اولویت‌ها را چسپیده‌ام. چه می‌شود کرد. آدم برای رسیدن به برخی چیزها لاجرم برخی چیزهای دیگر را فاکتور می‌گیرد. تا بوده همین بوده. عادت کرده‌ام. آدم به همه چیز عادت می‌کند.
✍️بهاره عبدی

١٤٠٣/٨/١٥
#بهاره_عبدی
#کار

@bahareabdinvisande
🟢 تنهایی

هیچ وقت این جمله را درک نکردم. اینکه "از تنهایی‌ات لذت ببر". تا دیروز. دلایل زیادی داشت. اینکه به این حرف رسیدم. شاید آدم‌ها بودند. شاید هم خودم. و یا شاید هردو. اینکه بدانم چرا تنهایی لذت دارد.
ارتباط با آدم‌ها را دوست دارم.‌ درعین حال ازشان دوری می‌کنم. نه اینکه بد باشند. اینجور راحت‌ترم. تنهایی‌ام دلچسپ‌تر است.
شاید هم تجربه نکرده‌ام. اینکه کسی دوستم داشته باشد. همانگونه که هستم. همانگونه که می‌خواهم.
نمیدانم. شاید تنهایی‌ام بزرگ شده. اینکه نمی‌توانم کسی را کنارم متصور شوم.
فعلن همین هست. بگذار لذت ببرم. تنهایی هم لذتی دارد.
✍️بهاره عبدی
۱۴۰۳/۹/۱۱
#تنهایی
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande
📌هذیان نوشت

چند روزی‌ست ننوشته‌ام. نه از سر بی‌علاقه‌گی. یادم می‌رود. دغدغه‌های ریز و درشت زیادند. توی سرم پر شده از حرف. نصف و نیمه. رها شده. امروز هم کم حرف زدم. شاید بگویم ۱۰۰ کلمه. آنقدر توی مغزم حرف زده‌ام که فکر می‌کنم همه چیز را نوشته‌ام. نمیدانم چرا فک‌ام درد می‌کند. انگار همه‌اش با کسی حرف زده‌ام. اما حرفی از دهانم خارج نشده. چرا حرفم نمی‌آید ولی دارم حرف میزنم. فک‌ام درد می‌کند. دستم هم. همه‌اش حرف می‌زنم. چرا کسی نیست که باهاش حرف بزنم؟
✍️بهاره عبدی
۱۴۰۳/۸/۸
#نویسنده
#هذیان
@bahareabdinvisande
😎 اثر مرکب

از آنجاکه وقت زیادی برای کتاب خواندن ندارم، سعی کردم هر روز چند صفحه از کتاب "هنر شفاف‌ اندیشیدن" که شامل ۹۹ فصل است را بخوانم. با اینکه این تعداد صفحات کم به نظر می‌رسند، اما امروز متوجه شدم فصل ۴۷ این کتاب هستم.
کاش هر روز این نکته را به خودم یادآور شوم که همین عاد‌ت‌های ریز سرانجام به نتایج بزرگ منتهی می‌شوند. همان اثر مرکب.
بهاره عبدی
۱۴۰۳/۸/۵
#اثر_مرکب

@bahareabdinvisande
📝تلنگر

امروز با دوستم که مدت‌‌ها بود ندیده بودمش، راجع به روزهایی که هم را ندیده بودیم گپ زدیم. دوستم پرسید، آن روزها به چه مشغول بودی؟ من هم در جواب گفتم، کار و بار. از نوشتنم پرسید. می‌دانست نوشتن همه کار و بار من است_ از نگاهش خواندم که اگر مشغول کاری، نوشتنت چه می‌شود؟_مغزم به تته پته افتاد.
گفتم، می‌نویسم. گفت، اتفاقن نوشته‌های کانالت را می‌خوانم. منتظر ماندم که نظرش را راجع‌به نوشته‌هایم بگوید. سرش را کمی کج کرد و گفت، از قبل کمتر می‌نویسی. دلم لرزید. ریخت. یک لحظه به خودم آمدم. نوشتن کجای زندگی‌ام بود؟ آیا منی که تمام زندگی‌ام نوشتن است، آنقدر وقت را برایش می‌گذارم که ادعا کنم تمام من است یا تنها در حد حرف است؟
✍️بهاره عبدی

#بهاره_عبدی
#نویسنده
#نوشتن

@bahareabdinvisande
📝جستارهایی درباب عشق

صبح از خواب بیدار شدم. حالم گرفته بود. شب قبل را که مرور کردم، چیز خاصی رخ نداده بود. یادم آمد کتاب "جستارهایی در باب عشق" را خوانده‌ام.

این کتاب، جریان "عاشق شدن" را بررسی می‌کند. اینکه عشق چیست و چرا آدم‌ها عاشق می‌شوند. در قسمتی از کتاب خواندم، آدم‌ها عاشق خصوصیتی از فرد می‌شوند که آن را درون خود نمی‌یابند؛ اگر شخص از این واقعیت مطمئن شود که خود نیز آن خصوصیت را دارد، از رابطه سرد می‌شود.

آدم از این استدلال دلش می‌گیرد. انگار این بین احساسات آدم‌ها به سخره گرفته می‌شود. با خودم می‌گویم، اگر قرار باشد عشق اینگونه باشد، پس این وسط تکلیف احساساتی که در رابطه خرج می‌کنیم چه می‌شود؟

باید با عشق چه کرد؟ عشقی که نه شروعش دست آدم است نه پایانش. آدم با این سیکل معیوب چه کند؟ آیا آدم‌ها تا ابد باید با این واقعیت تلخ دست و پنجه نرم کنند یا واقعیت چیز دیگری‌ست؟!
✍️بهاره عبدی


#جستارهایی_در_باب_عشق
#نویسنده
#عشق
#کتاب

@bahareabdinvisande
✂️ حذفیدن

به سن جالبی رسیده‌ام. قبلن برای نگه داشتن افراد بسیار می‌کوشیدم؛ حتا اگر وجودشان برایم هیچ منفعی‌ نداشت. با گذر زمان یاد گرفتم، ضرورتی ندارد هر کسی را در کنارم نگه دارم. به این شکل یا آدم‌ها را آگاهانه حذف می‌کنم یا خودشان حذف می‌شوند.
✍️بهاره عبدی

#یادداشک_شب

☘️@bahareabdinvisande
🌅صبح نوشت

آگاهی نسبت به یک موضوع، نعمت بزرگیست که زودتر رسیدن به آن، برگ برنده را قاپیدن است. مثلن فکرش را بکن که یک عمر درباره‌ی چیزی اشتباه اندیشیده‌ای، سپس کسی یا پیشامدی به تو می‌تلنگرد که درست قضیه می‌تواند نوع دیگری باشد. اینجاست که با خودت می‌گویی وه یک عمر راجع به این قضیه اشتباه فکر کرده‌ام.
من سال‌ها با این خیال که پوستم خشک است، هزار و یک نوع کرم و درمان پوست را آزموده‌ام اما دریغ از اندکی تغییر. ضرر اقتصادی‌اش به کنار، هیچگاه نتوانسته‌ام به پوست دلخواهم برسم. تا اینکه دوستم گفت نوع پوستت چرب دهیدارته‌‌ست. آنجا بود که تلنگر خوردم و به آگاهی از نوع پوستم رسیدم. فکر کنم حال پوستم با این شرایط فعلی، خیلی بهتر از قبل است!
✍️بهاره عبدی

#بهاره_عبدی
#آگاهی

@bahareabdinvisande
وقتی زبان در گفتن واژه‌ها کم می‌آورد
چشم‌ها به کمکش می‌شتابند،
حرف میزنند
و می‌بارند
و می‌بارند…
بهاره عبدی

#شعر_کوتاه

@bahareabdinvisande
📌به همین سادگی

بچه که بودم، با اینکه درس و مشق را دوست داشتم اما درس خواندن برایم سخت بود. یادم می‌آید اولین روز ابتدایی به مادرم گفتم آیا من باز به مدرسه برمی‌گردم یا همین یک روز بود!

شاید آن زمان معنی هر روز مدرسه رفتن را نمی‌دانستم. یا شایدم با درس خواندن مشکل داشتم. حروف الفبا را از بر بودم اما مفهومشان را نمی‌توانستم درک کنم. مادرم برایم کارت حروف الفبا ساخت. روی هر کارت، یک حرف را نوشته بود. من با دیدن تصویر حروف، آن‌ها را درک می‌کردم. زنگ ریاضی، می‌خواستم بدانم چرا یک به علاوه‌ی یک دو می‌شود. چرا هر شصت ثانیه یک ساعت‌ می‌شود. چرا از جمع ثانیه، دقیقه شکل می‌گیرد؟ ساعت را درک نمی‌کردم.

همین مشکل را در دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان هم داشتم.‌ به جای اصل مطلب، همه‌اش "پاورقی‌ها" و "بیشتر بدانید" نظرم را جلب می‌کرد. همیشه دنبال فلسفه‌ی چیزها بودم. دوست داشتم در هر چیزی معنایی بیابم.

اکنون به این سن که رسیده‌ام، باخودم می‌گویم توی زندگی چه فرقی می‌کند که بدانی یا ندانی، یک به علاوه یک چرا می‌شود دو. مثل اینکه با جریان برق کار کنی ولی لازم نباشد بدانی چرا و چگوکه الکترون و پرتون در سطح اتم برق تولید می‌کنند.
به نظرم لازم نیست در پی فلسفه‌ی همه چیز باشیم، وگرنه از اصل زندگی عقب می‌مانیم.
✍️بهاره عبدی

#نویسنده_زن
#فلسفیدن
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande
🤷‍♀ بدی دیدم که بد شدم!

امروز پسر جوانی روی یونیت دندانپزشکی نشست.‌ تتوی ساق دستش، نظرم را جلب کرد. با خط نستعلیق نوشته بود" بدی دیدم که بد شدم!"
با خودم اندیشیدم.
چرا آدم‌ها از خوبی کردن پشیمان می‌شوند؟
آیا ذات خوب می‌تواند بد شود؟
بد شدن به چه معناست؟
نمی‌دانم شاید این حس را تجربه کرده بودم. به گمانم یکی از بدترین حس‌ها، همین حسی‌ست که باید به اجبار تغییر کنی. در اینجا "بد شدن" در ذهنم اینگونه به نظر آمد که آدم از یک جایی به بعد، باید به خودش بیاید. خودش را هم ببیند و این خودبینی با خودخواهی بسیار تفاوت دارد.
✍️بهاره عبدی

#یادداشتک
#نویسنده

@bahareabdinvisande
📚 ماشنکاه

صبح تا چشمم را باز کردم، کتاب"ماشنکا" با ترجمه‌ی خوب دکتر" عباس پژمان" دستم رسید. اسم این کتاب را توی کلاس‌‌های مدرسه‌ی نویسندگی" شاهین کلانتری" شنیده بودم.
این روزها کمتر فرصت کتاب خواندن دارم. صفحاتش را که ورق می‌زنم، دلم بال بال می‌زند که بخوانمش. آدم وقتی وارد دنیای کتاب خواندن می‌شود همیشه ته ذهنش دلهره‌ای برای کتاب‌های نخوانده دارد.
بهاره عبدی

#یادداشتک
#عباس_پژمان
#مترجم

@bahareabdinvisande
آدم‌های مهربان متوقع‌ترند!

اکثر افراد مهربان، متوقعند. از آنجا که دل مهربانی دارند، به همان چشم به دیگران هم می‌نگرند. در واقع آن‌ها بعد از اینکه برای طرف کاری انجام می‌دهند، انتظار دارد دیگران همانگونه با او رفتار کنند.
غافل از اینکه شخصیت هر کسی با دیگری متفاوت است_ و این نشانه‌ی بد یا خوب بودن طرف مقابلشان هم نیست_ بنابراین اکثرن بعد از خوبی کردن به دیگران، شروع به غر زدن می‌کنند که چرا من خوبی کردم و فلانی پاسخ نداد!
این چرخه بارها برایشان تکرار می‌شود و چه بسا مهربانی‌شان طرف مقابل را هم متوقع کند و شخص مهربان، بن کل از مهربان بودن زده شود.
به نظرم تنها راه رهایی از این دیدگاه آن است که یا خوبی را بدون توقع انجام دهیم_صرفن برای رسیدن به حس خوب_ یا انجام ندهیم؛ البته می‌شود شخصیت‌ها را شناخت و متناسب با هر فرد عمل خاص را انجام داد.
✍️بهاره عبدی


#یادداشتک
#بهاره_عبدی
#مهربانی

@bahareabdinvisande
خندیدن به نوشته‌های قبلی

یادم می‌آید ۵ سال پیش متنی از خودم را به دوست نویسنده‌ای نشان دادم_متنی که به خیالم داستان بود_ و ازشان خواستم راجع به آن نظر دهد. ایشان بعد از خواندن متن، گفت این نوشته‌ داستان نیست. با خودم گفتم عجب نویسنده‌ی کار نابلدی!
اکنون بعد سال‌ها همان متن را که خواندم، به طرز فکر آن برهه از نوشتنم خندیدم. به اینکه قرار است چند بار اینگونه به خودم بخندم.
مسیر نویسندگی مسیر کند و لذتبخشی است که هر زمان در این مسیر به خودت خندیدی، باید بدانی یک گام جلو رفته‌ای. آخرین پله‌ی نویسندگی نامعلوم و تنها چیزی که ارزش دارد، پله‌ پله بالا رفتن در این مسیر است.
✍️بهاره عبدی


#بهاره_عبدی
#یادداشتک

@bahareabdinvisande
🗣 دوست دارم از چه موضوع‌هایی حرف بزنم؟

راستش موضوعای زیادی هستن که دوس دارم درموردشون حرف بزنم. اصن از فلسفیدن درباره‌ی همه چی خوشم میاد. دوس دارم چند نفر دور هم بشینیم و درمورد چیزایی مث معنویت، طبیعت، ذهن آگاهی، روابط، عشق و عاشقی، عزت نفس و اینا حرف بزنیم. مثلن ببینیم چرا خیلی از ما آدما، عزت نفس پایینی داریم؟ ریشه‌اش کجاس و حرف‌هایی از این دست؛ البته اینم بگم، دوس دارم هیچکدوممون هم عقیده نباشیم. به نظرم این‌جوری می‌تونیم به نظرای جالب‌تریم برسیم و همو رشد بدیم.

یه موضوع دیگه‌ای که دوس دارم درموردش حرف بزنم، کتابه. وقتی تو یه جمع یکی میاد از کتاب و کتابخونی حرف میزنه، نیشم تا بناگوش باز میشه. اون لحظه حس می‌کنم می‌تونم با اون یه نفر، کلی حرف داشته باشم. بیام از هیجانم درباره‌ی کتابا بگم. از نقد‌ و نظرایی که رو کتاب دارم و کلی چیزای دیگه که فقط خود کتابخونا میدونن چیه حرف بزنم.

شاید آخرین چیزی که دوست دارم درباره‌اش با آدمای دور و برم حرف بزنم و باید اونو اول از همه می‌نوشتم، نوشتنه. دیگه این حسو نمیشه با هر کی شریک شد. حس می‌کنم دنیای ما نویسنده‌ها یه دنیای منحصر به فرده. نه که بگم ما خاصیم ها. نه. کسی که نوشتن دغدغشه میدونه منظورم چیه. ما بجز این جهان، یه جهان دیگه‌ام داریم که خودمون اون رو خلق می‌کنیم. هرجور که بخوایم.

حس می‌کنم خدا ما نویسنده‌ها رو بیشتر از بقیه دوس داره. وقتی نوشتن رو میفرسته که همدمت بشه، دیگه نیازی به هیشکی نداری. اگه این هدیه نیست پس چیه؟ میشی خود خودش. منظورم نوشتنه. نمیدونم شاید منظورمم خداعه. بضی موقه‌ها حس می‌کنم خدا خودشو پشت این کلمات قایم کرده و هر بار که میام و مینویسم، بهش نزدیک‌تر میشم. خدا رو میگم. نمیدونم، شایدم خودم رو میگم. آخه آدم با نوشتن به خودشم نزدیکتر میشه. بیشتر خودشو میشناسه. اصن یه وضعیه. همین شعر رو دیدی؟ انگار از عالم غیب برات کلمه و جمله میفرستن.‌ بعدش اینارو کنار هم میچینی میشه شعر. خیلیه هااا. هزار نفرم زور بزنن نمیتونن  یه خط شعر بگن. آخه شعر که ساخته نمیشه. شعر مث وحی از یه جای خاص میاد رو دل شاعر و بهش اعجاز میده. معجزه شاعرا شعره دیگه.

خلاصه که حرف زدن درباره‌ی این چیزایی که بالا گفتم من رو هرجا که باشم به وجد میاره و حس می‌کنم تا ابد میتونم دربارشون حرف بزنم و لذت ببرم.
✍️بهاره عبدی

#نویسندگی_خلاق

@bahareabdinvisande
🟢 ضمادی بر زخم‌های ناسور

ساعت ۹ شب است. از شیفت عصر برگشته‌ام. کمرم دارد از جایش کنده می‌شود. روی پاهایم نمی‌توانم بند شوم. کف پاهایم را که زمین می‌گذارم، انگار روی میخ‌ها ایستاده‌ام. پاهایم را از کفش‌ها که بیرون می‌آورم، نوک انگشتانم چروک شده‌اند.
کار کردن را دوست دارم. حتا اگر از خستگی زبانم نای چرخیدن توی دهانم را نداشته باشد. حتا اگر وقت فکر کردن به هیچ چیز را نداشته باشم.
این روزها غرق شدن در کار را برای فراموشی می‌خواهم و فراموشی را ضمادی بر زخم‌های ناسور.
بهاره عبدی

#بهاره_عبدی
#یادداشتک

@bahareabdinvisande
📝 و به راستی نوشتن، سفریست ورای زیستن.
✍️بهاره عبدی

#بهاره_عبدی
#جملات_قصار

@bahareabdinvisande
🟢 کوتاه‌نویسی

صبح از خواب بیدار می‌شود. هزارتا فکر توی سرش وول می‌خورند. به کدامشان برسد؟ نمی‌داند. باید یادداشتی توی کانالش بنویسد. به این فکر می‌کند آیا عنوانی که برای کانال نویسندگی‌اش انتخاب کرده عنوان مناسبی‌ست؟
با خودش می‌گوید چه دغدغه‌‌ی کوچکی. به هر حال این دغدغه‌ی کوچک، جایی توی مغزش را اشغال کرده.

حس می‌کند عنوان" یادداشتک"، نوشته‌هایش را کوتاه کرده. با خود می‌گوید، البته این چیز بدی هم نیست. نوشته‌های کوتاه خودش قلق می‌خواهد. مثلن باید منظورت را در چند خط بیان کنی و سر و ته‌اش را به درستی به هم آوری.

می‌ترسد دیگر قلمش به بلندا نرود. این مدت بلند هم نوشته اما باز می‌ترسد. با خودش می‌گوید آدما به دلیل مشغله‌ی زیاد، اکثرن به کوتاه‌خوانی روی آورده‌اند و شاید کوتاه‌نویسی‌اش بد هم نباشد.
آیا دارد خودش را توجیه می‌کند؟ نمی‌داند. هنوز هم مردد است که نام کانالش را عوض کند یا نه؟
نمی‌داند.
✍️بهاره عبدی

#یادداشتک
#نویسندگی
#بهاره_عبدی

☘️@bahareabdinvisande
📝یادداشتک

امروز در جایی خواندم "ما در رنج‌هایمان تنهاییم".
این جمله من را به اندیشه وا داشت. همه گرفتار رنجیم. کسی از رنج دیگری آگاه نیست؛ اگر هم باشد، کاری از کسی بر نمی‌آید. همه‌ی ما در دست و پنجه نرم کردن با رنج‌هایمان تنهاییم. همه تنهاییم. تنها!
✍️بهاره عبدی

#یادداشتک
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande
لحظه‌ی حال
اکنونی که همیشه چوبش را می‌خورم
می‌گذرد
لباس گذشته می‌پوشد
و بر تمام ثانیه‌های ساعتم،
دلتنگی را می‌چکاند!
✍️بهاره عبدی


#بهاره_عبدی
#شعر

☘️@bahareabdinvisande
Telegram Center
Telegram Center
Channel