کارمن برونا
دربارهی مریم یهودی
و توهمات دیگرتو در مرکز میل ایستادهای
داری آن سیب را میبُری به تکههای کوچکی
که بالهای فرشتگان مقرباند
گلهایی ناچیز از گوگرد متبلور.
رویاهایت به سایه چشم طمع دارند
دستهای کوچکت پاهای خفاشاند.
میروی لباسهایت را درآوری
و بپوشی آن رُباب
که تو را به رقصهای باستانی فرامیخواند
قرار است دستبندهای صوتی ببندی
همان دیجیتال که با خوشههای بنفش
پوشیده میشود.
من عاشق چاقوهای توام
که پرانتزهای تا بینهایت باز را میبرند
و آن پوست کندن میوههای رسیده
با یک حرکت بیوقفه باران،
بازوانت که نفوذ میکنند
در شفافیت شکم ِ لمیده بر بستر اشک خود
من عاشق انگشتان توام که سینه برهنه را میگیرند
و شیر و عسل نوک پستانها را کشف میکنند
برای لبهای حریص عنکبوتها
و روزهای خیرهکننده،
لباسهای پارهای که فسفری میشوند،
که هیستری را موعظه میکنند
و آرامش گورها را میلرزانند
با زوزهی ملحفهها در خلسه یکشنبه؛
افیونی که میداند چگونه به دنیا بیاورد آواهای گلوخیز را، خیال پریان را
شبح هراکلیتوس
و بوسههای جغد در پشت صحنه،
در شب شگفت رویاها و طلسمها
چراکه ایزولد زیباروی در سبد خویش
پاره استخوانهای سوخته دارد
گردآورده در تنپوش کبوتران
و نمیداند چگونه در آب رودخانهها شناکند.
آفریدهی زیبا
با همهی دلهای صنوبری شگفتانگیزت
و سنبلها و سیبهای وحشی
با انگشتهای هذیانی روشنت
که هرگز به آنها نمیرسم.
تویی فرانچسکا، که عدن را فتح کرد
با ناله نومید از دهان گیاهی
حوای آغازین با پوست تیرهاش
و موهای لانه زنبوری پیچیده و پرخطر
ماه کاملِ کورِ مریدان نافرمان
عطر عیاشی آفریقایی
تبخیرشده زیر آفتاب
آمیزهای تند و سبک از گلها و زبالهها
با درختان بریده شدهات مثل سکس ناتمام در میان علف ها.
با ذغالهای سوخته قدیس تو
پیچیده میان خرمنها و در تفنگها
در شیر ترش
و در مادیانهای سیاه قربانی شده برای خدایان
آن مادیانهای سیاه،
با ماهیهای برقدار روشن
به خرخر خفگی افتاده از آب دهان
با چشمهای نرمتن و با لبهای تکشاخ
با خاکستر طلایی و موهای آواز.
چه کنیم وقتی ستاره دریایی،
وقتی پرنده زندانی که آوازهای قدیمی را جارمیزد،
میان پستانهایت گریستن آغاز کرد؟
چه کنیم با چلیپایی که سرشکستهمان میسازد؟
زیرا که دست در دست زنی میآید که مرغان دریایی را سنگ میزند.
چه کنیم با جان به زنجیر کشیده و خیابان یاسهای بنفش؟
با طلسم کیمیاگران چه کنیم؟ با ویکتور هوگو و با بدن بی قرار سنت جان، که در روآن محکوم شد؟
جادوگر بارانهایی که آتش را تغذیه میکنند،
از پروانههای فیروزه و کلاهخود سوسکها، لبخند شفافی که لبهای خودش را میبوسد
نرگس ماده در آبگیر ژرف
جایی که فرشتگان نور خودفروشی میکنند
تویی که در میان دیگران هویت خویش میجویی،
با مردمک های ملتهب،
با پروانه های هواپیمای گم شده،
با سنجاقک هایی که مانند سنگریزه
در بینهایت میگردند،
آینه خیس و متخلخل سدوم و عموره،
زهره نابودشده از خشم خدایان ناتوان،
در آبهای دریا زادهشد باردار از 4ضربه نوحه در یک شب طوفانی
تو آن جادوگری که با عزاداران
اندوه اورفئوس را میخواند،
که به انعکاس خود در الماسها مینگرد، بیدست رقصیدن با شیاطین
و افشرهی بنفش انارها را میپاشد
بر قلب عروسهای برهنه
زندانیان سیماب با حجاب های عزاداریشان.
تویی ایزادورا دراز کشیده بر بستر بلبلها و روی پوست سبز افعیهای سمی
آن لانه در چمن - تخم های بارور شده ترسناکشان را گروهی از کوتوله های قاتل بارور کرد.
تک مینوشی از چشمههای طلایی
آن جایی که رگها میشکفند .
آثاری از روغن آبیرنگ هنوز هست
در کوزهای که خون تو را گردمیآورد.
تویی بثشبا برهنه در حمام
شکفتن گلهای جنایی سرخ
در چشمان داوود
به تمهید ولادت کلمات او
از دست دادن تکههای میکای قمری در باغ
از ماههای نهگانه
که فرزندان پیروز تو
و فرزندان در حال مرگ تواند
#کارمن_برونا #ترجمه