نیکوس گاتسوسسرود عهد کهن برای جرج سفریسزمان تغییر میکند، سالها میگذرند
رودخانهی جهان، تاریک است
بیرون خواهم شدن اما
من، در ایوان یک رویا
به دیدن تو که بر خاک خود خمیدهای
به گلدوزی کشتیها و پرستوها
دریای ما تلخ است و سرزمینمان کوچک
و آب در ابرها گرانبهاست
آن تکدرخت سرو در عریانی پیچیده است
علفزار به آرامی خاکسترش را میسوزاند
و شکار خورشید هرگز پایانی ندارد
و تو آمدی و چشمهای حک کردی
برای آن جاشوی کشتیشکسته
که ناپدید شد اما یادش مانده بجا
صدفی درخشان در جزیره آمورگوس
و سنگریزهی نمکی در سانتورین.
و از شبنمی که میان سرخس ها جنبید
من نیز اشک انار گرفتهام
که میتوانستم در این دفتر
غم دل مو به مو بشکافم
با اولین ستارهی قصهها
وانگاه که می بینی ستارهای از
عهدکهن میدرخشد و فرو میافتد
نهانی بر پیشانیات میتابد
برمیخیزی و آن بهاری
که بر سنگ تو چشم انتظار بود
باز به زندگی میآوری.
زمان میگردد، سالها میگذرند
رودخانهی جهان، تاریک است
بیرون خواهم شدن اما
من، در ایوان یک رویا
به دیدن تو که بر خاک خود خمیدهای
به گلدوزی کشتیها و پرستوها.
#نیکوس_گاتسوس#ترجمه#شعر_یونانی