اشعار ایرج خواجوی

Channel
Logo of the Telegram channel اشعار ایرج خواجوی
@ashaarekhajaviPromote
153
subscribers
کانال اشعار لری بختیاری وفارسی ایرج خواجوی
Forwarded from Deleted Account
از نگاهت
دانستم
که چقدرهوشیاری!!
برگ سبز درختان
چشمانت را ضمانت می کند
چهره توهیم لاله شد
به خون چه مربوط
ملمع شد
بیت ابروان
به دوآیه
لبخندبزن
رسوا ترکه بشوم
می فهمی
درکار کرده ام دل را
ایوب کیانی
Forwarded from صُدغَیها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
إِنَّ القُلوبَ إِذا تَنافَرَ وُدُّها
شِبهَ الزُجاجَةِ كَسرُها لا يُجبر

دل‌ها آن زمان که مهرشان به قهر بدل شود چون شیشه‌ای هستند که شکستگی‌اش‌ جبران نمی‌شود..

منسوب به علی بن أبی طالب
علی م

@sodqaihaa
Forwarded from صُدغَیها
میشه ببینمت؟ می‌خوام نفس بکشم..

@sodqaihaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹‏ فداکاری مهندسین خوزستانی بعداز ۱۸ ساعت در دمای بالای ۷۰ درجه باعث شدکه کندانسور توربین نیروگاه تعمیر و خطر خاموشی در کشور رفع شود.

📌 حاشیه

مرحبا به جوانان با غیرت ایران

آیا کسانی که مانع حل و فصل مسائل فیمابین ایران و آمریکا می شوند، کسانیکه زیر باد کولر از تحمل سختی های تحریم سخن می گویند، یک بار حاضرند این سختی ها را تحمل کنند؟
می دانید چرا این جوانان برای قطع نشدن برق چنین خود را به سختی می اندازند؟
چون ما در تحریم، نتوانستیم سرمایه گذاری کافی در زمینه توسعه نیروگاهها بکنیم.
چون امثال این عضو مجلس خبرگان رهبری می نیشند و می گوید مردم تحریم و سختی را انتخاب کرده اند!
چون حاکمان ما به جای رفاه مردم، یک مشت شعار غیرواقع بینانه تحریم زا را سفت چسبیده اند و ول نمی کنند.

#شهاب_الدین_حائری_شیرازی

https://t.center/virayeshe_zehn
شعرخوانی ۱۳تیر۴۰۳ سیمای خوزستان
درد گرون فارسی بختیاری
""""""""""

مَندیم و گرفتار شَوِ بی سحریم

زیر یَه بُهونیم و زِیَک بی خَوَریم

ئی درد گرونه تا کُجه وا بِکُشیم

هرروز زِ یَک دیر تر و دیر تریم

ایرج خواجوی


ماندیم و گرفتار شب بی سحریم

همسایه ولی زحال هم بی خبریم

این درد گران را به کجا باید برد؟

هرروز زهم دور تر ودور تریم

ایرج خواجوی
رباعی
=====


آدم یاتنهاست به خود،یا تنهاست



چون ذره که در هست خودش ناپیداست



هرجای زمین اگر نشان از چاهیست



آنجا خبری زیوسف وبیژنهاست



ایرج_خواجوی
Forwarded from Sara Shoja sani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خالق پرنده های شهر من سلام
پرنده ی شهرم چنین دارد به تو پیام

می‌خواند و سوز صدایش رازها دارد
موسیقی نوای او تنها ترین کلام

زهرا شجاع ثانی (سارا)

      
#پنجره_ی_خیال     🍃🌸🍃🌸
    👇 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇
        
🍃🌸 @pangerehyehkheial🍃🌸
    ─┅─═ঊঈ❤️💚ঊঈ═─┅
این جمعیت عکاس و فیلمبردار در انتظار ثبت لحظه ی اُپرا خواندن پرنده ای عجیب است که بسیار شبیه انسان می‌خواند!
پرنده ای است از خانواده ی فنچ بنگالی که دوحنجره دارد و سیستم تارهای صوتی اش پیچیده تر از انسان بوده و بهتر از انسان چهچهه می زند .
⚫️ ده فرمان
مادرم گفت: خبر داری که موسی الواح را شکسته است؟ وقتی که فهمید مردم گوساله می پرسند از غصه، الواح را شکست، خدا ده فرمان را بر آن نوشته بود. حالا همه ی فرمان ها پراکنده است در بیابان!
مادرم گفت: دخترم می توانی به صحرای سینا بروی به کوه طور؟
برو ببین شاید تکه ای از لوحی را در بیابان پیدا کنی، یا شاید فرمانی از فرامین بر باد رفته را جایی بیابی. شاید تابوت عهد  جایی افتاده باشد و شاید کسی در آن تابوت هنوز زنده است و نفس می کشد!
من حرف مادرم را پذیرفتم زیرا که پنجمین فرمان از ده فرمان احترام به پدر و مادر بود؛ پس من باید می رفتم.
من هرگز نخواهم گفت که چگونه از آن بیابان مخوف گذشتم و از آن کوههای‌ مهیب که زنجیروار تمام طول بیابان را گرفته بودند و از آن ستاره های فراوان که پاشیده شده بودند بر سیاهی شب و از آن سرما که می خزید زیر پیراهنم و از آن ترس که پشت ظلمات پنهان بود.
من اما از آن بامدادی می گویم که برق خاک ذهاب بر چشمم زد و کوه های سرخ و بنفش را دیدم و الواح شکسته بر بیابان و فرامین بر باد رفته را…
من نعلین هایم را در نیاوردم با آنکه می دانستم آنجا مقدس است اما جرأت پابرهنگی نداشتم.
هر جا که می رفتم می فهمیدم فرمانی را زیر پا گذاشته ام. فرامین همه جا افتاده بودند تکه تکه و خرد، و بر هر فرمانی جای چکمه های قدرت و کفش های سلطه بود.
اولین فرمان این بود:
من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد  ساختم.
من اما هیچکس را آزاد ندیدم، فقر و استبداد غل ‌و زنجیر بود. به دست و پای هر مصری بندی بود و طنابی.
جای شکنجه روزگار و تازیانه زمان بر همه چیز و همه کس پیدا بود.
لوحی که این فرمان بر آن نوشته شده بود، هزار تکه بود، هزاران تکه و حروف خ د آ و ن د در باد می وزید و هر حرفی به گوشه ای می افتاد…
دومین فرمان را در سینه فشردم:
تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان یا بر روی زمین یا در آب است، نساز و آنها را پرستش نکن.
من اما به هر جا که نگاه کردم تصویری ساخته بودند هم در زمین، هم در آسمان هم در آب. خدایان را نمی پرسیدند، خدایان را می فروختند. نه، خدایان، آدمیان را می فروختند. هر چوب و هر سنگ و هر سکه و هر برگ کاغذین، معبودکی بود که مردمان بندگی شان را می کردند.
جان را می فروختند تا نان بخرند و آنکه جانش را می فروشد تا زنده بماند، دیگر توان پرستیدن معبود یکتا را نخواهد داشت.
دومین فرمان، ساییده چون شن های بیابان بود. دست در خاک می کردم و معبود از لای انگشتانم می ریخت و می گریستم…
هر پاره سنگ، فرمانی و هر سنگریزه قانونی بود که شکسته و فرو ریخته بود، سرتاسر بیابان سنگریزه های قانون بود:
قتل نکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ نده، چشم طمع به مال و‌ ناموس همسایه نداشته باش.
اما از همانجا که من ایستاده بودم گرداگرد صحرای سینا آتش و خون بود. جان ها دزدیده می شد و به زندگی ها تجاوز.
صدای بمب می آمد، صدای موشک می آمد، صدای مویه مرگ و ضجه قتل می آمد. مردان می جنگیدند و ‌کودکان و زنان می مردند. خانه ها فرو می ریخت و شهرها ویران می شد و ایمان، خاکستری  بود که بر جنازه شهدا می نشست.
دریای سرخ، سرخ از خون مردمان بود.
پسران اسحاق پسران اسماعیل را می کشتند و پسران اسماعیل  پسران اسحاق را؛ و ابراهیم و سلیمان و داود و موسی و هارون و یعقوب و یوسف می گریستند.
همسایه چشم طمع به مال و ناموس همسایه داشت و تا چشم کار می کرد، چشمانی بود که همسایگان از حدقه همسایگان درآورده بود. زیر پا قلوه سنگ های سیاه نبود، چشم بود، هزاران چشم، مردمک مردمان بود.
همسایگان نابینایان بودند و در جوار هم نه خویش را می دیدند نه دیگری را. آنها از کشتگان یکدیگر کشتزار درست کرده بودند و از جنگ، جهنم…
پیروان هر پیامبر پیروان پیامبر دیگر را تحمل کردن نمی توانستند، همسایه همسایه را،  برادر برادر را و مادران جنین خویش را…
دره ها از استخوان پر بوده و فرامین الهی خاک و خاکستر بود که بر سر و تنم می نشست.
من تابوت عهد را هم دیدم، الواح در آن نبود اما جنازه های بسیار در آن بود، قاتلان و‌ مقتولان همه بر هم افتاده بودند. شهیدان شرع و رستگاران راه روشنی و هیزم آوردندگان دوزخ و معرکه گیران مرگ همه در تابوت بودند.
من کیسه پارچه ای کوچکی داشتم از روی زمین شریعت و شن و لوح شکسته جمع می کردم…
من از صحرای سینا برگشتم و کیسه شریعت را به مادرم دادم و فرمان پنجم را.
مادرم کیسه را گشود و گریست و پس از آن دیگر هیچ نگفت…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سفر_به_مصر
باسپاس ازجناب امید حلالی عزیز ولطفشان
#رباعی   گم شده ام
..........

من گم شده ام راه نشانم بدهید

یک پنجره رو به آسمانم بدهید


لب تشنه  پی شراب نور آمده ام


جامی ز زلال رمضانم بدهید



#ایرج_خواجوی
*سروی که قدت را تبر کینه شکست*


*دل باغم سنگین تو در سینه شکست*


*درآینه گردانی چشمت آن ر‌وز *


*خورشید چه می‌دید که آئینه شکست*
*ایرج_خواجوی*مرداد۴۰۲.
Iraj Khajavi:
اشعار ایرج خواجوی:
می..
آ...
یی....
.................

می آیی؛

از گریوه های درد

از دره های مِه

ازدشت های خَلنگ

با پوزاری از عتیق زخم که؛

مازه ی زمین را

قَشَو می شود.

می آیی

می آیی ... و

لاله های واژگون

به سربلندی نامت

قد راست می کنند.

می آیی

می آیی

می آیی...و

شالت را

هفت گره می زنی و

چوقایت را

از شانه های بلوط بر می داری

دیگر

هیچ مادیان اصیلی

تن به زایش قاطر نمی دهد !

ایرج خواجوی


اشعار ایرج خواجوی:
@ashaarekhajavi
سریا داودی حموله:
سریا داودی حموله
خوانش شعری از ایرج خواجوی
می آیی/ از گریوه های درد/ از دره های مِه/ با پوزاری از عتیق زخم که؛/ مازه ی زمین را/ قَشَو می شود./ می آیی / می آیی ... / لاله های واژگون/ به سربلندی نامت/ قد راست می کنند./ می آیی/ می آیی/ می آیی../ شالت را/ هفت گره می زنی و/ چوقایت را/ از شانه های بلوط بر می داری/ دیگر/ هیچ مادیان اصیلی/ تن به زایش قاطر نمی دهد !/ شعرِ«ایرج خواجوی »
در این روایت های حسی ـ مفهومی بارقههای اسرارآمیزی پنهان است. آشناییزدایی ها همراستای عینیت مندی های متعارف می باشد. این هست مندی های محسوس با ذات روایت گری پیوند خورده اند.
فضای ذهنی شاعر درگیر مفاهیم اقلیمی است.معمولا با فراز و فرود واگویه ها از«آمدنی» دور خبر می دهد. این «می آیی» ها جزو عناصر تکرار شونده ای است که دلالت بر تاکید دارد.
از لحاظ محتوایی ذهنیت شاعر از پشتوانه اقلیمی برخوردار است.. آن چنان که به واسطه ی تصویر سازی و ترکیب سازی طرح نویی در افکنده است.
ترکیب های عناصر اقلیمی نظیر «گریوه های درد، دره های مِه، عتیق زخم، مازه ی زمین، لاله های واژگون..» در شکل گیری ساختار زبانی موثرند.
تقابل ها و تقارن های بین «گریوه های درد ـ دره های مه» گریوه به فراز اشاره دارد و دره به فرود...
هفت گره زدن به شال نشان از شجاعت و دلاوری دارد. معمولا جوانانی که به سن چوقا پوشی می رسند ،با پوشیدن شال بر کمر به پیشواز خطر می روند.«شالت را/ هفت گره می زنی» که در سطر بعدی لاله های واژگون نشان از این دارد. البته یک اشاره ضمنی هم دارد که در آیین زرتشتی هفت گره زدن و »کستی نشاندن» نشان از اجرای آیین و سنت ها می دهد.
در این کوتاهی سرایی و ایجازمندی حس های نوستالژیک جان گرفته اند. اصلا رویکرد زبان اقلیمی سبب شده که روایت گری بازنمود بارزی داشته باشد.
ضربه نهایی شعر پایان بندی آن است: « دیگر/ هیچ مادیان اصیلی/ تن به زایش قاطر نمی دهد!»
Telegram Center
Telegram Center
Channel