#به_زودی_منتشر_میشود:
در مدت یک سال، پدرم دو بار ما را ترک کرد. اولین بار زمانی بود که
به پیوند زناشوییاش پایان داد و بار دوم زمانی بود که خودکشی کرد. آن سال، یعنی سال 1989، مادرم با پرواز
به هنگکنگ رفت و پدرم را در گورستانی در نزدیکی مرز چین دفن کرد سپس پریشانحال و سراسیمه خانه را
به «ونکوور» برد، آن موقع من ده سال داشتم و در آنجا تنها بودم.
الآن همۀ آن چیزی که
به خاطر دارم این است که:
پدرم صورتی جوان و زیبا داشت، او یک مرد مهربان اما غمگین بود. عینکی بدون قاب
به چشم میزد،
به نظر میرسید عدسیها در جلوی چشمهایش همانند نازکترین پردهها تکان میخورد. چشمان قهوهای تیرهاش محتاط و مردد
به نظر میرسید، او تنها سیونه سال داشت. نام پدرم جیانگ کای بود و در دهکدة کوچکی بیرون از «چانگشا»
به دنیا آمده بود. بعدها که فهمیدم پدرم در چین پیانیست معروف کنسرت بوده
به یاد آوردم که چگونه با انگشتانش روی میز آشپزخانه مینواخت، چگونه آنها در عرض کانترتاپها تاپتاپ میکردند و تند و ریز مسیر بازوهای نرم مادرم را طی میکردند تا
به سرانگشتانش میرسید
بهگونهای که او را
بهشدت عصبانی میکرد و مرا
به هیجان میآورد. پدرم نام چینی «جیانگ لی- لینگ» و نام انگلیسی ماری جیانگ را روی من گذاشت. وقتی او مُرد من فقط یک بچه بودم و این خاطرات کم هرچند ناچیز یا غیردقیق، تمام چیزی است که از او
به من رسیده و هرگز اجازه نمیدهم که فراموش شوند. طی سالهای سخت بعد از فوت والدینم، در سن بیستسالگی با تمام وجود زندگیام را صرف اعداد کردم-مشاهده، نظریهپردازی، منطق و اثبات، ابزاری که ما ریاضیدانان نهتنها با آنها تفسیر میکنیم بلکه دنیا را
بهوسیلة آنها تعریف میکنیم. این دهۀ آخر در دانشگاه سایمون فریزر کانادا پرفسور شده بودم. اعداد باعث شده بودند که من بین رقمهای بزرگ غیرقابلتصور و بسیار کوچک در حال تحقیق باشم و بدینوسیله دور از والدینم و رؤیاهای نافرجام و مسائلشان دوام بیاورم و حتی فکر میکردم که خودم را هم فراموش کردهام.
#نگویید_چیزی_نداریم#مادلین_تین#پریناز_خادمی#نشر_آناپنا @anapanapub