کک، لکلک و جک و جانوران دیگر
ای نام تو از روز ازل روی دلم حک!
وبگاه مرا هُرم نگاهت نکند هک
تو اهل ستیزی، به همان شیوهٔ سابق
ای چشم تو در بین همه تیرزنان تک
تیز است و بلند است که سوراخ کننده است
آن ناوک مژگان که مرا کرده مشبّک
عشاق جهان راحت و آرام ندارند
رفتار تو انداخته در خِشتَکشان کک
با اینکه خودم بچهٔ دروازهٔ غارم
عشق تو کشانده است مرا تا به ولنجک
با زلف کجت اشک مرا پاک مگردان
ترسم بشود گوشهٔ چشمان ترم لک
از خیر می ناب گذشتیم، بفرما
در ساغر ما دوغ بریزند، نه آهک
مهمان بنوازی و به آن سفره بنازی
در سینی و بشقاب دهی آب به لکلک
با چاقو و چنگال به ماهی بدهی آب
چونان که درِ گوش چکاوک بزنی چک
هرکار که آن شاه کند باعث شادی است
بیهوده چرا زیر ملیجک بزند جک؟
حالا که خودت را به دِهَت راه ندادند
در فکر چهای؟ بلکه مرا نیز کنی دَک؟!
از عقل تو و تیزی هوشت چه بگویم؟
ای درک تو بسیارتر از پشتهٔ جلبک
آلوده اگر گشت محیطی که در آنی
در گیسوی تو لانه گزیند شپشِ شک
از بین من و بلبل و قمری و قناری
ترجیح دهی غوک و وزغ را به چکاوک!
استاد و مربی مجّرب که تو باشی
طاووس شود آخر سر جوجهٔ اردک
با این همه ای یار مرا دور نینداز
همکفو تواَم، مثل تو دلخواهم و زیرک
(دوازدهم تیر ۱۴۰۰)
#شعر_تازه#طنز#شعر_طنز#سید_اکبر_میرجعفریhttps://t.center/akabr_mirjafari