در خواب خیابان

#شعر
Канал
Книги
Искусство и дизайн
Персидский
Логотип телеграм канала در خواب خیابان
@akabr_mirjafariПродвигать
261
подписчик
33
фото
10
видео
114
ссылок
نوشته‌های سید اکبر میرجعفری
دربارهٔ شعر مذهبی

نخست این‌که

«مشهور است كه يكی از شاعران بزرگ روزگار قصيده‌ای بلند و بسيار استادانه در مدح حضرت اميرِمؤمنان(ع) می‌سرايد و آن را برای عرض حاجت در حرم امام علی(ع) می‌خواند. هم‌زمان با او يكی از شاعران گمنام هم اين بيت را می‌سرايد و تقديم حضرت امير(ع) مي‌كند:
شعر می‌خوانم برايت يا اميرالمؤمنين!
قدر اين گلدسته‌هايت يا اميرالمؤمنين!

سرانجام اين شاعر گمنام كه او هم حاجتی داشته، حاجت‌روا مي‌شود، اما آن شاعر بزرگ به حاجتش نمی‌رسد. بنابراين قصيده‌سرای بزرگ ما گلایه‌مندانه رو به حرم حضرت علی(ع) می‌كند و به زبان طنز می‌گويد: آقا شما اسدالله غالبيد، قبول! فاتح خيبريد، قبول! اميرمؤمنانيد، قبول! حیدر کرارید، قبول! اما گمان نمی‌كنم شعر شناس خوبی باشيد!»
اين مثل بدان آوردم كه بگويم: «حقيقتا نمی‌دانم؛ شايد اصلا درگاه اين كريمان شعرهايی را كه به زعم اهل ادب ضعيف است، بيشتر بپسندد. شايد اين شاعران خلوص نيّت دارند. شايد تمام توانشان همين است؛ و همين باعث پذيرش شعرشان در درگاه بزرگان دين می‌شود. شايد هم مقبول درگاه آنان نمی‌شود؛ نمی‌دانم، اما آنچه كه به ادبيات، به شعر، به شعر مذهبي مربوط می‌شود، می‌گويد: اين دست شعرها ارزش ادبی ندارند؛ بن‌مايهٔ هنری ندارند و مثل هر اثر زردی فقط تاثير آني بر مخاطب مي‌گذارند؛ ماندگار نيستند و.... بگذريم كه بسياری از تعابير به كار رفته در اين شعرها دون شأن دين و آن شخصيت دينی‌ است.

دیگر این‌که
فرقی نمی‌کند موضوع یک شعر چه باشد. «شعر خوب» را «شاعر خوب» می‌سراید.‌ پس عجیب نیست که بهترین شعرهای مذهبی را باید در دواوین «شاعران قَدَر» یافت نه در مویه‌ها و ضجه‌های
شاعر-مداحان!

اخوان ثالث سروده‌ است:

در ره طوسم، چه باک ار برف و سیل و آتش آید
سالک راه رضا را هرچه پیش آید خوش آید
!

و همین تک‌بیت یک شعر کامل است؛ با آن ایهام دلبرانهٔ «راه رضا»!
#مهدی_اخوان_ثالث
#شعر_مذهبی
#شعر_رضوی
#شعر
#شاعر.
https://www.instagram.com/p/C_c9Em7qYj5/?igsh=MThsNGsyN2Vsc3M5MA==
✍🏼دومین نشست #شعر_سه‌شنبه_عصر

#شعرخوانی
در کنار #گفت‌وگو با موضوع
شعر و واقعیت

📅 سه‌شنبه، ۶ شهریور
🕐 ساعت ۱۸:۳۰

🎙 به میزبانی:
#سیداکبر_میرجعفری

با حضور شاعران جوان و پیش‌کسوت

🔅ورود برای همۀ علاقه‌مندان آزاد و رایگان است.

📌 خیابان کریم‌خان، ابتدای خیابان نجات‌اللهی (ویلا)، نبش کوچهٔ چلیپا، پلاک ۱۸۴، واحد ۱

@SeNoghteSchool
شاعری كه از كبوتر دفاع كرد

حالا تاريخ دقيقش يادم نيست، اما به گمانم تابستان ۱۴۰۰ بود. نشسته بودم زير درختان بوستان ورشو در خيابان استاد نجات‌اللهی كه آقا مرتضای شاعر از راه رسيد. سلام و عليكی بين ما رد و بدل شد و ايشان رفت به سمت سالن بوستان. قرار بود در سالن بوستان يك برنامهٔ ادبي برگزار شود.
يكي دو دقيقه بعد سر و صدايي توجهم را جلب كرد. خلاصهٔ ماجرا اين بود: «گربه‌ای – احتمالا پس از چندين كمين و حمله و شكست - كبوتری را شكار كرده بود، اما آقا مرتضای شاعر به دفاع از كبوتر وارد نزاع شده و كبوتر را از چنگال گربه در آورده بود.» آقا مرتضا خوش‌حال بود كه توانسته به‌زعم خودش مظلومی را ياری كند.
من اما همين صبح امروز داشتم از كوچه‌ای می‌گذشتم. گربه‌ای را ديدم كه برای شكار ياكريمی كمين كرده بود. كناری ايستادم تا مزاحم طبيعت نباشم. البته نه دلم براي گربهٔ ناكام سوخت و نه ياكريم را تشويق كردم.
آقا مرتضای شاعر بعدها مسئوليت‌هايی را قبول كرد تا بيشتر و بهتر بتواند از حقوق مظلومان دفاع كند.

هنوز حرف اصلی‌ام را نگفته‌ام. هركدام از شما عزيران كه اين متن را می‌خوانيد و به آقا مرتضای شاعر دسترسی داريد، سلام مرا به ايشان برسانيد بگوييد، فلانی گفت
من و تو شاعريم. پس می‌توانيم چشم را -يا نه نگاه را- به كبوتر تشبيه كنيم؛ به‌ويژه وقتی از دختران حرف می‌زنيم كه نگاهشان بسيار نجيب‌تر از پرواز كبوتران است. اصلا همين لحظه يادم آمد شاعر ديگری برای جانبازی كه چشمانش را بخشيده بود، سروده بود: صبح دو مرغ رها/ بي‌صدا/ صحن دو چشمان تو را ترك كرد/ شب دو صف از ياكريم/ بال به بال نسيم....
به خدا نمی‌توانم ادامه دهم. آقا مرتضای شاعر طبع لطيفی دارد. حتما وقتی شنيده دختری چشم يا چشم‌هايش را از دست داده‌است، با خود زمزمه كرده است: «صبح دو مرغ رها/ بی صدا / صحن دو چشمان تو را ترك كرد...»
حتي وقتي از كنار بيلبوردهای شهرداری عبور كرده است كه چشم‌های آدمك‌هايش باندپيچي شده‌اند، با خودش خوانده است: «شب دو صف از ياكريم/ بال به بال نسيم/ از لب ديوار دلت پركشيد....»
آقا مرتضا آن شعر را ادامه داده است: «می‌شود از باغ نگاهت هنوز/ يك سبد از ميوهٔ خورشيد چيد!»

×××پی‌نوشت: شاهد دارم که این دو خاطره واقعی و صادقانه است؛ چون «در دروغ‌گویان خیری نهفته نیست!»

#شعر
#شاعر
#طبیعت
#صدق
#شاعرانه
#طبع_لطیف
#شهرداری_تهران
#دروغ
#دروغگو
#دروغ‌گویان
کاش درد و بلای این مردم
بخورد در ملاجت ای ناتو
که ز رحم و مروت و انصاف
در وجودت نرُسته نیمی جو

کاش درد و بلای این مردم
بشود مشت و بر سرت بخورد
دستمان تا سرت اگر نرسید
مشتمان جای دیگرت بخورد

ای که انگار کاملا شکمی
سفره تا سفره بود لُمباندی
هیچ بر جا نماند و بعد از آن
دوستان را به خوان فراخواندی

کار ما همچنان همین بوده است
سفره چیدن ز روی ناچاری
سفره چیدیم و سفره را برچید
خوردن خوک، خوک پرواری

زخم داریم و بعد زخم زبان:
بر سر زخم از زبان بدت
کاش یک‌ذره بسته‌تر می‌شد
چاک زخم من و دهان بدت

مثل سطل زباله‌ای و فقط
منبع انبساط هم داری
وقت اظهار فضل اگر باشد
دکمهٔ التقاط هم داری

هر طرف کرسی ریاست هست
رفته‌ای و رسیده‌ای به هدف
و چه سخت است کندنت از جای
مثل دندان عقل بی‌مصرف

چشم‌هایت گرسنه و خیره
به چرا می‌روند در بازار
کاش کورت کند همین امشب
دود اسفند کودکان کار

بس که چون تپه بر سر راهی
خلق فکر زدودنت باشد
آه از درد کهنهٔ مردم
که دوایش نبودنت باشد

کاش رحم و مروت و انصاف
جوی جاری شود میان شهر
جوی جاری که از زلال صفا
بشود رشک آسمان شهر


این سروده به احترام شماست:
گل‌فروش چهارراه وصال!

فال حافظ‌فروش بی‌سامان!
نوجوان هزار امید محال!

#سید_اکبر_میرجعفری
#شعر_تازه
#کودکان_کار
#فقر


https://t.center/akabr_mirjafari
اشتباه؟!

بيست و هفت سال پيش در چنين روزهايی، استاد جواد آقای محقق تصميم گرفته بود یک انجمن شعر مذهبی را
ه بیندازد و در این فقره از بنده نیز کمک خواسته بود. قرار شد اولین جلسهٔ اين برنامه نيز در دفتر خود ایشان برگزار شود.‌ روز موعود، هفت، هشت نفری آمده بودند. در همان ابتدای جلسه بحث رفت بر سر اين كه چه كسانی را به اين جلسه دعوت كنيم. جواد آقای محقق اسم چند نفر را گفت که قرار است به ما بپیوندند؛ اما همین که به اسم «عبدالجبار کاکایی» رسید، استاد گيلانی که علاوه بر شاعر بودن، خطیب خوبی هم هست، گفت: «با حضور ایشان مخالفم!». بعد هم از فن خطابه‌اش بهره جست و ادامه داد( نقل به مضمون البته!): «شعر و شرع و عرش و شعور و شاعر و شارع از یک ریشه‌‌اند. پس کسی که شرع را فرو گذارد، نمی‌تواند شاعری را فراگذارد. و شاعری مگر چیزی جز در خدمت عرش بودن است و اهل بیت ما عین عرش‌اند و ما فرش....»

من كه نفهيمدم منظور آقای گيلانی از اين حرف‌ها چه بود؛ اما جواد آقای محقق پرید وسط حرف ایشان و گفت: « مگر آقای كاكايی کجای فرش عرش را سوراخ کرده که به شما برخورده است؟»

استاد گيلانی برافروخت و گفت: «دیگر می‌خواستی چه كار كند؟ کسی که به یک شهید می‌گوید: «تو اشتباه کرده‌ای» دیگر چه توقعی از اوست؟

برای حضار روشن بود که منظور استاد گيلانی همین مصرع غزل آقای کاکایی بود که می‌گوید: « و ناامید گفته‌ام که اشتباه کرده‌ای!»
آن سال‌ها غزل عاطفی و تاثیرگذار استاد کاکایی با مطلع:
«به شوق خلوتی دگر که روبه‌راه کرده‌ای
تمام خلوت مرا شکنجه‌گاه کرده‌ای»

بین اهالی شعر معروف شده بود.

دردسرتان ندهم. هرچه جواد آقای محقق و دیگر دوستان تلاش كردند ایشان را قانع کنند که مثلا این شعر از زبان مادر (يا همسر) شهید است و درددلی است صادقانه با او، به خرجش نرفت که نرفت. همین شد که آن جلسه و آن انجمن به فرزندآوری نرسيد و در زِهدان به فنا رفت. چرا که آقای محقق گفت: «با این سخت‌گیری‌ها فقط علی می‌ماند و حوضش.»

بگذریم.
چندی پیش استاد گيلانی را اتفاقا در بازار میوهٔ «قزل‌قلعه» دیدم. نشان به آن نشان كه آمده بود زيتون بخرد. بعد از احوال‌پرسی، کنجکاوانه از ايشان دربارهٔ عاشورا سؤالی کردم.‌ آقای گيلانی بی‌مقدمه گفت: «آقاجان! بپذيريم كه حسین اشتباه کرده است. محمد و علی هم اشتباه کرده‌اند؛ آن هم چه اشتباهاتی! اگر اشتباه نکرده بودند که وضع ما این نبود!» و شروع کرد به برشمردن اشتباهات رسول خدا و ائمهٔ اطهار! من اما در آن لحظات هیجانی چنان گوش و هوش به او سپرده بودم که فراموش کردم از او بخواهم: «خب حالا به بزرگی خودتون اشتباه مادر شهيد رو ببخشيد.» یادم نبود بگویم: «استاد کاکایی سلام می‌رسانند!»

#شعر_مذهبی
#جواد_محقق
#عبدالجبار_کاکایی
#اشتباه
#رواداری
#افتادن_از_آن_طرف_بام
#سید_اکبر_میرجعفری


https://t.center/akabr_mirjafari
کک، لک‌لک و جک و جانوران دیگر

ای نام تو از روز ازل روی دلم حک!
وبگاه مرا هُرم نگاهت نکند هک

تو اهل ستیزی، به همان شیوهٔ سابق
ای چشم تو در بین همه تیرزنان تک

تیز است و بلند است که سوراخ کننده است
آن ناوک مژگان که مرا کرده مشبّک

عشاق جهان راحت و آرام ندارند
رفتار تو انداخته در خِشتَکشان کک

با این‌که خودم بچهٔ دروازهٔ غارم
عشق تو کشانده است مرا تا به ولنجک

با زلف کجت اشک مرا پاک مگردان
ترسم بشود گوشهٔ چشمان ترم لک

از خیر می ناب گذشتیم، بفرما
در ساغر ما دوغ بریزند، نه آهک

مهمان بنوازی و به آن سفره بنازی
در سینی و بشقاب دهی آب به لک‌لک

با چاقو و چنگال به ماهی بدهی آب
چونان که درِ گوش چکاوک بزنی چک

هرکار که آن شاه کند باعث شادی است
بیهوده چرا زیر ملیجک بزند جک؟

حالا که خودت را به دِهَت راه ندادند
در فکر چه‌ای؟ بلکه مرا نیز کنی دَک؟!

از عقل تو و تیزی هوشت چه بگویم؟
ای درک تو بسیارتر از پشتهٔ جلبک

آلوده اگر گشت محیطی که در آنی
در گیسوی تو لانه گزیند شپشِ شک

از بین من و بلبل و قمری و قناری
ترجیح دهی غوک و وزغ را به چکاوک!

استاد و مربی مجّرب که تو باشی
طاووس شود آخر سر جوجهٔ اردک

با این همه ای یار مرا دور نینداز
هم‌کفو تواَم، مثل تو دلخواهم و زیرک

(دوازدهم تیر ۱۴۰۰)

#شعر_تازه
#طنز
#شعر_طنز

#سید_اکبر_میرجعفری


https://t.center/akabr_mirjafari