در خواب خیابان

Channel
Books
Art and Design
Persian
Logo of the Telegram channel در خواب خیابان
@akabr_mirjafariPromote
261
subscribers
33
photos
10
videos
114
links
نوشته‌های سید اکبر میرجعفری
:
برای محمود حکیمی که رفته است!

چند خبرگزاری نامشهور نوشته‌اند: «محمود حکیمی درگذشت.»

 و من افتاده‌ام به پریشان‌گویی. سی سال گذشت از اولین دیدارم با او.‌  این‌همه دیدار را چگونه بنویسم؟ 

می‌گفت: «مجلس ختمم رو تو مسجد فخرآباد بگیرید.»

بعد ادامه می‌داد: «البته شنیده‌ام مسجد نور به خانواده‌های هنرمندان و نویسندگان تخفیف می‌ده...»

هربار که می‌آمد،  با نقل چندین خاطره از بزرگان علم و سیاست، عمیقاً ما را به خنده وامی‌داشت. چه خاطرات نابی....

بعضی از خاطرات را با تبصرهٔ «این رو دیگه جایی نقل نکنید.» برایمان تعریف  می‌کرد. حالا او نیست و خواهم گفت که «همسر کدام سیاستمدار از فروشگاهی در لندن سرقت می‌کرد و توجیه می‌کرد که مال کافر بر مسلمان حلال است!

چقدر خوب صدای فخرالدین حجازی و هاشمی و... را تقلید می‌کرد!

بهشتی، یزدی،  یدالله سحابی، عزت‌الله سحابی،  و ... را از روزگاری می‌شناخت که به تاریخ پیوسته‌اند.

بدترین کار سیاستمداران را «شکنجهٔ مخالفان» می‌دانست و با نفرت از شکنجه‌گران یاد می‌کرد.

 ادعا می‌کنم که آثار محمود حکیمی در شصت سالهٔ اخیر بیشترین شمارگان داشته است و به لحاظ تاثیر بر مخاطب در صدر ایستاده است. تعداد آثار او از دویست عنوان گذشته است.

تیراژ کتاب‌های عصیان، وجدان، نقابداران جوان و اشراف‌زادهٔ قهرمان او شاید به میلیون هم رسیده باشد (با احتساب چاپ‌های غیر رسمی). 

چه بسیار نویسندگان و هنرمندانی را می‌شناسم که با آثار محمود حکیمی به مطالعه و بعد به نویسندگی علاقه‌مند شده‌اند.

می‌گفت: «بی عشق بازرگان نتوان انسان شد.» بعد با صدای بلند قهقهه می‌زد.

به سیاست علاقه داشت. اصلا به اشارهٔ مرحوم بهشتی و ...  تحصیلات در فرنگ را رها کرده بود تا در حوزهٔ فرهنگ یاور آنان باشد، اما خیلی زود راهش را از سیاسیون جدا کرد. خیلی از دولتمردان وامدار او بودند. با بسیاری از آن‌ها خاطره داشت.  از حق‌گویی ابایی نداشت و اگر زبان و مرام حق‌طلبانه‌اش نبود، بهترین موقعیت‌ها را برای کسب کرسی‌های سیاسی داشت، اما او تا آخر عمر یک نویسندهٔ آزاده باقی ماند.

محمود حاج‌حکیمی همیشه وعدهٔ آخر شهریور را به ما می‌داد. حالا آخر شهریور است!

#محمود_حکیمی
https://www.instagram.com/p/DAI05Cgq_8g/?igsh=eXh4cGt6eDU2N253
به حضرت «اسوهٔ حسنه»

می‌آیی و صحرا صحرا شب بوی سحر می‌گیرد
یکریز در این تلخستان باران شکر می‌گیرد

می‌آیی وپیش بالت ، پرواز به استقبالت
میآید و در احوالت از خویش خبر می‌گیرد

ای بی تو یتیمت هستی، هستی و پس از این هستی
از ناز سر انگشتانت گرمای پدر می‌گیرد

کانون درخشانی‌ها سرگرم اشارات توست:
مهتاب اگر می‌تابد، خورشید اگر می‌گیرد

ما هیزم خشکیم اما انگار نمی‌گیراند
این شعله که دریاها را افروخته‌تر می‌گیرد

ای شرح تو سرشار از شرح، در من کلماتی چندی است
این قصهٔ بی پایان را ناگفته ز سر می‌گیرد

اینک سر راهت خورشید ، بر بام، چراغت خورشید
خورشید که تا خورشید است از چشم تو پر می‌گیرد

#سیداکبرمیرجعفری

https://t.center/akabr_mirjafari
:
شرح یک عکس

_آوردی؟ بیست‌ودو میلیون نقده؟ بسته‌بندی شده است؟

پیرمرد کیسه‌اش را بالا آورد و گذاشت روی میز خانم منشی و گفت:
_بله، تو همین کیسه است، بیست میلیونه ولی. به خانم دکتر گفتم که به من تخفیف بدن.

پیرمرد لهجه داشت، اما نفهمیدم از کدام شهر خودش را رسانده است به مطب خانم دکتر در خیابان منظرنژاد، بالاتر از میرداماد تهران.

خانم منشی که سعی می‌کرد مثل یک پزشک متخصص حرف بزنذ، گفت:
_ پس بشین تا نوبتت بشه. خودت پول رو ببر برای خانم دکتر. ببین قبول می‌کنه یا نه.

چند دقیقه بعد یک دختر خانم نوجوان با مادرش از اتاق خانم دکتر بیرون آمدند و رسیدند جلوی میز خانم منشی.
منشی از آن‌ها پرسید:
_خانم دکتر چی گفتن؟ راجع به هزینه با شما صحبت کردن؟
مادر جواب داد:
_بله گفتن هفت میلیون؛ گفتن هزینهٔ من واسه عمل سنگ کیسهٔ صفرا هفت میلیونه.
منشی ادامه داد:
_بله، یک روز قبل از عمل هفت میلیون نقد بسته‌بندی می‌کنید و می‌آرید این‌جا.

هیچ‌وقت در زندگی‌ام با افراد باند قاچاق مواد مخدر روبه‌رو نشده‌ام، اما مکالمات امروز پزشک و منشی و بیماران تصویر آن‌چه از این جماعت در فیلم‌ها دیده بودم، زنده کرد.

هر توضیح دیگری بر این متن اضافه است. فقط وقتی به خانه رسیدم، همسرم گفت:
_ اگه توی مترو یا ترمینال یه دزدی کیسهٔ این پیرمرد رو از دستش می‌قاپید...
نکتهٔ مهم: این خانم دکتر جراحی‌های خود را در بیمارستان‌های دولتی یا شبه دولتی‌انجام می‌داد.

پی‌نوشت: در زندگی‌ام بارها در بیمارستان بستری شده‌ام و آن‌قدر پزشک شریف و انسان‌دوست دیده‌ام که حسابش از دستم دررفته است. سعدی گفت:
«وَ ما اُبَرِّیُ نَفسی وَ لا اُزَکّیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است»

#یک_ماجرای_واقعی
#پزشک_خوب
https://www.instagram.com/p/C_7qgrnqwUq/?igsh=MTIwMjAyaGNjZWJrNA==
ایشان فرزند عزیزم درخت انبه است. البته الان در دوران نوزادی به‌سر می‌برد.
هستهٔ انبه را کاشتم، ایشان سرزدند از خاک.
البته چون محاسباتم غلط بوده و هسته را در گلدانی مناسب نکاشته‌ام، ایشان از کنار گلدان رشد کرده است، نه از وسط.

#سید_اکبر_میرجعفری

https://t.center/akabr_mirjafari
صفويان و مؤمنان به صفويان مردمان باحالی بوده‌اند! توجه داريد كه نادرشاه چند سالی پادشاهی می‌كند، بعد از او نيز چند نيم‌شاه به قدرت می‌رسند، اما اين جماعت می‌روند «سيد محمد متولی» نامی را می‌يابند كه از نسل صفويان است . او را پادشاه می‌كنند و نامش را می‌گذارند «شاه‌سليمان دوم» . اين بندهٔ خدا فقط سه ماه پادشاه می‌ماند و دوباره يكی از همان نيم‌شاه‌های افشار (شاهرخ شاه) پادشاه می‌شود. هر چه هست ايشان از ۲۰ محرم تا ۱۱ ربیع‌الثانی سال ۱۱۶۳ پادشاه بوده است.



۵. شاه‌اسماعیل سوم صفوی

شاه‌اسماعيل سوم منحصر‌به‌فردترين پادشاه جهان است. تصور كنيد چند خان بختياری و افشاری سه سال بعد از مرگ نادر اصفهان را تصرف كرده‌اند، اما چون پادشاه بايد «صفوی» باشد تا مشروع باشد، يكی از دخترزادگان صفوی را که سن‌ و سالی هم نداشته است، پيدا می‌كنند و به او می‌گويند: از امروز تو پادشاهی، اما قدرت مال ماست، يعنی ما وكيل تو هستيم. برای همين شاه‌اسماعیل سوم چند باری از این وکیل به آن وکیل دست‌به‌دست می‌شود. ابتدا علی‌مردان‌خان وکیل اوست. این وکیل وظیفه‌شناس شاه را تربیت می‌كند تا بزرگ شود. بعد کریم‌خان زند وکیل او می‌شود و پادشاه را با خود به شيراز می‌برد. بعد کریم‌خان از محمدحسن‌خان قاجار شکست می‌خورد و شاه به محمدحسن‌خان پناه می‌برد. دوباره كريم‌خان به محمدحسن‌‌خان يورش می‌برد و شاه را از آن خود می‌كند. اما كريم‌خان در حق صفويان نامردی كرد؛ زيرا وقتی اين شاه «دست‌به‌دست‌شو» فوت كرد، كسی را به پادشاهی برنگزيد. برای همين سلسلهٔ صفويان در هاله‌ای ‌از ابهام ماند.
اين شاه از سال ۱۱۶۳تا ۱۱۸۷قمری حدوداً بيست و چهار سال پادشاه بود.




۶. سيد حسين مرعشی
صفويان پايان نمی‌يابند. حتی پيش از تأسیس هم بوده‌اند، اما در كتم عدم. نسل آن‌ها ادامه می‌يابد. گاهی در ظهور آن‌ها وقفه می‌افتد، اما سرانجام رخ می‌نمايند. از کجا معلوم مراسم تاج‌گذاری
پادشاه صفوی همین روزها برگزار شده است و من شما بی‌خبریم؟

چند سال پیش یک استاد دانشگاه  که رسماً و اسماً صفوی بود، گفته بود که خاتم (انگشترِ مُهردار) شاه‌عباس نزد خانوادهٔ ماست. حیف که ایشان اهل علم بود و دعوی پادشاهی نداشت.

با این وصف احتمالا سيد حسين مرعشی نماینده و استان‌دار سابق کرمان پادشاه بعدی باشد. شاه‌سليمان دوم هم از سادات مرعشی بوده است و شايد سيد حسين نوادهٔ اوست. هم‌اكنون او لياقت پادشاهی دارد؛ چرا كه نه؟ وی قوم و خویش حاکمان سابق بوده است و اکنون هم سوابقی هم در حاكميت دارد. اصولا هركسی كه در صف قدرت است، از صفويان است، به شرط آن‌كه نسب‌نامه‌اش درست باشد. پس پاسخ پرسش چهارگزينه‌ای ما گزينهٔ شش است.

#صفویان
#پادشاه
#مشروعیت_قدرت
#سید_اکبر_میرجعفری
آخرین شاه صفویان

يك پرسش چهارگزينه‌ای:

آخرين پادشاه صفويان كه بود؟
۱. شاه‌سلطان‌حسين
۲. شاه‌طهماسب دوم
۳. شاه‌عباس سوم
۴. شاه‌سليمان دوم
۵. شاه‌اسماعيل سوم
۶. سيد حسين مرعشی

پاسخ صحيح:
متأسفانه تعداد گزينه‌های این پرسش از چهار بيشتر شده است و باید از داوطلبان گرامی عذرخواهی كنيم. خب برويم سراغ پاسخ اين سؤال. برای رسيدن به پاسخ راهی بس طولانی در پيش داريم. نخست بايد يكی‌يكی گزينه‌های مختلف را بررسی كنيم.

۱. شاه‌سلطان‌حسين:
همان كسی است که با دست خود تاج پادشاهی‌اش را تقديم اشرف افغان كرد. پس شاه‌سلطان‌حسين آخرين پادشاه صفوی است؟ خير! سخت در اشتباهيد! اشرف افغان اگر ده تاج پادشاهی هم بر سر می‌گذاشت، پادشاه نمی‌شد؛ چرا؟ چون از خاندان صفوی‌ نبود! اصولا در آن زمان كسی می‌توانست «شاه» باشد و حكومتش مشروعيت داشته باشد كه از نسل صفويان باشد! هر كسی نمی‌توانست از راه برسد و بگويد ای مردم من شاهم؛ آن هم شاه مشروع!
نكتهٔ كنكوری: مگر محمود افغان بزرگ افغان‌های فاتح اصفهان نبود؟ پس چرا شاه‌سلطان‌حسين تاجش را به اشرف داد نه به محمود؟ چرا افغان‌ها چند سالی صبر كردند تا تاج شاهی را از سلطان‌حسين بگيرند؟
نكتهٔ كنكوری بعدی: مگر قرار نبود كه شاه فقط و فقط از نسل صفويان باشد، پس چگونه نادر ناگهان پادشاه شد؟ پاسخ: چون زورش زياد بود و الحق لمن غلب، اما خب حكومت حقهٔ سلسلهٔ صفوی از هم نگسسته بود و همان زمان هم ما از اين شجرهٔ طيبه پادشاهانی داشتيم كه تاريخ دربارهٔ آن‌ها سكوت كرده است يا تا حدودی ساكت است. به هر حال اين شاه شگفت نزديك به بيست و نه سال پادشاه بود؛ از سال ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۵ قمری.

۲. شاه‌طهماسب دوم:
بعد از شاه‌سلطان‌حسين چه كسی بر تخت سلطنت نشست‌؟ محمود افغان هوتكی يا شاه‌طهماسب دوم؟
پاسخ:
اگر به مشروعيت خاندان صفوی كه خود را از سادات جليل‌القدر می‌دانند، ايمان داريد، بايد پاسخ دهيد: «شاه‌طهماسب دوم»، اما اگر معتقديد كه حكومت بايد زور داشته باشد، پاسخ «محمود افغان» است! گرچه شاه صفوی تاجش را به اشرف تقديم كرده نه به محمود!
توجه: شاه بودن با حاکم بودن فرق دارد!

باز هم سؤال: پس شاه‌طهماسب دوم چگونه شاه شد؟
پاسخ: ماجرا از اين قرار است كه محمود با اقتدار در اصفهان حكومت می‌كرد و هر روز نيز بلايی بر سر مردم و ميراث صفويان می‌آورد، اما در همان روزها خيرخواهانِ معتقد به مشروعيت صفوی يواشكی طهماسب را از اصفهان به قزوين بردند و به او گفتند: «خب حالا تو پادشاهی! ببينيم چه می‌كنی!» سپس ایشان هم پادشاهی كرد و هم جنگ با دشمنان خارجی و داخلی. تا آن‌كه سرانجام نادر بساط اشرف افغان را در هم پيچيد و شاه‌طهماسب دوم به زادگاهش اصفهان برگشت. حتما می‌پرسيد: خب پس بايد همه‌چيز به خير و خوشی زير سايهٔ اين شاه همايون‌پی ادامه می‌يافت و ايشان پادشاهی می‌كرد؟
پاسخ: چه عرض كنم؟ در اين اوضاع نادر را كجای دلمان بگذاريم؟ مگر می‌شد كه اين مرد سلطه‌جو تاج و تخت و مملكت را دودستی تقديم طهماسب دوم بكند؟ بله سرانجام نادر توانست بزرگان سياست و ملك را راضی كند كه طهماسب لياقت پادشاهی ندارد.
نادر مجلسی ترتیب داد و چنان طهماسب دوم را بی‌آبرو کرد که بنده خجالت می‌کشم دربارهٔ آن چیزی بنویسم. پس چه كسی بايد شاه باشد؟ در بخش بعدی‌ عرض می‌كنم. شاه‌طهماسب دوم هم حدود ده سال از ۱۱۳۵ تا ۱۱۴۵ قمری شاه مشروع بود.


3. شاه‌عباس سوم

وی در دو ماهگی پادشاه شد! سکه هم به نام او زدند و کمتر از سه سال پادشاهی کرد. توجه داشته باشید که نادر بزرگان عصر را قانع کرد که طهماسب دوم نمی‌تواند حتی خشتک خود را جمع کند، چه رسد به این‌که تاج پادشاهی بر سر بگذارد، اما فرزند دو ماههٔ او یعنی همین شاه‌عباس سوم از پدرش لایق‌تر است برای پادشاهی! حالا شما تلاش کن طنز بنویس!
بله عباس‌آقا هنوز در گهواره بود كه تاج شاهی را کنار راست سرش نهادند و نادر به قرآن سوگند وفاداری یاد کرد و در برابر پادشاه جدید زانو زد و تمام بزرگان از او پیروی کردند. نكتهٔ غير كنكوری: از اين ماجرا نتيجه می‌گيريم كه نادر چگونه انسانی بوده است؟ خوب است بدانید که نادر سه سال بعد تاج را از این بچهٔ سه ساله گرفت و این طفل معصوم بعد از پادشاهی چهار سالی هم کودکی کرد.
اما تلخی ماجرا اين است كه بعدها به فرمان پسر نادر، شاه‌‌عباس سوم را همراه با شاه‌طهماسب دوم در يك روز كشتند! وحشی‌ها به هشت سالگی او هم رحم نكردند. شاه‌عباس سوم از سال ۱۱۴۵ تا ۱۱۴۸ قمری پادشاه بود. مشتاقانه منتظريد بدانيد كه بعد از شاه‌عباس سوم چه كسی پادشاه شد؟

۴. شاه‌سليمان دوم
دربارهٔ شعر مذهبی

نخست این‌که

«مشهور است كه يكی از شاعران بزرگ روزگار قصيده‌ای بلند و بسيار استادانه در مدح حضرت اميرِمؤمنان(ع) می‌سرايد و آن را برای عرض حاجت در حرم امام علی(ع) می‌خواند. هم‌زمان با او يكی از شاعران گمنام هم اين بيت را می‌سرايد و تقديم حضرت امير(ع) مي‌كند:
شعر می‌خوانم برايت يا اميرالمؤمنين!
قدر اين گلدسته‌هايت يا اميرالمؤمنين!

سرانجام اين شاعر گمنام كه او هم حاجتی داشته، حاجت‌روا مي‌شود، اما آن شاعر بزرگ به حاجتش نمی‌رسد. بنابراين قصيده‌سرای بزرگ ما گلایه‌مندانه رو به حرم حضرت علی(ع) می‌كند و به زبان طنز می‌گويد: آقا شما اسدالله غالبيد، قبول! فاتح خيبريد، قبول! اميرمؤمنانيد، قبول! حیدر کرارید، قبول! اما گمان نمی‌كنم شعر شناس خوبی باشيد!»
اين مثل بدان آوردم كه بگويم: «حقيقتا نمی‌دانم؛ شايد اصلا درگاه اين كريمان شعرهايی را كه به زعم اهل ادب ضعيف است، بيشتر بپسندد. شايد اين شاعران خلوص نيّت دارند. شايد تمام توانشان همين است؛ و همين باعث پذيرش شعرشان در درگاه بزرگان دين می‌شود. شايد هم مقبول درگاه آنان نمی‌شود؛ نمی‌دانم، اما آنچه كه به ادبيات، به شعر، به شعر مذهبي مربوط می‌شود، می‌گويد: اين دست شعرها ارزش ادبی ندارند؛ بن‌مايهٔ هنری ندارند و مثل هر اثر زردی فقط تاثير آني بر مخاطب مي‌گذارند؛ ماندگار نيستند و.... بگذريم كه بسياری از تعابير به كار رفته در اين شعرها دون شأن دين و آن شخصيت دينی‌ است.

دیگر این‌که
فرقی نمی‌کند موضوع یک شعر چه باشد. «شعر خوب» را «شاعر خوب» می‌سراید.‌ پس عجیب نیست که بهترین شعرهای مذهبی را باید در دواوین «شاعران قَدَر» یافت نه در مویه‌ها و ضجه‌های
شاعر-مداحان!

اخوان ثالث سروده‌ است:

در ره طوسم، چه باک ار برف و سیل و آتش آید
سالک راه رضا را هرچه پیش آید خوش آید
!

و همین تک‌بیت یک شعر کامل است؛ با آن ایهام دلبرانهٔ «راه رضا»!
#مهدی_اخوان_ثالث
#شعر_مذهبی
#شعر_رضوی
#شعر
#شاعر.
https://www.instagram.com/p/C_c9Em7qYj5/?igsh=MThsNGsyN2Vsc3M5MA==
:
امانت‌داری یک عنصر طاغوتی!

در دههٔ شصت یک نفر با دفتر صدا و سیمای ایران در لندن تماس می‌گیرد و می‌گوید: «ملکِ دفتر رادیو و تلویزیون ملی ایران در لندن به نام رضا قطبی است. وی می‌خواهد سند آن را به نام سازمان صدا و سیمای ایران کند.»

مسئولان دفتر گمان می‌کنند وی آن‌ها را سر کار گذاشته است یا توطئه‌ای در کار است.
چند روز بعد مجدداً تماسی برقرار می‌شود و می‌گوید: «پس چرا اقدام نکردید؟ آقای قطبی می‌خواهد ملکی را که متعلق به او نیست، به دولت برگرداند. این بار هم پاسخ‌دهندگان حرف‌های تماس‌گیرنده را باور نمی‌کنند.

تا این‌که سرانجام خود آقای قطبی با مسئولان صدا و سیما تماس می‌گیرد و می‌گوید: «هنگامی که این ساختمان را برای رادیو و تلویزیون ملی ایران در لندن خریدیم، به دلایلی نمی‌توانستیم سند آن را به نام صدا و سیمای ایران بزنیم، بنابراین به نام سند آن به نام بنده خورده است، اما اکنون آن محدودیت رفع شده است و می‌توانیم آن را به مالک واقعی و حقیقی آن برگردانیم.
سرانجام هیئتی از ایران راهی لندن می‌شود (البته با رعایت اصول ایمنی و امنیتی) و عملیات انتقال سند انجام می‌شود.

پی‌نوشت‌۱: روای این ماجرا از مسئولان رده بالای صدا و سیما در دههٔ شصت است.

پی‌نوشت‌۲: رضا قطبی ملکی را که به نامش بود، اما مال او نبود، به مالکش برگرداند. چرا گمان می‌کنید آقای قطبی کار خاصی کرده است؟ مگر هر روز در مملکت ما از این اتفاق‌ها نمی‌افتد؟ مگر مسئولان فعلی امانت‌داران بدی هستند؟!

#رضا_قطبی
https://www.instagram.com/p/C_LC-Q3KRPD/?igsh=MWlvZWlhbjdhc2Zncw==
✍🏼دومین نشست #شعر_سه‌شنبه_عصر

#شعرخوانی
در کنار #گفت‌وگو با موضوع
شعر و واقعیت

📅 سه‌شنبه، ۶ شهریور
🕐 ساعت ۱۸:۳۰

🎙 به میزبانی:
#سیداکبر_میرجعفری

با حضور شاعران جوان و پیش‌کسوت

🔅ورود برای همۀ علاقه‌مندان آزاد و رایگان است.

📌 خیابان کریم‌خان، ابتدای خیابان نجات‌اللهی (ویلا)، نبش کوچهٔ چلیپا، پلاک ۱۸۴، واحد ۱

@SeNoghteSchool
ممد چاپی و خاطرات دوران جنگ، جانبازی و اسارت!

همین ابتدا بگویم که اسم این قهرمان را درست بخوانید؛ یعنی بعد از ممد کسرهٔ اضافه نیاورید. «ممد چاپی» را بر وزن «دختر دایی» بخوانید.
ممد چاپی در آخرین روزهای جنگ به جبهه اعزام و همان روزها نیز اسیر شد. به عبارتی: ممد پنج‌شنبه صبح در ایستگاه راه‌آهن قم بود و صبح شنبه در اردوگاه بغداد! فلذا او رکورددار کمترین دوران اسارت است و البته رکورددار کمترین دوران حضور در جبهه!
بچه‌های محله به او لقب «چاپی» داده بودند. «چاپی» لغتی است ساختهٔ هم‌محله‌ای‌های خوش ذوق بنده و یعنی کسی که کارش چاپ و نشر چاخان است. به تعبیر امروزی «خالی‌بند» است. ممد خالی‌بندی حرفه‌ای بود. همیشه عده‌ای را دور خود جمع می‌کرد و از رشادت‌هایش برایشان می‌گفت. ممد چاپی به گمانم اولین یا نه سومین اسیری بود که آزاد شد! این صحنه را فراموش نمی‌کنم که او را مردم روی سر و کول گرفته بودند و می‌آوردند. آزادگان دیگر برای مردم دست تکان می‌دادند؛ اما او داشت آن بالا می‌رقصید! سرانجام یک نفر به او رساند که «تو آزاد‌ه‌ای؛ باید کمی معنویت داشته باشی».‌ بعد ناگهان یک دست ممد رفت روی پیشانی‌اش و شد مثل کسی که در مجلس روضه حالت تباکی به خود می‌گیرد و با دست دیگرش شروع کرد به سینه زدن.
آزادگان دیگر  پیر و شکسته شده بودند اما ممد چاپی آب زیر پوستش افتاده بود. بعدها فهمیدم وی بیش از هرکسی در عادی سازی روابط ما با بعثی‌ها پیش‌گام بوده است! اما خب برای این‌که حسن نیتش را به آنها ثابت کند، مجبور بوده  هم‌وطنانش را به یک نخ سیگار یا یک وعدهٔ اضافهٔ غذا بفروشد. ممد چاپی، به محض ورودش به خانه، اولین چاخانش را چاپ و منتشر کرد. گفت: «تو مرز مهران بودیم، سوار اتوبوس. یکی از آزاده‌ها دستش رو از شیشهٔ اتوبوس بیرون داده بود. توی اون شلوغی مردم دست اون بابا رو گرفتن کشیدن. اتوبوس هم که داشت حرکت می‌کرد. یهو دیدیم دست این بدبخت از کتفش کنده شد!.....»

*این چند خط را نوشتم که سهم ممد چاپی‌ها در جنگ نادیده گرفته نشود.


https://t.center/akabr_mirjafari
ماجرای آن شاعر که شعرش، خودش و زنش دزدی بودند!

سال هفتاد بود به گمانم. کانون ادبی دانشگاه علم و صنعت پاتوق قربان ولیئی و من بود. هر جلسه نیز چند شاعر مهمان از دانشگاه الزهرا داشتیم. این روابط گرم به امر خیری ختم نشد اما به آنجا انجامید که روزی‌ دانشگاه الزهرا من و قربان را برای یک شب شعر دعوت کرد.
مدیر اداری کانون علم و صنعت نیز از این خبر ذوق کرد و گفت: «خودم با ماشین می‌رسونمتون»؛ یعنی تا این حد تحویلمان گرفت.
روز موعود من و قربان سوار بر ماشین مدیر کانون، راهی دانشگاه الزهرا بودیم که وی ناگهان یک نفر را در کنار خیابان نشانمان داد و گفت: «اون دوست شما نیست؟ به گمانم شاعره». ما نیز تایید کردیم که ایشان را می‌شناسیم. راننده هم جلوی پای او نگه داشت. دوست شاعر ما به همراه خانمی سوار ماشین شد و بلافاصله گفت: «معرفی می‌کنم: آرشین عالیمتاج همسر من که شاعر خیلی خوبی است.» و همین که به مقصد ما پی برد، گفت: «ما هم به شب شعر دانشگاه الزهرا دعوتیم!»
در سالن، بنده کنار آن دوست شاعر نشسته بودم ؛ شنیدم و به چشم خود دیدم که وی کاغذی را از جیبش در آورد و به آرشین خانم داد و گفت: «بیا، اینم شعر، همین رو بخون».
خلاصه اینکه در آن شب شعر فقط و فقط از شعر آن دوست و آرشین خانم به شدت استقبال شد و برای شعر دیگران کسی تره هم خرد نکرد!

[[یک هفته بعد، انجمن غزل سر کار خانم تاجبخش!]]

نشسته بودیم و دل به شعر داده بودیم که آن دوست شاعر با همسرش وارد جلسه شد؛ البته همسرش تغییر که چه عرض کنم، عوض شده بود؛ دوست ما یک خانم دیگر اختیار کرده بود! نوبت به شعرخوانی‌اش که رسید، ناگهان صدای یکی از حضار بلند شد که: «مردک! تو خجالت نمی‌کشی؟ من از شهرستان شعر می‌فرستم برای روزنامه‌ای که صفحهٔ ادبی‌اش دست توست؛ بعد تو شعر من رو برمی‌داری میای این‌جا به اسم خودت می‌خونی؟ تازه برای من نامه می‌دی که شعرت ضعیفه، بیشتر مطالعه کن؟!...».

نمی‌دانم آن خانم که همراه او آمده بود، کی حیثیتش را برداشت و گریخت و این دوست شاعر ما کی سر از آلمان و فرانسه و... درآورد اما این ضعیف پی بردم که گاهی می‌شود ، آدمیزاد شعرش، زنش و حتی خودش دزدی باشد؛ اما همان به «ظاهر آدم» می‌تواند در این جهان آنارشیست در آینده به مقام سروری یک گروه مبارزاتی هم برسد و پنجاه و اندی کتاب شعر منتشر کند!
*پی‌نوشت: نام آرشین‌خانم من‌درآوردی است.

#سید_اکبر_میرجعفری

https://t.center/akabr_mirjafari
--------------------------------------------------------

در سال ۶۹ عراق کویت را اشغال کرد. بعد از آن آمریکا و متحدانش برای بازپس‌گیری کویت وارد خلیج فارس شدند و هر لحظه امکان داشت عملیات خود را شروع کنند، اما این انتظار حدوداً شش ماهی طول کشید. یک روز جمعه اواخر بهمن بود که خطبه‌های نماز جمعهٔ تهران را آیت الله موسوی اردبیلی می‌خواند. دقیقا به یاد دارم که صدای ایشان از بلندگوهای دانشگاه تهران پخش می‌شد و من داشتم در آن حوالی دنبال جایی برای نشستن می‌گشتم. آیت الله موسوی اردبیلی خطبهٔ دوم را شروع کرد و بعد از دعای ابتدای خطبه بلافاصله گفت: «آقا جان! روز اولی که آمریکا وارد خلیج فارس شد، من گفتم آمریکا به صدام حمله نمی‌کند. امروز هم می‌گویم که آمریکا به نوکر حلقه به گوش خود صدام حمله نمی‌کند... .»
آمریکا نهم اسفند حملهٔ خود را علیه صدام آغاز کرد!

https://t.center/akabr_mirjafari
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیچارگی.

آن‌ کس که در نهاد بشر خیر و شر گذاشت
در گوسفند خاصیتی بیشتر گذاشت

تا بار خویش را برساند به منزلش
در بین راه چند نفر باربر گذاشت

گاهی شبیه آدمیان آدم آفرید
اما میان جمجمه‌اش مغز خر گذاشت

در کله‌های سایر اطرافیانمان
مغز بشر گذاشت، ولی مختصر گذاشت

گفتند لطف و عاطفه هم در بشر نهاد
اما نگفته‌اند کجای بشر گذاشت

بی‌جرئتیم جمله زن و مرد ، گرچه او
یا تخم در وجود بشر یا جگر گذاشت

پرواز نه که حسرت پرواز مال ماست
اما خدا برای زغن بال و پر گذاشت

ابلیس را رهای رها آفرید و بعد
چندین ملک مراقب نوع بشر گذاشت

از خود گذشت دل كه به‌سوی خدا رود
در خود نشست و نام حضر را سفر گذاشت

در راه او كه هر قدمش دام و چاله بود
هرجا که خوش گذشت نشان خطر گذاشت


پایین نرفت آب خوشی از گلوی ما
در اغلب لذايذ دنيا ضرر گذاشت

مثل بهشت روی زمین بیشه‌زار ساخت
هرجا که بیشه‌ هست در آن شیر نر گذاشت

البته کوه موش نمی‌زاید ای عزیز
اما برای کوه خدایش کمر گذاشت

پشت پل صراط شلوغ است و تا بهشت
من مانده‌ام چه شد که خدا یک گذر گذاشت؟

پایین پل جهنم و لرزان پل صراط
باید گذشت، چارهٔ دیگر مگر گذاشت ؟

#سید_اکبر_میرجعفری







.
قطع-نامه

زبان حال دل من به لكنت افتاده است
شبيه قطره كه در بحر رحمت افتاده است

هزار نامه نوشتم برای تو اما
چه حكمتی است که بر نام من خط افتاده است

خبر رسيد كه خونت رسيده تا مصحف
و از كتاب خدا يك عبارت افتاده است

قلم به خون تو زد تا دوباره بنويسد
فرشته‌ای كه به كار كتابت افتاده است

قلم به خون تو؟! نه خون روشنت خواناست
و اقتضای سخن با صراحت افتاده است

پس از تو نیز ستمگر، ستمگر است ولی
زبان تیغ ستم از فصاحت افتاده است

به شوق نامه نوشتم كه رودی از كلمات
شبيه اشك به راه زيارت افتاه است

زبان حال دل من به محضرت گوياست:
دو قطره اشك كه بر خاك حاجت افتاده است

وفور نام تو در دفترِ ترم یعنی:
دعای بنده به چنگ اجابت افتاده است

رسيد پاسخ نامه نخوانده می‌دانم
به این سیاق، نگاه عنايت افتاده است

#سید_اکبر_میرجعفری


https://t.center/akabr_mirjafari
کشف راز قتل رئیس‌جمهور

(به بهانهٔ ترور نافرجام ترامپ)

بیش از شصت سال از ماجرای ترور جان‌اف‌کِندی رئیس‌جمهور آمریکا می‌گذرد. هنوز آمریکایی‌ها نمی‌دانند چه کسی رئیس‌جمهور محبوب و خوش‌تیپشان را جوان‌مرگ کرد.  انگار همه چیز زیر سر «هالهٔ ابهام» است؛ اما اگر آمریکایی‌ها دین و ایمان درستی داشتند، تا الان موضوع حل شده بود. می‌پرسید: چگونه؟ عرض می‌کنم:
یکی از مؤمنان اعتراف می‌کند، نه‌تنها  می‌داند قاتل کندی که بود و چه کرد، بلکه مدعی است قبل از آن‌که به سوی جان‌اف‌کندی تیراندازی شود، در جریان این ماجرا قرار گرفته است. حتی ایشان  قاتل را تشویق و ترغیب کرده است که در تیراندازی کوتاهی نکند.‌ ماجرا را حضرت آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری که دوست آن عالم  مؤمن ربانی است، چنین نقل می‌کند:

«یک نفر که مورد اعتماد ماست می‌گفت، روزی در مدرسه فیضیهٔ قم با عده‌ای از علما و دوستان نشسته بودیم که ناگهان آقای مجتهدی با هیبتی خاصی وارد شد و در کنار ما نشست. دقایقی بعد ناگهان رنگ رخسارش برافروخته شد و به زبان ترکی پی‌درپی می‌گفت: «وُور»(بزن)! سرانجام گفت: «دِنَن یا علی وُور» (بگو یاعلی و بزن). بعد از آن در سکوت فرو رفت.

چند لحظه بعد که به حالت عادی بازگشت، از ایشان پرسیدم چه اتفاقی افتاد؟! و با چه کسی صحبت می‌کردید؟!

ایشان گفت: دیدم در آمریکا یک‌نفر می‌خواهد رئیس جمهور آمریکا جان‌اف‌کندی را ترور کند، ولی می‌ترسد و دستش می‌لرزد. دو بار  به او گفتم بزن، ولی او باز می‌ترسید. بار سوم به او گفتم بگو یا علی و بزن، او هم گفت: «یا علی» و کِندی را ترور کرد.

 رفقا گفتند : آقا این چه حرفی است؟! فیضیه کجا آمریکا کجا!؟

آقای مجتهدی فرمود: بله آقاجان شما رادیو را روشن کنید تا خبر کشته شدن کِندی را بشنوید.
 نیم ساعت بعد که رادیو را روشن کردیم، شنیدیم که جان‌اف‌کندی به طور مرموزی ترور شده است!

البته آقای کشمیری تأکید کرده است که خودش نیز این ماجرا را از آقای مجتهدی پیگیری کرده و ایشان هم آن را تأیید کرده است. یک بار هم آقای مجتهدی دربارهٔ نقش خودش در ترور کندی نکات مبسوطی را به آقایان شیخ علی‌رضا گل‌محمدی، چایچی و قریشی گوشزد کرده است .  پس اين روايت صحيح‌السند است و  راویان آن مورد وثوق‌اند. 
شما نیز ای  مخاطب گرامی! برای رفع شک و شبهه، کتاب «لاله‌ای از ملکوت» نوشتهٔ حمید سفیدآبیان را با حضور و خلوص قلب  مطالعه کنید.

پی‌نوشت:

 قبل از آن‌که کارآگاهان امریکایی وارد تحقیق شوند، برای بنده نیز چند سؤال پیش آمده است
_ چرا آیت‌الله مجتهدی به آن فرد کمک کرد تا  جان‌اف‌کِندی را ترور کند؟ آیت‌الله مجتهدی و رئیس‌جمهور چه مشکلی با هم داشته‌اند؟ چرا ایشان کِنِدی را واجب‌القتل می‌دانسته است؟ علمای ربانی حتی راضی نیستند جان مگسی به ناحق گرفته شود.

_با چه انگیزه‌ای یک عالم ربانی باید آمر یک قتل سیاسی-امریکایی باشد؟

_آیا ضارب مسلمان یا شیعه بوده است که با گفتن «یا علی» ترسش ریخته و تیرش را در مغز کِنِدی خالی کرده است یا آقای مجتهدی در وی تصرفی کرده و این ذکر را در دهان وی نهاده است؟
_چرا آقای مجتهدی به زبان ترکی با قاتل حرف زده است؟ آیا قاتل واقعا ترک (ترک آذربایجانی )بوده است؟ 

_ آیا آمریکایی‌ها تا به حال کتاب «لاله‌ای از ملکوت» را نخوانده‌اند؟ اگر آن‌ها به این سند مهم وقعی ننهاده‌اند، پس وقع خود را در کجا می‌نهند؟
_و در آخر این که: یک کارآگاه خوب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟  آیا هر نویسنده‌ای استعداد کارآگاه شدن را داراست؟

#جان‌اف‌کندی 
#ترور_رئیس_جمهور_امریکا
#آیت‌_الله_مجتهدی
#آیت_الله_کشمیری
#ترور

#سید_اکبر_میرجعفری 

https://t.center/akabr_mirjafari
امروز ۱۸ تیر است...



اروجعلی!

نوکیسه‌های کامروا صاف و ساده‌اند
در ماجرا «اروجعلی ببرزاده‌اند»

شب تا سحر شناگر دریای رحمت‌اند
بعد از طلوع، در صف آب ایستاده‌اند

مأمورها همیشه که معذور نیستند
گاهی شبیه آمر خود با اراده‌اند

آنان كه بي نياز ز هر علم و دانش‌اند
در كسب مال پاک چرا فوق‌العاده‌اند؟

گیر و گره به کار ندارند و سرخوش‌اند
تا کار خود ز ابروی سلطان گشاده‌اند

پرسیده‌ای که محضر اربابشان کجاست؟
آنجا که چاکران به ادب سرنهاده‌اند

ابلاغ شد: «اطاعتِ والی عبادت است»
پس شهرهای ما همه دارالعباده‌اند

ما کوچه‌ایم، کوچهٔ بن‌بست تنگ و تار
اینان چقدر دور و درازند، جاده‌اند

نزد امیر، خاضع و خاک‌اند و پیش خلق
بی‌نخوت‌اند و با همگان بي‌افاده‌اند

پس هم‌چنان که نرم و لطیف‌اند، آهن‌اند
آهن‌رباست حاکم و اینان براده‌اند.

چون دعوت‌اند بر سر هر سفره حاضرند
با چشم‌های بسته دهان گشاده‌اند

اما اگر دقیق وراندازشان کنی
گويی كه شب به سایهٔ خود تکیه داده‌اند

مأمورهای یکسره معذورِ كامکار
یک روز می‌رسد که بلااستفاده‌اند

#سید_اکبر_میرجعفری





https://t.center/akabr_mirjafari
غزل اعتدال
که خواب دیده ام انگار، حال برگشته است
شب قرار، شب بی ملال برگشته است

و بغض‌های من و تو چه کودکانه شده است
مگر زمانۀ ما چند سال برگشته است

نه اشک، بلکه گواراترین نگاه تو
به جویبار از این پس زلال برگشته است

همین که بوی تو پیچید باغ ها گفتند
به سروهای جهان اعتدال بر گشته است

زمانه رفته و باران رحمت آمده است
به سفره آب نه، نان حلال بر گشته است

چقدر صبح درخشان و دشت سبز آواز
به آشیانۀ مرغان لال بر گشته است

***

ولی ز خواب به حسرت پریدم و دیدم
تو رفته‌ای و شب بی زوال بر گشته است

#سید_اکبر_ميرجعفری

https://t.center/akabr_mirjafari
گفتاری در باب «چگونه شيره به سرمردم ماليدن»

شيره به‌ويژه شيرهٔ انگور خواص فراوانی دارد . فقط يك فقره از خواص آن شباهت ظاهری‌اش به «عسل» است. اگر شيره هيجده خاصيت داشته باشد، عسل يك‌صد و هيجده رقم خاصيت دارد. از عسل برای بهبود زخم و برطرف كردن بيماری‌های پوست و مو نيز استفاده می‌كرده‌اند. (استفادهٔ موضعی)
فرض كنيد شما نه، دشمن شما به نوعی كچلی دچار شده‌است. رفته‌است در محضر حكيم‌باشي و او توصيه كرده است كه «فردا بيا همين‌جا تا من معجونی با عسل بسازم و بر سر مباركت بمالم.» دشمن شما نيز با طيب خاطر می‌رود خدمت طبيب. او نيز معجونی بر سرش می‌گيرد و می‌گويد: «از عسل كوهی صد درصد طبيعي استفاده كردم كه قيمت يك كيلوی آن دو ميليون تومن است.» دشمن مذكورِ شما كارت می‌كشد و پول طبيب را پرداخت می‌كند و راه می‌افتد به سمت منزل. در راه نيز هاله‌ای از مگس و زنبور و پشه گرد سر او را می‌گيرند و تا به منزل برسد، کلافه‌اش می‌کنند.
دشمن مذكور شما درخانه نشسته و معجون عسلی نيز از لای موهايش شُره كرده است روی شقيقه‌اش. وی از سر كلافگی انگشتش را فرو می كند در شُرهٔ روی شقيقه‌اش و به دهانش می‌گذارد. نام‌برده تازه پی می‌برد كه چه شیره‌ای بر سرش مالیده‌اند! بله معجون حكيم‌باشی با شيره درست شده است نه با عسل!
از اين ماجرا نتيجه می‌گيريم كه اصولا «شيره به سر مردم ماليدن كار درستی نيست» و عبارت «درست شيره‌ به سر مردم بماليم» اساسا به لحاظ منطقی و اخلاقی ايراد دارد . كار درست آن است ‌كه عسل به‌ سر مردم بماليم تا خاصيت آنتی‌باكتريال آن كچلی و بيماری‌های پوستی مردم صبور و عزيزمان را درمان كند.

البته اگر وضعيت اقتصادی مردم رونق بگيرد، خودشان می‌توانند عسل و كره و سرشير بخرند و هر روز در وعدهٔ صبحانه نوش جان كنند . هر روز نيز دوش آب ولرم بگيرند و سر و تن عزيزشان را با صابون و شامپو بشويند تا به بيماری و پوستی و كچلی دچار نشوند.




https://t.center/akabr_mirjafari
كريم‌خان زند و جانشينانش


«کریم‌خان زند رئیس هیئت دولت است و پسر عمو‌ها، برادرها و پسرانش اعضای دولت‌‌ او هستند. درست همان لحظه که دارند راجع به حملهٔ قارجاها به مازندران يا توطئهٔ عثمانی‌ها عليه ايران* بحث می‌كنند،  تك‌تك اعضای جلسه زيرچشمی كريم‌خان را می‌پايند و با خود زمزمه می‌كنند: «کريم‌خان! كی می‌شه بميری كه من جانشینت بشم. خودت می‌دونی كه من از همه لايق‌ترم!  من می‌تونم هر رقيبی رو  مثل آب خوردن از سر راه بردارم.»

برای خوانندگانی كه چنين تصويری از كريم‌خان و اطرافيانش غريب است، توضيح می‌دهم:

کریم‌خان زند سی سال با اقتدار و خوش‌نامی بر ایران حکومت کرد و همین‌ که جان به جهان‌آفرين داد، بین خويشاوندانش جنگ قدرت آغاز شد. جنازهٔ کریم‌خان سه روز بر زمین مانده بود تا تکلیف جانشین وی روشن و سپس به خاک سپرده شود.

 خوب است يادآوری كنم:

از روزِ مرگ کریم‌خان تا روزی که لطف‌علی‌خان زند (آخرین حاکم زندیه) کشته شد و قاجارها جای زنديه را گرفتند، شانزده سال طول کشید. در این سال‌ها حاکمانی برآمدند و هرکدام چند سال یا چند ماهی حکم راندند و رفتند، اما جز آشوب و جنگ و ویرانی اتفاقی دیگر رخ نداد.
نكته:
 اگر تاريخ را برای امتحان نهايی يا كنكور می‌خوانيد، تمام اين دوره در يك خط خلاصه می‌شود: 

«کریم‌خان که فوت کرد، آقامحمدخان قاجار بر لطف‌علی‌خان زند پیروز شد و سلسلهٔ قاجاریه را تأسیس کرد!»
هيچ‌كس  در امتحان از شما نمی‌پرسد:

«چرا کریم‌خان -خوش‌نام‌ترین حاکم ایران- نتوانست جانشینی شایسته برای خویش تربیت کند؟» 


موضوع اين نوشته بی‌وفايي دنيا نيست، وگرنه از عادل‌شاه افشار می‌گفتم که پس از مرگ نادرشاه به قدرت رسید و تمام فرزندان و نوادگان فاتح هند را کشت. فقط یکی از نوه‌های  او را زنده نگه داشت! عادل‌شاه با آن همه کشتار و قساوت فقط یک‌سال حکم‌رانی کرد!

دو قرن و نيم از روزگار كريم‌خان گذشته است و خدا را شاكريم كه ديگر كسی با زور  شمشمير به قدرت نمی‌رسد.  نمی‌دانم كريم‌خان چند كلاس تحصيل كرده بود، اما اكنون همهٔ كسانی كه ادعای حاكم‌رانی دارند، دكترند يا مهندس و حتما كتاب‌هاي كتاب‌‌خانهٔ شخصی  آن‌ها بيش از يك نسيان وانت است! 


حرف دیگری ندارم جز این‌که:
«خوبی حکم‌رانی در دوران كريم‌خان این بود که هیچ حاکمی هیچ قولی به مردم نمی‌داد!»
*روي كلمهٔ «ايران» تاكيد دارم در اين نوشته. صاحب كتاب رستم‌التواريخ كريم‌خان زند را «معمار ايران ويران» می‌نامد.

#کریم‌خان_زند
#نادرشاه_افشار
#قدرت
#حکم‌رانی_خوب

#جانشین


https://t.center/akabr_mirjafari
More