زنان با قبای «قحبگی» برتن با باد سرود «نه» را بلندتر خواندند
«مردان» قبیله تجاوز، تخمههای ابوجهل، سرکردگان تاریخ سیاهی، «نه» را در قانون خود ممنوع کردند
در هر بهار گل «نه» در هر گوشه رویید عاشقان شاخه «نه» به یکدیگر هدیه کردند «نه»، اولین کلام بر زبان نوزادان شد «نه»، آخرین پیام بر زبان اعدامیان شد «نه»، شعر پرصلابت آزادگان شد «نه»، قهر تاریخی هیچبودگان شد
«نه»، اسم رمز زن بود.
🖋مهرداد خامنهای ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
🎨 «عبور» اثر ابوسعید اسدی ۱۵۵ × ۱۸۰ سانتیمتر رنگ روغن
🔹دستکم ۱۲ شهروند از جمله ۱۰ کودک و زن در جریان حمله موشکی دولت اسلامی پاکستان به سراوان در ایران در بامداد روز ۲۸ دی کشته و زخمی شدند! #بانی و #بابر ۲و۳ ساله فرزندان جانبیبی ۳۵ساله از کشتههای این حمله تروریستی بودند ...
🔹#محمد_کمیل_زندخانی دانشآموز ۱۷ساله پس از احضار و مراجعه به اطلاعات ایلام با خودکشی جان باخت
🔹#خاصمراد_سعیدی زندانی محکوم به اعدام بدلیل عدم رسیدگی پزشکی در زندان قزلحصار جان باخت
🔹#امیر_شهبازی زندانی محکوم به قطع انگشتان، با خودکشی در زندان ارومیه جان باخت
🔹حکم قطع انگشتان #یوسف زندانی متهم به سرقت گوسفند از یک سپاهی، ۲۶ تیر ۱۴۰۲ اجرا شد
2️⃣🔍واکنشها به موج تازه اعدامها:
🔹۱۰بهمن در پی صدور فراخوانهای متعدد برای اعتصاب در اعتراض به موج اعدامها و اعدام ۴زندانی سیاسی همپروندهای، کسبه بسیاری از شهرها اعتصاب کردند که برخی هم پلمپ و بازداشت شدند
🔹۱۰بهمن همزمان با اعتصاب گسترده کسبه، زندانیان قزلحصار و اوین نیز اعتصاب غذا کردند
🔹جمعی از زندانیان سیاسی قزلحصار در حمایتوهمراهی با اعتراضات علیه موج اعدامها در نامهای گفتند هر ۳شنبه اعتصاب غذا خواهند کرد
🔹۵بهمن تعداد وسیعی از زندانیان سیاسی سابق و فعالین به همراهی ۶۱زن زندانی سیاسی اوین در اعتراض به اعدام #محمد_قبادلو و #فرهاد_سلیمی اعتصاب غذا کردند
🔹#خالد_پیرزاده زندانی سیاسی علیرغم وضعیت بد جسمانی در اعتراض به اعدامها اعتصاب غذا کرده و همچنان در اعتصابست
اهمیت این کتاب فقط این نیست که در رثای خواهرانی نوشته شده است که به پاس قتل فجیعشان در یک رژیم دیکتاتوری نابکار همچون رژیم «تروخیو»، سالروز قتلشان #۲۵_نوامبر به عنوان روز جهانی منع خشونت علیه زنان در جهان ثبت شد. این جای خود. اما داستان اهمیت دیگری دارد. مقاومت «خواهران میرابال»از جنس مقاومت مردم عادی شهر و روستا در یک حکومت خونریز و وحشی بود. کشمکشی هر روزه. بر سر هر چیز. اعتراضی یکسره و مداوم به کارکردهایی که هنجارین میشوند. از نظم مردسالارانه در خانواده و دانشگاه و محل کار گرفته تا مناسبات روزمرهی سیاسی و غیرسیاسی. آنان افرادی عادی بودند که مثل همه ما زندگی میکردند، مثل همه ما میترسیدند، مثل همه ما رنج میبردند و شادی میکردند، عاشق میشدند، شکست میخوردند و به یک کلام رفتار روزمرهشان همان بود که همهی ما در کلیت خود داریم. هیچ چیز تابناکی که آنان را برجسته کند در زندگی آنها به چشم نمیخورد. فقط یک چیز بود که آنان را متمایز میکرد:دفاع از زندگی انسانی در مقابل تباهی، در هر شرایطی حتی وقتی که تباهی سکه رایج زندگی باشد. #ادبیات_جهان #خولیا_آلوارز #در_زمانه_پروانهها 🥀🥀🥀
✍ «هنگامی که شما از همه نعمتهای زندگی استفاده میبَرید، کارگران در اعماق بدبختی دست و پا میزنند، استخوانهاشان از سوءتغذیه به هم میپیچد و سیلیکوز ریههاشان را پارهپاره میکند؛ و حالا، سینیورها! شما تشریف آوردهاید سر آنها را هم با تفنگهایتان نشانه گرفتهاید...ما کارگریم، برده نیستیم... آیا لحظهای اندیشیدهاید که کار معدن به چه چیزی شباهت دارد؟ آیا به عمق اندوه و بدبختی طبقهی زحمتکش پی بردهاید؟ نه سینیورها! تنها کاری که از دست شما بر میآید این است که مردم را بکشید...»/ به نقل از کتاب: «بگذار سخن بگویم»(ترجمه احمد شاملو و ع.پاشایی) که سرگذشت زندگی و مبارزات سیاسی دُمیتیلا است که در سال ۱۹۷۹، نوشته شده و حاصل گفتگوهای خانم موئما ویئرز، روزنامه نگار با دُمیتیلاست. این گزارش، که دُمیتیلا آن را اوجِ کار خود میداند، فریاد مردمی است که رنج میبرند چرا که مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند.
🖌 دومیتیلا باریوس دوچونگارا - خلاصه نوشتهای از شهناز نیکوروان
دومیتیلا در سال ۱۹۳۷ در بزرگترین منطقه تولید قلع بولیوی متولد شد. او دختر و همسر یک معدنچی بود. در سن ۱۰ سالگی مادرش را از دست داد و پنج خواهر کوچکترش و سپس هفت فرزند خود را در شرایط محرومیت و فقر بزرگ کرد.او دبیر کل سندیکای زنان خانه دار بود. دومیتیلا سرکوب شد، اما هرگز دست از مبارزه نکشید و با زنان دیگر به این امید که ما این روزهای تلخ را تغییر می دهیم، معدنچیان خود را سازماندهی کردند.
در دهه ۱۹۶۰، دومیتیلا یک رهبر شگفت انگیز اتحادیه زنان معدنچی شد. سازماندهی خانوادههای معدنچیان برای بهبود شرایط و خدمات و مبارزه علیه سرکوبگری دیکتاتوری ژنرال هوگو بارینتوس از جمله فعالیت های او بود. دولت رن بارینتوس ( ۱۹۶۶ - ۶۹) از اتحاد و مبارزه معدنچیان وحشت کرد و آنها را در شب سن جوان در حالی که جشن می گرفتند و می رقصیدند با هواپیما به رگبار گلوله بست. سربازان با بی رحمی، مردان، زنان و کودکان را به قتل رساندند. دومیتیلا دستگیر شد. او باردار بود و به دلیل شکنجه، کودکش فوت کرد. او از کشتار خشونت آمیز ۱۹۶۷ “سان جوآن” جان سالم به در برد، جایی که سربازان به روی معدنچیان و همسران و فرزندان شان آتش گشودند و شایعه کردند که معدنچیان با بخشی از چریکهای جنگجوی چه گوارا در کوههای سانتا کروز در ارتباط هستند.
پس از آن قتل و عام، دومیتیلا زندانی و شکنجه شد، زخم ها و جراحت های ناشی از این شکنجه ها تا پایان عمر مشکلات جسمی و بیماری های مزمنی را برای او ایجاد کرد. زمان ادامه یافت و دیکتاتور دیگری به نام هوگو بنزر (۱۹۷۱ - ۷۹) روی کار آمد. دومیتیلا در سال ۱۹۷۵ در مجمع بین المللی زنان در مکزیک شرکت کرد و صدای مبارزه معدنچیان زن و نماینده فعالان زن منتقد شد.
در سال ۱۹۷۸ دومیتیلا، همراه با چهار زن دیگر، به پایتخت رفت و اعتصاب غذا را آغاز کرد. اعتصاب غذایی که توسط دومیتیلا و چهار زن دیگر معدنچیان علیه دولت (دیکتاتوری که تحت حمایت ایالات متحده بود) آغاز شد. این اعتصاب توجه مردم سراسر کشور بولیوی را به خود جلب کرد و به یک حمله ملی علیه دولت دیکتاتور تبدیل شد. هزاران نفردر روز بیست وسوم به اعتصاب پیوستند. معترضان خواستار آزادی کارگران معدن زندانی وعفو برای رهبران اتحادیه های کارگری و احیای معادن و هم چنین انتخابات عمومی شدند. مبارزه و اعتراض هزاران نفر دیکتاتوری را مجبور به پذیرش درخواستهای جنبش کرد. بعد از ۲۳ روز دولت به درخواستهای معترضان تن داد. اما بی عدالتی ادامه یافت.
او سالها در تبعید زندگی کرد و در سال ۱۹۸۲ به بولیوی بازگشت، درست قبل از بازسازی ساختار عظیم نئولیبرالی که به تعطیلی معدنهای دولتی و اخراج ۳۰هزار معدنچی منتهی شد، معادنی که او سالهای طولانی برای شکل دادن مبارزات کارگران آن سپری کرده بود. در سالهای آخر عمر، او تمام هم وغم خود را برای توسعه یک مدرسه آموزشی سیار برای آموزشهای سیاسی به کارگران متمرکز کرد تا آگاهی سیاسی و تاریخی مردمی را به نسلهای جدید در خانوادههای معترضان و بومیان بولیوی ، مردمان تهی دست ساکن کوچبامبا منتقل شود. او درباره امیدش برای یک دنیای بهتر صحبت کرد. “مردم من قدرتم را به من داده اند آنها هرگز تسلیم نمی شوند”.
دومیتیلا سال ۲۰۱۲ و در سن ۷۴ سالگی در کوچابامبا در فقر ناشی از کاهش حقوق بازنشستگی و بدون بیمه درمانی درگذشت. در سال ۲۰۰۵، او برای جایزه صلح نوبل در فهرست “۱۰۰۰ زن برای صلح” نامزد شد. زندگی دومیتیلا تصدیق تاریخ غم انگیز بولیوی از همدستی استثمار، سرکوب، استعمار و مردسالاری و نمادی از قدرت مردم برای اعتراض و تغییر است. #ادبیات_کارگری #بگذار_سخن_بگویم #دومیتیلا #هشت_مارس
اکبر معصوم بیگی مترجم رُمان «پول و زندگی» در یکی از گفتگوهایش در بارهی آشنایی امیل زولا با آثار مارکس و سوسیالیسم گفته است:
«سوسیالیسم در فرانسه همیشه زیر سایه امثال سنسیمون بود و تا وقتی سنسیمون و پرودون بودند، مارکس جایی در فرانسه نداشت. با وجود این زولا نویسنده خاصی بود که برای هر اثرش به تحقیقات زیادی میپرداخت. زولا با افکار مارکس آشنا بود و کموبیش آثار مارکس به دستش رسیده و خوانده بود. اما برای نوشتن «پول» آثار مارکس را بازخوانی کامل کرد. «پول» نشان میدهد که زولا بسیار خوب مارکس را میشناخته، طوری که در یکی از شخصیتهای داستان به نام «سیژیسمن»، کسی را میبینیم که پیرو مارکس است و طرحی از آینده دارد و میگوید ما میخواهیم کار مزدی و پول را از بین ببریم.
در یکی از دیالوگهای سیژیسمن، عینا بخشی از نظرات مارکس را میبینیم، او یکجا میگوید: «هیچچیز جز کار معیار ارزش نخواهد بود. دستمزد طبعا برخواهد افتاد؛ چون در نظام سرمایهداری کنونی، دستمزدها هرگز معادل درستودقیق کار نیستند، بلکه دستبالا لقمه بخورونمیری است که کارگر را روزانه سرپا نگه میدارد…» در این دیالوگ، هم نظریه ارزش مارکس و تفاوت مزد و ارزش نیرویکار وجود دارد و هم اشارهای به منشاءسود و کار اجتماعی لازم و کار اضافی در شیوه تولید سرمایهداری شده است.
دقیقا همینطور است. زولا برای نوشتن این رُمان مثل هر اثر دیگرش تحقیق و مطالعه زیادی کرد. او مثل «بالزاک» با مسایل مالی چندان آشنا نبود و مجبور بود درباره این مساله هم تحقیقاتی انجام دهد و از نزدیک در جریان امور قرار بگیرد. زولا از تحقیقاتش یادداشتهایی برمیداشت و ضمنا چنان که گفتم برای نوشتن «پول» آثار مارکس را بازخوانی کرد. آشنایی زولا با آثار مارکس پیش از نوشتن این رُمان وجود داشت، چنانچه در «ژرمینال» هم به رابطه کار و سرمایه پرداخته است. اما در رمان «پول» هم به سرمایهداری از وجه بورسبازی میپردازد و هم به نحوه مبارزه با آن - که شاید شخصیت مرکزی این مبارزه همین سیژیسمن باشد.» #امیل_زولا (۱۸۴۰ - ۱۹۰۲) #پول_و_زندگی #ژرمینال
امیل زولا سلسله رمانی بیست جلدی با عنوان «روگن- ماکار» دارد که در سال ۱۸۹۳ پس از بیستوپنج سال کارکردن آن را به پایان رساند. «پول و زندگی» هجدهمین رمان این مجموعه و از کتابهای مهم آن است. زولا در این اثر به توصیف محافل سفتهبازان، سوداگران و بورسبازان پاریس پرداخته است. قهرمان داستان، آریستید ساکار، سوداگر و بنده پول است و همه چیز برایش در پول خلاصه میشود. ساکار ورشکسته است و در این شرایط در پی تأسیس بانکی است که بعدتر انیورسال نام میگیرد و قرار است پشتوانه مالی برای استثمار گسترده خاورمیانه فراهم کند.
اکبر معصومبیگی که این رُمان را به فارسی ترجمه کرده در بخشی از مقدمهاش با اشاره به این موضوع نوشته: «محور اصلی نگاه زولا در این اثر نقش ویرانگر، هولآور و بیگانهکننده پول در روابط انسانی در سرمایهداری معاصر است. بسیاری کسان از دژوآی دربانِ روزنامه گرفته تا ژانتروی ادیب و استاد پیشین دانشگاه و نجیبزادگانی مانند اعضای خاندان مفخم بوویلیه، بارونس ساندورف، مارکی دوبوئن و نیز مقاماتی مانند اوره وکیل مجلس به تبی یگانه گرفتار میآیند: تب پول و کسب سود بیشتر. ساکار از این تب و جنون همگانی سود میجوید، زمینه را برای ارضای جاهطلبیهای خود هموار میبیند و به همه آنان اطمینان میدهد که میل به ثروتاندوزی و کسب سود یگانه انگیزه راستین ادامه زندگی است.»
ساکار در آغاز در پیشبرد ایدهاش برای تأسیس بانک با موفقیتهایی روبهرو میشود؛ اما پس از مدتی مسائلی پیش میآید که روند ماجرا را به گونهای دیگر پیش میبرد.امیل زولا این رمان را به واسطه ضرورت دورانش و در مواجهه با نظام سرمایهداری نوشت و در روایت رمانش با نگاهی تیزبینانه به مسائل معاصر عصرش پرداخت.
زولا در این رُمان که ماجراهای آن در جهان پرآشوب بورس پاریس میگذرد، بیش از هر چیز به نقش پول در جهان سرمایهداری و سلطه آن بر روابط و مناسبات انسانی توجه کرده است. او برای نوشتن «پول و زندگی» آثاری از مارکس را بازخوانی کرده بود و در روایت اثرش برخی از نظرات مارکس مثل نظریه ارزش و نظریه ازخودبیگانگی دیده میشوند. زولا به میانجی تصویرکردن بورس پاریس در قرن نوزدهم، نگاهی به آینده سرمایهداری هم داشته و از این نظر این رمان هنوز هم امروزی به نظر میرسد. او با نشاندادن روابط پولی و مالی در نظام سرمایهداری تجسمی عینی به پول بخشیده و نشان داده که پول چطور بر سرنوشت انسانها حاکم میشود و «زندگی بردهوار» پدید میآورد. در بخشی از رمان، زولا توصیفی درخشان از ساختمان بورس به دست داده و در آنجا آدمها را به شکل حیوانهایی انساننما به تصویر کشیده که انگار مانند مورچههایی بیاختیار در پلههای ساختمان بورس در هم میلولند: «ساکار درواقع هرگز بورس را از چنین منظر غریبی، از چشمانداز هوایی، با چهار شیروانی شیبدار و رویینِ بام آن که گسترشی فوقالعاده یافته بود و با جنگلی از لولهها و تنبوشهها سیخسیخ شده بودند، ندیده بود. میلهای برقگیر مانند نیزههای کوهپیکری که آسمان را تهدید کنند، راست برخاسته بودند. و خود عمارت جز مکعبی از سنگ نبود که با ستونهایی در فواصل معین رگهدار شده بود، مکعبی برهنه و زشت با تهرنگ خاکستری چرکین که پرچمی ژنده و پاره بر بالای آن در اهتزاز بود؛ اما بیش از هرچیز دیگر پلهها و ستونبندها او را به تعجب انداخت: پلههایی پوشیده از مورچههای سیاه، ازدحامی از مورچههای درحال غلیان، همه نگران و بیتاب، در حالتی از جنبش و هیاهوی شگفتآور که از چنین ارتفاعی نمیشد از آن سر درآورد و احساسی از ترحم برمیانگیخت». ساکار با خود فکر میکند که این توده انسانی چقدر کوچک به نظر میرسند و انگار همه آنها را میتوان به چنگی در مشت گرفت.
زولا با تشبیه توده انسانها به مورچه، نشان میدهد آدمهایی که در ساختمان بورس در رفتوآمدند تحت سلطه نیرویی بیگانه با خود هستند. غالب آدمهای رمان «پول و زندگی» از پولی که به دست میآورند، لذتی نمیبرند و تنها کیفیت موجود در زندگی آنها افزایش کمی پول یا به عبارتی انباشت سرمایه است. پول بهجای آنکه آدمها را به سمت خوشبختی ببرد، به چیزی بیگانه تبدیل شده که هرکجا که بخواهد آدمها را با خود میبرد. ساکار بر موج کسب سود بیشتر سوار است و سود بیشتر را تنها انگیزه حقیقی زندگی میداند. «پول و زندگی» را میتوان مهمترین رمان ضدسرمایه قرن نوزدهم دانست که در آن به روابط پولی و مالی پیچیده سرمایه مالی توجه شده است. #امیل_زولا (۱۸۴۰ - ۱۹۰۲) #پول_و_زندگی
اهمیت این کتاب فقط این نیست که در رثای خواهرانی نوشته شده است که به پاس قتل فجیعشان در یک رژیم دیکتاتوری نابکار همچون رژیم «تروخیو»، سالروز قتلشان ۲۵ نوامبر به عنوان روز جهانی خشونت علیه زنان در جهان ثبت شد. این جای خود. اما داستان اهمیت دیگری دارد. مقاومت «خواهران میرابال» از جنس مقاومت مردم عادی شهر و روستا در یک حکومت خونریز و وحشی بود. کشمکشی هر روزه. بر سر هر چیز. اعتراضی یکسره و مداوم به کارکردهایی که هنجارین میشوند. از نظم مردسالارانه در خانواده و دانشگاه و محل کار گرفته تا مناسبات روزمرهی سیاسی و غیرسیاسی. آنان افرادی عادی بودند که مثل همه ما زندگی میکردند، مثل همه ما میترسیدند، مثل همه ما رنج میبردند و شادی میکردند، عاشق میشدند، شکست میخوردند و به یک کلام رفتار روزمرهشان همان بود که همهی ما در کلیت خود داریم. هیچ چیز تابناکی که آنان را برجسته کند در زندگی آنها به چشم نمیخورد. فقط یک چیز بود که آنان را متمایز میکرد: دفاع از زندگی انسانی در مقابل تباهی، در هر شرایطی حتی وقتی که تباهی سکه رایج زندگی باشد. #ادبیات_جهان #خولیا_آلوارز #در_زمانه_پروانهها 🥀🥀🥀
🍂در غرب خبری نیست» از کتابهایی بود که در دوران آلمان نازی به اتهام «خیانت به سربازان» مضر تشخیص داده و طعمه کتابسوزی شد. سوزاندن نسخههای این کتاب به ابتکار دانشجویان نازی در مه ۱۹۳۳ در میدان اپرای برلین صورت گرفت. هربرت گوتیار، رهبر انجمن دانشجویان آلمان، اعلام کرد: «ما تصمیم داریم علیه روح ضد آلمانی در این کشور مبارزه کنیم. به این خاطر من اکنون کتابهای ضد آلمانی را به دست شعلههای آتش میسپارم.»
🍂اریش ماریا رمارک در سال ۱۹۳۱ به سوئیس مهاجرت کرده بود و در طول جنگ جهانی دوم وتاپایان عمرش در آمریکا زیست.
🍂رمارک می گوید:" همیشه فکر میکردم،انسانها مخالف جنگ اند،تااینکه دریافتم کسانی هم هستند که موافق آن اند.بخصوص کسانی که خود مجبور نیستند ،درآن شرکت کنند."
🧷از اینکه با نظرات و پیشنهادات سازنده مارا در ارائه مطالبی ارزنده تر و بشکلی بهتر حمایت می کنید سپاسگزاریم.
"به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است. صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند. ماه برنیامد.." ۹ آبانِ ۱۳۵۱ دفتر شعر #ابراهیم_در_آتش
من نافرمانم... در برابر میله های قفس، طلایی باشد یا پلاستیکی، با شکوفه ها تزیین شده باشد یا با دندانه های اره، یا پوشیده با یخ
من نافرمانم... بر دیکتاتوری که دستار اعتراض بر سر دارد و جلادی که برای آزادی سخنرانی می کند، در حالیکه در پی فرصتی است تا آزادی را برباید و ترور کند.
من نافرمانم... در برابر آنان که مژده عشق و عدالت می دهند، در حالی که خون از چکمه هاشان جاری است... #شعر #ادبیات #هنر #فرهنگ 🔸️🔸️🔸️🔸️ 📚کانال صنفی معلمان ایران
کتاب «بگذار سخن بگویم» با ترجمه احمد شاملو و ع. پاشایی؛ سرگذشت زندگی و مبارزات سیاسی دُمیتیلا دوچونگارا (۲۰۱۲-۱۹۳۷) است که در سال ۱۹۷۹، نوشته شده و حاصل گفتگوهای خانم موئما ویئرز، روزنامه نگار با دُمیتیلاست. این گزارش، که دُمیتیلا آن را اوجِ کار خود میداند، فریاد مردمی است که رنج میبرند چرا که مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند.
در جایی از کتاب، دُمیتیلا میگوید: «هنگامی که شما از همه نعمتهای زندگی استفاده میبَرید، کارگران در اعماق بدبختی دست و پا میزنند، استخوانهاشان از سوءتغذیه به هم میپیچد و سیلیکوز ریههاشان را پارهپاره میکند؛ و حالا، سینیورها! شما تشریف آوردهاید سر آنها را هم با تفنگهایتان نشانه گرفتهاید...ما کارگریم، برده نیستیم... آیا لحظهای اندیشیدهاید که کار معدن به چه چیزی شباهت دارد؟ آیا به عمق اندوه و بدبختی طبقهی زحمتکش پی بردهاید؟ نه سینیورها! تنها کاری که از دست شما بر میآید این است که مردم را بکشید...»
کل معادن زغال سنگ مونسو ۱۰ هزار کارگر داشت که به مدت دو ماه و نیم به خاطر کاهش دستمزد اعتصاب کردند. ژاندارمهای امپراتوری فرانسه با گلوله باران کردن کارگران اعتصابی ۱۴ کشته و ۲۵ زخمی از آنها را به زمین ریختند. به دلیل نداشتن پشتوانه مالی کافی، چون مدت کوتاهی از تاسیس «صندوق کارگری روز مبادا» گذشته بود و فقط ۳ هزار فرانک موجودی داشت و انترناسیونال اول نیز ۳ هزار فرانک به آنها کمک نمود، اما این مقدار پول کافی برای اعتصابی طولانی و نفسگیر کافی نبود. در چنین شرایطی کارگران در فقر مطلق به سر میبردند، حتا نان خشک در منزل نداشتند. غم نان و با وجود دو ماه و نیم اعتصاب و تلفات جانی بسیار، شکست را پذیرفته و بدون جلوگیری از کاهش دستمزد، روز دوشنبه نصف کارگران معدن وورو که ۷۰۰ کارگر داشت، شروع به کار و به عمق ۸۰۰ متری معدن رفتند. اما قبل از شروع کار یکی از آنارشیستها مخفیانه تراشهی چوبهایی که در دیواره معدن چپانده شده بود، تا مانع از خروج آب و ریزش دیواره گردد، طوری دستکاری کرده بود که سه چهار ساعت بعد معدن «وورو» ریزش نماید. در ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه دیواره معدن وورو شروع به ریزش کرد. کارگران محبوس به غیر از ۲۰ نفر، بقیه نجات یافتند. و معدن در عرض یک روز به طور کامل منهدم گردید. اما کارگران:
«بیشک شکست خورده بودند. خسارت مالی و جانی بسیار دیده بودند. اما پاریس تیرهایی را که در معدن «وورو» خالی شد از یاد نمیبرد. خون امپراتوری نیز از این زخم همیشه باز جاری خواهد بود. اگر هم روزی بحران صنعتی پایان یابد و کارخانهها یک یک باز شوند اعلان جنگ لغو نخواهد شد. صلح با سرمایهداران دیگر ممکن نخواهد بود. کارگران زغال عرض وجود کرده بودند و با سرمایه درپیچیده و کارگران سراسر فرانسه را با فریاد عدالتخواهی خود تکان داده بودند. شکست آنها خاطر هیچکس را آسوده نکرده بود. پولدارهای مونسو در عین پیروزی بعد از اعتصاب در اضطرابی خاموش بودند و با بدگمانی واپس مینگریستند:
آیا پایان ناگزیر کارشان در اعماق همین سکوت عمیق نهفته نبود؟ آنها پی میبردند به اینکه آتش انقلاب، دوباره و پیوسته، چه بسا همین فردا، با یک اعتصاب عمومی، با توافق همهی کارگران، که این بار صندوقهای تعاونی پرمایهای میداشتند و میتوانستند ماهها، آسوده از گرسنهگی پایداری کنند افروخته شود. این بار جامعهی ویران تنهای بیش نخورده بود و آنها صدای تراق تراق بنیان لرزان آن را زیر قدمهای خود شنیده بودند. احساس میکردند که تکانهای دیگری بالا میآمد و پیوسته تکرار میشد تا این بنای کهنه و لرزان فرو ریزد و مثل معدن وورو بلعیده شود و به اعماق ورطه فرو رود.»
قاضی ربیحاوی، داستاننویس و فیلمنامهنویس ایرانی زادهی ۱۳۳۵ در آبادان است. از جمله آثار او میتوان به مرداد پای کورههای جنوب، نخل و باروت، خاطرات یک سرباز، و از این مکان اشاره کرد. داستان بلندیهای آتش، به سال ۱۳۵۸ در مجموعهی داستان کوتاه حادثه در کارگاه مرکزی، نشر دامون، منتشر شده است.
«میخواستم بگویم مدتهاست میترسم و گاهی به خودم فحش میدهم که چرا اول جوانی –توی شانزدهسالگی– خودم را گرفتار پالایشگاه کردم. با آن بیلرها و تانکیهای بزرگش و آن آتش و دودش. از سوختن میترسیدم و تصویر سوختهی حبیب مدتی بود که توی کلهام پیچ و تاب میخورد. با هیکلی یکپارچه سرخ. مثل یک تکه گوشت دلمهشده که عمه دلبر حتی یک لحظه دیدنش را تاب نیاورده و همان وقت بیرون زده و چشمخانهی خود را از خاک پشت سردخانه پر کرده است... تصویر آنهمه گرما چارستون بدنم را میلرزاند. تنها حبیب نبود. خیلیها را میشناختم که زبانهی آتش آنها را در خود کشیده بود و بازپسشان نداده بود.»