رفیق شهیدم

#مریم_روستا
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

تشبیه کرده بودید به ماهے، به لحظات آخر ماهے که دور از آب لبهایش را تکان مے دهد و چه به آب برسد و چه نرسد عمرش تمام است .
چرا؟ فکر نکردید تا قیامت این دلها چطور تاب بیاورند تصور آن لحظه شما را، آن لحظه رباب را و آن لحظه علے دردانه را : یتلذے عطشاً. اے واے...

بند مشک سقا که پاره شد انگار بند دل رباب هم پاره شده باشد، چشم هاے نگرانش علے را تا دستان شما بدرقه کرد، بعد چه شد آقا؟

کمے تاب به من بدهید که آن صحنه هاے ندیده را مرور کنم.
آن جا که میان دست های شما و بازوان زینب- میان دو دهلیز قلب هستے- میان سر و بدن لطیف علے دردانه، #تیری سه شعبه فاصله انداخت و خون او را به صورت آفرینش پاشید، آنجا که نه فقط هرمله بن کاهل اسدے که تمام لشکر دشمن چشم انتظار ایستاده بود تا شکستن شما را تماشا کند و ضعف و تسلیم و سستے را در چهره تان ببیند، آنجا که با صلابتے بے نظیر، دست به زیر خون علٻ بردید و خونش را به آسمان پاشیدید، آنجا که #فرشته ها تمامِ خونِ او را به تبرک به آسمان بردند، آن قدر که همه دیدند حتّے قطره اے از #خون علے به #زمین برنگشت، آنجا که کلامتان آرامشے آسمانے به زمین نازل کرد: هوِّن علیَّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ نگاه خدا چقدر تحمّل این ماجرا را آسان مے کند!...

شما اهل کجایید آقاٻ من؟ اهل کدام جلالستانید؟ اهل کدام مردستان؟

سلام علےِ کوچک! سلام علےِ دردانه! سلام علےِ شش ماهه! سلام کوچکترین علے از علے هاے سه گانهِ حسین!
و
سلام رباب! سلام مادرِ علےِ کوچک! سلام بانوے من! خدا قربانے کوچک شما را بپذیرد!...اے واے بر من.

#مریم_روستا
@Refighe_Shahidam313
بسم الله الرّحمن الرّحیم
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر...

زره برایش بزرگ بود، پایش به رکاب نمے رسید، #سیزده سالش بود خب، سیزده سال هنوز براے یک مرد جنگے شدن زود است آن هم مقابل آن لشکر مردانِ نامرد.

تقصیر شما نبود. میدانم.
شما چند بار مانعش شده بودید آقا، این قاسم عجیب بوے برادرتان را مے داد.

نمے خواستید پاره هاے جگر حسن(ع) را دوباره توے تشت ببینید. ولے بار آخر یک مکتوب آورده بود برایتان که دل شما لرزیده بود و دیگر نتوانستید چیزے بگویید انگار، دست خط پدرش بود، برادرتان؛ #حسن_مجتبی(ع).

روبرویتان ایستاد، با همه هیبتِ حسنے اش، این بار آخر « فجعل یقبل یدیه و رجلیه»؛ افتاد به دست و پاے شما و دست و پاهایتان را بوسید.
نمے دانست با این کار چقدر #وداع را برایتان دشوار کرده است.

«و خرج غلامٌ و کان وجهه شقه قمر...».
رجز خوان عازم میدان شد؛
اِن تنکرونی فانا بن الحسن/ سبط النّبی المصطفی المؤتمن...

ناله «یاعماه»ش که بلند شد، خودتان را به بالینش رساندید و فقط خدا مے داند بر آن دل تان چه گذشت؟!
«یعزّ و الله علی عمّک ان تدعوه فلا ینفعک صوته».

من فداے همه آن لحظه های شما.


 #سلام_قاسم! سلام سیزده ساله #کربلا.
سلام بر کامے که عاقبت شهد شیرین تر از عسل را چشید.
دعا کن مرا قاسم! دعا کن آن شهد را روزے کام من هم تجربه کند.

پ.ن
و زنهار، هر که شهید نشود لاجرم خواهد مرد


#مریم_روستا

@Refighe_Shahidam313
  این شب‌ها آدم گوشه‌ے هیأت که مینشیند و غم‌هاے محرمےاش را آوار میکند روے گونه‌ها، ماجرای زهیر را که میشنود، قصه‌ی حرّ را، داستانِ سعیدبن‌عبدالله حنفے را، فقط یک آرزو از دلش برمیآید که بگوید: یالَیتنی کنتُ معهم فَافوزَ فوزاً عظیماً.

•   پاے این آیه‌ها که بنشینے برایت تعریف میکنند «فوز عظیم» یعنے چه.

میگویند یعنے همه‌ے زندگیت را به معامله‌ با خدا مشغول باشے.
لحظه به لحظه، توے همه‌ےانتخاب‌ها، پاے همه‌ے لحظه‌ها، پاے همه‌ے عاشوراهاے کوچکِ زندگیت، جان و مالَت را بدهے به بهشت.
همه‌ے زندگیت به حالِ این جهاد و مجاهده بگذرد.

•   داشتم فکر میکردم این شب‌ها گوشه‌ے هیأت که مینشینیم، ماجراے زهیر و حرّ و حبیب را که میشنویم، دل‌مان که پر میکشد بگوییم یالَیتنے کنتُ معهم، باید دو دستے از خدا بخواهیم جان و جوانیمان هدر نشود.

باید بخواهیم ما را بیاندازد روے خط این معامله‌ے دائمے.

آدابِ معامله‌ے لحظه به لحظه با خودش را یادمان بدهد. باید بخواهیم آن رستگارے بزرگ را.    

إنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ
یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ
وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ
وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ
فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ
وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.

#مریم_روستا
بسم الله الرحمن الرحیم

لاَّ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ

گمانم هنوز ظهر عاشورا نرسیده بود که عبدالله از شما اذن میدان خواست :

#عبدالله_بن_عمیر_کلبے را مے گویم آقا! شما دعایش کردید و رخصتش فرمودید. اما چشم هاے نگران کسے آن سوے خیمه همسرش را مے پایید.

نگران، نه از آن رو که خون همسرش بر زمین شما ریخته شود، نه! نگران از آن که آیا عبدالله خوب از عهده یارے شما بر مے آید؟
عبدالله اما #بانویش را خوب مے شناخت. انگشتان دست چپش را که قطع کردند رجزي خواند که قلب بانو از شوق و تحسین لرزید، دیگر تاب نیاورد.

نیزه اے از گوشه خیمه برداشت و به سوي عبدالله شتافت: « فدایت شوم! در راه مولایمان استقامت کن عبدالله!».

عبدالله تلاش کرد او را به خیام بازگرداند. اما بانو انگار که تصمیمش را گرفته باشد فریاد زد: «به خدا که رهایت نمے کنم تا در کنارت کشته شوم!»

این بار شما پا پیش گذاشتید آقا و بانوے عبدالله را دعاے خیر کردید و به او فرمودید که به خیمه ها بازگردد.

جان پاک عبدالله که به آسمان ها عروج کرد. بانو خودش را به بالین همسرش رسانید و با حسرتے عمیق زبان گشود که: « بهشت گوارایت باد عبدالله! از خدایے که بهشت را نصییب تو گردانید مے خواهم مرا هم در بهشت همنشین تو گرداند!».

لحظه اے نگذشت که شما دیدید آقا، غلام شمر را که به فرمان اربابش عمودے آهنین بر سر این بانو فرود آورد و شما دیدید که باغِ قشنگ آرزویش چه زود ثمر داد!

#سلام_بانوی_عبدالله!
سلام بر تو و همسرت که #خونتان عاشقانه به هم آمیخت و پیشِ پاے #حسین(ع) ریخت.

#مریم_روستا