بسم الله الرّحمن الرّحیم
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر...
زره برایش بزرگ بود، پایش به رکاب نمے رسید،
#سیزده سالش بود خب، سیزده سال هنوز براے یک مرد جنگے شدن زود است آن هم مقابل آن لشکر مردانِ نامرد.
تقصیر شما نبود. میدانم.
شما چند بار مانعش شده بودید آقا، این
قاسم عجیب بوے برادرتان را مے داد.
نمے خواستید پاره هاے جگر حسن(ع) را دوباره توے تشت ببینید. ولے بار آخر یک مکتوب آورده بود برایتان که دل شما لرزیده بود و دیگر نتوانستید چیزے بگویید انگار، دست خط پدرش بود، برادرتان؛
#حسن_مجتبی(ع).
روبرویتان ایستاد، با همه هیبتِ حسنے اش، این بار آخر « فجعل یقبل یدیه و رجلیه»؛ افتاد به دست و پاے شما و دست و پاهایتان را بوسید.
نمے دانست با این کار چقدر
#وداع را برایتان دشوار کرده است.
«و خرج غلامٌ و کان وجهه شقه قمر...».
رجز خوان عازم میدان شد؛
اِن تنکرونی فانا بن الحسن/ سبط النّبی المصطفی المؤتمن...
ناله «یاعماه»ش که بلند شد، خودتان را به بالینش رساندید و فقط خدا مے داند بر آن دل تان چه گذشت؟!
«یعزّ و الله علی عمّک ان تدعوه فلا ینفعک صوته».
من فداے همه آن لحظه های شما.
#سلام_قاسم!
سلام سیزده ساله
#کربلا.
سلام بر کامے که عاقبت شهد شیرین تر از عسل را چشید.
دعا کن مرا
قاسم! دعا کن آن شهد را روزے کام من هم تجربه کند.
پ.ن
و زنهار، هر که شهید نشود لاجرم خواهد مرد
#مریم_روستا@Refighe_Shahidam313