بسم الله الرحمن الرحیم
لاَّ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ
گمانم هنوز ظهر عاشورا نرسیده بود که عبدالله از شما اذن میدان خواست :
#عبدالله_بن_عمیر_کلبے را مے گویم آقا! شما دعایش کردید و رخصتش فرمودید. اما چشم هاے نگران کسے آن سوے خیمه همسرش را مے پایید.
نگران، نه از آن رو که خون همسرش بر زمین شما ریخته شود، نه! نگران از آن که آیا عبدالله خوب از عهده یارے شما بر مے آید؟
عبدالله اما
#بانویش را خوب مے شناخت. انگشتان دست چپش را که قطع کردند رجزي خواند که قلب بانو از شوق و تحسین لرزید، دیگر تاب نیاورد.
نیزه اے از گوشه خیمه برداشت و به سوي عبدالله شتافت: « فدایت شوم! در راه مولایمان استقامت کن عبدالله!».
عبدالله تلاش کرد او را به خیام بازگرداند. اما بانو انگار که تصمیمش را گرفته باشد فریاد زد: «به خدا که رهایت نمے کنم تا در کنارت کشته شوم!»
این بار شما پا پیش گذاشتید آقا و بانوے عبدالله را دعاے خیر کردید و به او فرمودید که به خیمه ها بازگردد.
جان پاک عبدالله که به آسمان ها عروج کرد. بانو خودش را به بالین همسرش رسانید و با حسرتے عمیق زبان گشود که: « بهشت گوارایت باد عبدالله! از خدایے که بهشت را نصییب تو گردانید مے خواهم مرا هم در بهشت همنشین تو گرداند!».
لحظه اے نگذشت که شما دیدید آقا، غلام شمر را که به فرمان اربابش عمودے آهنین بر سر این بانو فرود آورد و شما دیدید که باغِ قشنگ آرزویش چه زود ثمر داد!
#سلام_بانوی_عبدالله!
سلام بر تو و همسرت که
#خونتان عاشقانه به هم آمیخت و پیشِ پاے
#حسین(ع) ریخت.
#مریم_روستا