بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
تشبیه کرده بودید به ماهے، به لحظات آخر ماهے که دور از آب لبهایش را تکان مے دهد و چه به آب برسد و چه نرسد عمرش تمام است .
چرا؟ فکر نکردید تا قیامت این دلها چطور تاب بیاورند تصور آن لحظه شما را، آن لحظه رباب را و آن لحظه علے دردانه را : یتلذے عطشاً. اے واے...
بند مشک سقا که پاره شد انگار بند دل رباب هم پاره شده باشد، چشم هاے نگرانش علے را تا دستان شما بدرقه کرد، بعد چه شد آقا؟
کمے تاب به من بدهید که آن صحنه هاے ندیده را مرور کنم.
آن جا که میان دست های شما و بازوان زینب- میان دو دهلیز قلب هستے- میان سر و بدن لطیف علے دردانه،
#تیری سه شعبه فاصله انداخت و خون او را به صورت آفرینش پاشید، آنجا که نه فقط هرمله بن کاهل اسدے که تمام لشکر دشمن چشم انتظار ایستاده بود تا شکستن شما را تماشا کند و ضعف و تسلیم و سستے را در چهره تان ببیند، آنجا که با صلابتے بے نظیر، دست به زیر خون علٻ بردید و خونش را به آسمان پاشیدید، آنجا که
#فرشته ها تمامِ خونِ او را به تبرک به آسمان بردند، آن قدر که همه دیدند حتّے قطره اے از
#خون علے به
#زمین برنگشت، آنجا که کلامتان آرامشے آسمانے به
زمین نازل کرد: هوِّن علیَّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ نگاه خدا چقدر تحمّل این ماجرا را آسان مے کند!...
شما اهل کجایید آقاٻ من؟ اهل کدام جلالستانید؟ اهل کدام مردستان؟
سلام علےِ کوچک! سلام علےِ دردانه! سلام علےِ شش ماهه! سلام کوچکترین علے از علے هاے سه گانهِ حسین!
و
سلام رباب! سلام مادرِ علےِ کوچک! سلام بانوے من! خدا قربانے کوچک شما را بپذیرد!...اے واے بر من.
#مریم_روستا@Refighe_Shahidam313