رفیق شهیدم

#آرام
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیو از یک کودکی که در راه پیاده‌رویی زائران به سمت مشهد دستمال کاغذی توزیع می‌کند مورد توجه کاربران فضای مجازی قرار گرفت
#آرام_جانها
اَللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي
مُطْمَئِنَّهً بِقَدَرِكَ

خدایا
#نفسم را در برابر
تقدیرت، #آرام قرار بده :)

#همےن

@Refighe_Shahidam313
🕊 #رفیق_شهیدم 🕊

▪️ قسمت پورياي ولي

راوی : ايرج گرائي

🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!

🌹 #شهید_ابراهیم_هادی

📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم

@Refighe_Shahidam313
یک آزمایشِ ساده برای #کرونا
چگونه بفهمیم در دوره #نهفتگی بیماری قرار داریم یا نه؟
پزشکان یک #آزمایش ساده را پیشنهاد کرده اند👆

لطفا برای دوستان تان ارسال بفرمایید مریضی #نکنه_کرونا_گرفتم از خود مریضی #کرونا بدتره

#آرام_باشید

#@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
Photo
#راوی
#همسر_شهید
#فرزند
#پسر
#علیرضا_شمسی_پور

 

فکر شهادتش را کرده بودید؟
محمدحسین همیشه از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم.
می‌گفت من چیز زیادی از شما نمی‌خواهم همین که از ته دل برایم دعا کنی کفایت می‌کند.
من هم وقتی برخورد محمدحسین را می‌دیدم و صحبت‌هایش را می‌شنیدم به یاد #حضرت_زینب (س) می‌افتادم.
بار دوم هم در اسفند ماه 94 رفت.
ایام عید در #منطقه بود و بعد از دو ماه برگشت.
اوضاع سوریه و مردم مسلمان، حال مجهول محمدحسین را عوض کرده بود.
محمدحسین می‌گفت اگر ما نرویم آنها وارد کشور ما هم خواهند شد. اگر بیایند وارد خاک کشور ما شوند و بخواهند جسارتی به ناموس ما کنند، چه باید کنیم. بنابراین برای بار سوم هم رفت. این بار آخرین اعزامش بود که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. 12 آبان ماه سال 1395 اعزام شد و 22 آبان سال 1395 در حلب سوریه به همراه شهیدان جهانی و حریری به شهادت رسید. محمدحسین مزد مجاهدت‌هایش را با شهادت از خدا گرفت.
گفتید آخرین وداع را فراموش نمی‌کنید، آن روز چه گذشت؟
این بار وداع من و پسرم #علیرضا با محمدحسین خیلی با دفعات قبلی فرق داشت.
محمدحسین بار سوم رفتنش را یکباره به من گفت. گفتم چرا یک دفعه به من خبر اعزامتان را می‌دهی.
گفت چون یکباره جور شد. بعد شروع کرد از #شهادت حرف زدن. می‌گفت وقتی خبر شهادتم را شنیدی صبوری کن. راضی نیستم که گریه و زاری کنی.
نمی‌خواهم نامحرم صدای گریه و ناله شما را بشنود.
من هم وقتی خبر شهادت محمدحسین را دادند یاد سفارشش افتادم. نمی‌خواستم او از من ناراضی باشد.
برخی می‌گفتند گریه کن خودت را بیرون بریز، اما من #آرام بودم و گریه و زاری را در خانه دور از چشم نامحرم انجام می‌دادم.
آخرین مرتبه‌ای که محمدحسین قرار بود #اعزام شود دقیقاً بعد از چهلم شهید الوانی بود.
شهید الوانی از دوستان و همرزمانش بود. شب قبل از اعزام رفت گلزار شهدا. گفتم این وقت شب کجا؟ خندید و گفت زود برمی‌گردم. می‌‌دانستم که می‌خواهد کجا برود. او با دوستان شهیدش عهدی بسته بود که گویا با شهادتش به آن عهد پایدار ماند.
علیرضا در رفتن پدرش بی‌قراری می‌کرد؟
همان شب وقتی پسرم علیرضا می‌خواست بخوابد به او گفتم بابا فردا صبح می‌خواهد برود. علیرضا از من خواست تا وقت رفتن پدرش او را هم بیدار کنم. صبح وقتی محمدحسین خواست برود رفت تا علیرضا را بیدار کند. همین که یک بار گفت علیرضا بلند شو، علیرضا بیدار شد و بدون هیچ حرفی رفت سمت آشپزخانه.
کاسه‌ای را پر از آب کرد و #قرآن را آورد. علیرضا با قلبی امیدوار و محکم خیلی مردتر از سن و سالش با بابا محمدحسینش خداحافظی کرد.

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#وصیت_نامه
#وصیتنامه

باسم رب الشهداء و الصدیقین

السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین (ع)
السلام علیک یا ابالفضل العباس یا علمدار

با دلی #آرام و قلبی #مطمئن از آنچه انجام می دهم (#جهاد ) از حضور شما عزیزان #مرخص می شوم؛
باشد که این #فرزند و #برادر کوچک و #خطاکار خود را ببخشید و #حلال کنید.

اگر خداوند متعال قسمت اینجانب #شهادت نمود،
#قیم فرزندان من پدربزرگشان #حاج_سید_احمد_بلدیه می باشند و نائب ایشان دایی های ایشان سید ابراهیم بلدیه و سید مهدی بلدیه باشد که اربابم #حضرت_زینب (س) و #حضرت_رقیه (س) ایشان را یاری فرمایند؛
اختیار بچه ها و مال و اموال به همسر عزیزم و کسی که خیلی در این راه مرا یاری کردند بی بی مرضیه بلدیه می باشد.

#همسرم، فرزندانم را #یار و #یاور #امام_مظلومم #حضرت_مهدی_عج قرار بده و تا #غیبت ایشان گوش به فرمان نائب بر حقش #امام_خامنه_ای یک دست لباس و #پوتین محمد مهیار خریده ام،
به محض اینکه لباس ها برایش کمی اندازه شد، #اسلحه مرا بردارد.

مادر! مادر! مادر!

مرا حلال کنید و همانند حضرت زینب صبور باشید و در شهادت من بی قراری نکنید و #شاد باشید
که با #عنایت امام رئوفم #علی_بن_موسی_الرضا (ع) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفته اند.

هر خانمی که #چادر به سر کند و #عفت ورزد،
و هر جوانی که #نماز_اول_وقت را در حد توان شروع کند،
اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم #امام_حسین (ع) خواهم کرد و او را #دعا می کنم؛
باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.

من مانند کسی هستم که سوار #تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم،
از #خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.

فرزندانم!

#زینب و #فاطمه، با حیا و حجاب مرا یاری کنید؛
بدانید که حیا از حجاب کمتر نیست.

و فرزند کوچکم #محمد مهیار!

تو #نذر مولایم ،
مولای تنهایم حضرت صاحب الزمان (عج) هستی،
خودت را برای یاری #امامت آماده کن و بدان که مولایمان بزودی تشریف می آورند؛ انشاء الله با پاکی و نمازت،
با #حیا و #نجابتت ایشان را یاری کن؛
گوش به فرمان امام خامنه ای داشته باش.

حلالم کنید خواهران و برادرانم.
فرزند و برادر سراپا تقصیر، حسین محرابی

و من الله توفیق
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#شهید #شمسی_پور #شخصیت #باهوشی داشت و #همزمان با #حضور در #جبهه ها، #تحصیلات_عالیه خود را نیز می گذراند،
در #عملیات_کربلای_۴ #معاون #دسته می شود و پس از #شهادت #داریوش_ساکی،
#عهده دار #مسئولیت #دسته_غواصی،
مدتی نیز #فرمانده یکی از #گروهان_های_غواصی شده و سپس به #اطلاعات و #عملیات نزد #شهید_بزرگوار #علی_چیت_سازیان رفته و او را #الگوی #تمام_عیار خود قرار می دهد.
بعد از آنکه #مسئول #دسته_شناسایی می شود، همراه با علی چیت سازیان و #علی_میرزایی در یکی از #گشت_های_شناسایی می رود،
در این #مأموریت و در زمان #شهادت #حاج_علی_چیت_سازیان، شمسی پور به همراه علی میرزاییان که در کنار #شهید چیت سازیان هستند #مجروح می شوند.

#اواخر #جنگ که می شود فرماندهی گردان را عهدار شده تا اینکه جنگ پایان می یابد و او همچنان #آرام و #قرار ندارد،
گاهی همراه با #کاروان !راهیان_نور
برای #روایتگری می رود و گاهی دیگر به عنوان #جستجو_گر_نور در #تفحص_شهدا حضور می یابد و گاهی هم در #سوریه به عنوان #مدافع_حرم #آل_الله
...


ادامه در پیام بعد
👇👇👇
#خاطره
#خاطرات

یکبار در خانه #صحبت #وصیتنامه شد، 

به #پوستر #حاج_همت  روی کمدش اشاره کرد و گفت: #وصیت من همان #جمله حاج همت است 

"با خدای خود #پیمان بسته‌ام تا آخرین #قطره_خونم، در راه #حفظ و #حراست از این #انقلاب #الهی یک آن، #آرام و #قرار نگیرم".

#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄