📌فلسفه با طعم
عمهفائزه رودی
فلسفه
عمه بودن یا
عمه فیلسوف بودن؛ مسئله این است
میخواهم با فلسفه و
عمه برایتان جمله بسازم. ببخشید جملهها بسازم. سالها فلسفه خواندم و زیر بار این پرسش که «فلسفه بخونی چی کاره میشی؟» قد خم نکردم. پس از سالها فلسفه خواندن
عمه هم شدم( یک جورایی قوز بالاقوز) و زیر بار «جون
عمهات گفتنها» هم قد خم نکردم. (کلا تلاش میکنم در این زندگی گل و بلبل قد خم نکنم) الغرض!(همیشه فارسی حالا یک بار هم عربی) با فلسفه برای کودکان و نوجوانان، فلسفه و
عمه به هم رسیدند.
سالهای سال پُز این را دادم که من فلسفه را برای شغلداشتن نخواندم. خواندم چون به فلسفه علاقه داشتم. هر چند که کم مانده بود زیر بار شغل نداشتن قد خم کنم. شما نشنیده بگیرید؛ در اوج نا امیدی کتاب «راز» را خریدم یک تابلو هم از آرزوهام زدم جلو چشمم و پانزده روز، روزی بیست و یک بار نوشتم من با همین فلسفه(و البته
عمه بودنم) هم عالیترین شغل عالم را دارم. اثر راز بود، تابلو آرزوها بود یا بنویس تا اتفاق بیفتد؟ نمیدانم. اما یک روز که با درد فلسفه خواندنم و
عمه شدنم بزرگراه کردستان را پیاده به سمت فاطمی گز میکردم، کائنات به فریادم رسید. روی پیشخوان دکه روزنامه فروشی، نشریهای دیدم با عنوان مدرسه سالم. رویش با فونت قرمز نوشته بود فلسفه برای کودکان و نوجوانان. قضیه برای سیزده سال پیش است. آن دکه دیگر در میدان فاطمی نیست. خبری هم از آن نشریه نیست. هر دو را غول چراغ برایم پدیدار کرد و بعد دود شدند رفتند هوا. پس از سالها پیگیری در تئوریهای فبک(فلسفه برای کودکان و نوجوانان) حالا وقت عمل بود. دلم میخواست عین دکتر مهندسها سرم را بالا بگیرم و بگویم «فلسفه خواندم که این!» دقیقا همین که میبینید. میتوانستم مدعی شوم ما فلسفه خواندهها بلدیم یک کارهایی انجام دهیم که بچهها بشوند شهروندان اخلاقمدار نقاد(به قول دکتر صفائیپور تیزفکر) همدل! سرتان را درد نیاورم از بد حادثه یا خوب حادثه قرار شد با بچههای پیش دبستان و دبستان کار کنم. دلم میخواست کاری کنم که مرزم با خاله شادونه و عموپورنگ(البته الان عموها مد نظرم نیستند. همان خالهها) معلوم باشد. بدون دست و جیغ و هورا با بچهها دور هم بنشینیم و از تناقضها بگوییم از تفاوتها و تضادها از دلایل درست. پس نمیشد خاله باشم. خالهها مهرباناند، بالا پایین میپرند، میدوند، باید هم مهربان میبودم هم با بچهها مینشستم یک گوشهای فلسفه میبافتم. این بود و این شد که دیدم تمام این صفات و بیشترش را یک
عمه میتواند داشته باشد. پس شدم
عمه فائزه! بگذریم که بچههایی دارم که بعد از سه سال کار کردن باهاشون هنوز و همچنان پانزده دقیقه اول کلاس میگویند: خاله و بعد از پانزده دقیقه تمرین و تکرار با ملال و کج و معوج کردم دهان میگویند:
عمه! من هم محض تشویق بیدرنگ میگویم: جااااانم! بلکه تثبیت شود.
عدهای از بزرگان هم ایراد گرفتند که گفتن خاله و عمو از منظر تربیت جنسی بچهها درست نیست. بعد تبصره زدند که
عمه هم شاملش میشود. به نظرم اما تربیت جنسی، مقدماتی بیش از اینها دارد که متاسفانه ما رعایتاش نمیکنیم و آموزش نمیبینیم. فعلا بحث من نیست و سوادش را هم ندارم . اما خدا وکیلی تمام طول تاریخ بچهها به هر کس رسیدند گفتند خاله! هیچ کس صدایش در نیامد تا پای
عمه آمد وسط این چنین برنتابیدند! والا به خدا! وقتی
عمه فائزه شدم باید کاری میکردم که از همه
عمههای تاریخ اعاده حیثیت کرده باشم. کمترین کارم این بود که چند تا هشتگ بسازم بدون اینکه مشتی گره کرده باشم و چنین کردم.
#عمه#عمه_فائزه #بد_نگوییم_به_عمه_اگر_تب_داریم#نگیم_جون_عمه_ات#همه_ی_عمه_های_عالم#جان_عمه_های_یکی_یکدانه_در_خطر_است#عمه_در_طول_تاریخعمه فائزه، سومین پدیدهای بود که از چراغ جادوی غول روزگار بیرون آمد!
👈👈تجریشه؛ صفحه طنز و داستان روزنامه تجریش
@tajrisheh