|واژ‌ه‌بـاره: بـه‍ـنـام پـازانـی|

Channel
Logo of the Telegram channel |واژ‌ه‌بـاره: بـه‍ـنـام پـازانـی|
@PaazaaniibsPromote
153
subscribers
239
photos
32
videos
54
links
جُستم، واژه‌ها را دل‌رُبا یافتم. 👨🏻‍💻: @Paazaaniib 🌐: https://pazanib.blog
To first message
💭| تـصمیمات شـتاب‌زده


سال‌ها پیش، در خواب‌گاه به‌اتّفاق هم‌کلاسی‌هایم به‌تماشای فیلمی در ژانر ترس و دلهره با عنوان «It Follows» نشستیم.

فیلم با نمایی از دو جوان عاشق‌پیشه، در صندلی عقب ماشین هنگام معاشقه، شروع شد. دختر با خود فکر می‌کرد که این کار پسر از سر عشق است، امّا داستان این نبود.

داستان فیلم روایت‌گر موجودی بود که به‌دنبال قربانی می‌گشت. موجود هربار به شکل‌های گوناگونی نمایان می‌شد و هرگز قربانی را گم یا فراموش نمی‌کرد. رابطه‌ی جنسی، تنها راه سرایت موجود به دیگری بود.

قربانی تازه که قصد نداشت کار پسر را تکرار کند، فرار را بر قرارهای نیمه‌شبی ترجیح داد. موجود هم همیشه و هرجا به شکل‌های گوناگون سر می‌رسید و قصد جانش را می‌کرد.

برای من آن موجود نماد تصمیماتمان و اثر جانبی آن‌هاست.

تمام تصمیماتی که شتاب‌زده و نسنجیده گرفته‌ می‌شوند و آثار جانبی‌شان همیشه در شکل‌های گوناگون سر راهمان قرار می‌گیرند. چه تصمیمات خودمان چه دیگران، امّا آثار جانبی‌شان بیش‌ازیک زندگی را درگیر می‌کند.

با هربار روبه‌رویی با تأثیراتشان نیز در نقش قربانی فرو می‌رویم، از زمین‌وزمان گله‌مند می‌شویم و گردن نمی‌گیریم که همین تصمیماتِ شتاب‌زده، نه‌تنها خودمان که روی دیگران هم آثار انکارناپذیری دارد.


#من‌در‌آری
✍🏼| تِـر زدن بِـه از نِـق زدن


خودش تا به‌ حال لگد به گربه نزده، فلان فوت‌بالیست مشهور را بابت خراب‌کردن پنالتی‌ در فینال سرزنش می‌کند.

حین درست‌کردن نیمرو برای خودش هیچ بعید نیست خانه را به آتش بکشاند، آش‌پز را نقد می‌کند که چرا ۲ پیمانه برنج را کته کرده نه آبکش.

انشای مدرسه‌اش را با تک‌مادّه و زیرمیزی به معلّم پاس کرده، امّا معتقد است پایان‌بندی فلان شاهکار ادبی می‌توانست بهتر باشد.

جسارت تولید و انتشار یک‌ محتوا را ندارد، به ایده‌یابی و محتواهای همه نقدهای چرب‌وچیل دارد.

تا دمیدن صور اسرافیل می‌توانم مثال ردیف کنم و کم نیاورم.
این خودش‌ها بسیارند.

افرادی که مَثَل «کنار گود نشسته می‌گه لنگش کن» را سرلوحه‌ی زندگی‌شان کرده‌‌اند.

مشتی الّامه‌ی دهر که به‌اشتباه خود را علّامه می‌دانند و برای همه پند و اندرزی دارند.

حال آن‌ که تِـر زدن و آبروریزی وسط گود، سودمندتر از نسخه‌پیچی برای خلق‌.


#هرزه‌درایی
✍🏿| مـیرداماد-آزادی، یـه‌نفر


ماندلا، تقاطع میرداماد. کم‌ترافیک، خلوت، گرم.
اداری‌ها و تجاری‌ها همه تعطیل. سَرایه‌دارْ خسته‌، گفت مستراح‌عمومی را تا شنبه بسته.

پیاده‌روها پر از تبلیغات جورواجور:
وام بانکی، تی‌آرایکس، یوگا - اریال، پیلاتس - انعطاف، وام بانکی، خوابگاه دانشجویی، سالن فرناز حکیم، ثبت شرکت - ثبت برند، وام بانکی، سالن روژا، ایمپلنت، وام بانکی

برندهای کت‌شلواری، کافه، پاساژ، کتاب‌فروشی‌ همگی سوت‌وکور. الّا گالری مانتوی میرداماد. شلوغ، پررونق، گران، مناسب برای چشم‌چرانی.

چیزی تا مترو نمانده، ورودیْ میرداماد.
خروجیْ آزادی، مقصدْ زیر پونز.

برای ما شهرستانی‌ها، رفت‌وآمد تا پای‌تخت حکم سفر یک‌روزه دارد. شاید روزی همه‌ی رفت‌وآمدهایم را در قالب سفرنامه‌یی نوشتم: «بوتای».

امروز همه‌جا را با دقّت بیشتری وارسی می‌کنم. برای گریز از خودم. برای آسایش لحظه‌یی. آن‌چه ازش می‌گریزم، هرگز رهایم نمی‌کند. توجّه می‌طلبد.


#ارتجال
Hotel California
Eagles
how they dance in the courtyard, Sweet Summer Sweat... some dance to remember, some dance to forget


#صدا
🧠| دردهای خـوش‌مزّه


چند ماهی‌ست گرفتگی‌ِ عضلانی وبال گردنم شده. برای رهایی از آن، گذرم به ماسوری¹ چیره‌دست افتاد.

· این درد به‌خاطر فشار دست شماست؟
«نه، تو بیا هرجایی از بدن منُ خواستی فشار بده، اگه دردم گرفت!»
· پس این درد ینی‌چی؟
«ینی عضله‌ی اون نقطه‌ی بدنت به‌مرور زمان تحلیل رفته و ضعیف شده.»
پاسخ‌های ماسور به پرسش‌های من.

او دردهای پساماساژ را دردهای خوش‌مزّه می‌داند، چرا که معتقد است این دردها مفیدند و به‌مرور باعث بهبودی جسمی می‌شوند.

روان ما نیز هم‌چون جسممان، گرفتگی‌هایی دارد که با کمی فشار و تحریک، خودشان را نشان می‌دهند.

گاهی حرفی بی‌ربط موجب رنجش خاطر ماست. با این‌که ما را خطاب قرار نداده‌ امّا روان‌مان را به‌درد آورده.

این درد‌ها را می‌توان به منزله‌ی هشداری دانست که ما را از ضعف‌های درونمان با خبر می‌کند.

با کندوکاو و تحلیلِ این نشانه‌ها، به‌مرور می‌توان از عفونت‌ها و دردهای عمیق‌تر جلوگیری کرد.

هم‌چون دردهای خوش‌مزّه، این کندوکاوها نیز با درد همراه‌اند، امّا دردهایی با سود بلندمدّت.

فراموش نکنیم آن‌چه برایمان ناخوشآیند است، لزومن به زیان ما نیست. و هر خوش‌ رنگ‌ولعابی که روح‌مان را جلا می‌دهد، لزومن به سود ما نیست.


۱. ماسور/masseur: ماساژور مرد، در زبان فرانسوی


#روان
📖| اثـر آی‌کـیا/IKEA effect

به‌یاد دارم اوّلین درآمدم مقداری ناچیز، درعین‌حال خوش‌آیند بود.
با آن مقدار پول می‌توانستم خود را دو بار شیروکیک مهمان کنم که با همان هم کیفور بودم.

گرچه پول‌توجیبی گرفتن به‌مراتب آسان‌تر بود، امّا باعث بی‌ارزشی مهارت‌هایم می‌شد.
امشب در جایی از کتاب¹، به یک سوگیری ذهنی آشنا برخوردم که دلیل کیفورشدنم با همان خرده‌درآمدم کمی برایم روشن شد.

در سال ۲۰۰۱، سه‌نفر با نام‌های نُرتِن، ماچِن و آریِلی این سوگیری را مطرح کردند و آن را اثر آی‌کیا نامیدند. طبق تعریف آن‌ها:
«هرکاری که توسّط خود فرد انجام شود، باعث پیوند او به نتیجه‌ی تلاش شخصی‌اش می‌شود و علاقه‌ی وی را به آن بیشتر می‌کند و حتّا باعث می‌شود نسبت به ارزش واقعی، ارزش بیشتری برای آن کار قائل شود.»


〰️ 〰️ 〰️
۱. کتاب اصول طرّاحی خدمات، نشر مشکی، ص ۱۲۷
کتاب به‌پایان رسید، به‌زودی (همین امسال) پست معرّفی هم می‌گذارم. -سخن مترجم


#کتاب_متاب
🛋| #اتاق_دربسته (۳)


فکرش مدّت‌ها هم‌چو بختک به‌جانم افتاده‌بود، تنها راه‌حلی که به‌ذهنم می‌رسید.
گمان می‌کردم که با نبود من، اوضاع برای همه بهتر خواهدشد.
همین فکر سرانجام مرا به این اتاق کشاند.
بهتر بگویم؛ قسمتی از وجودم که می‌خواست زنده بماند و زنده‌گی کند، مرا به‌ این‌جا کشاند.
پیش از این هم حضور در اتاق‌ درمان را تجربه کرده‌بودم، امّا هربار بی‌نتیجه.
این آخرین‌ بخت من بود؛ یا زنده‌گی یا ...، یا درمان یا عفونت عمیق‌تر.
مرور آن کلمه نیز آزاردهنده‌ست. امّا چه‌طور منظورم را برسانم؟¹

قسمت روشن وجودم زنده‌گی و سرزنده‌گی می‌طلبید.
برعکس، قسمت تاریک فقط به همان یک‌چیز می‌اندیشید و قدرت زیادتری هم داشت.
شب‌‌طـولـانـی‌ام تازه شروع شده‌‌بود.

▽ ▽ ▽ ▽
۱. دهم سپتامبر، روز جهانی پیشگیری از خودکشی: این روز را با هدف افزایش آگاهی عمومی نسبت به خودکشی و روش‌های پیشگیری از آن نام‌گذاری کرده‌اند.
🖼| امروز اتّفاقی چشمم خورد به این شعر زیبا از یاسر قنبرلو:


#سیما
✍🏿| عـاشقانه‌های مـن و «تـو»

هیچ فکر کرده‌ای اگر نوشتن نبود، تو را این‌جا هم نداشتم؟
خدا حفظ کند گزاره‌ها و واژه‌ها و کی‌بُرد و قلم را که اسباب ملاقات من با تو هستند؛ هر روز، این‌جا و آن‌جا و جاهای دِگر. چه‌خوب که می‌توانم بنویسم و تو را داشته‌باشم لابه‌لای این‌همه کم‌وکسری‌. هر روز می‌توانم تو را گیر بیاندازم، به‌راحتیِ تایپ‌کردن!
من که همیشه بودم، او هم بود، ما هم بودیم، شما هم بودید، ایشان هم بودند. جمع‌مان جمع، فقط تو را کم داشتم. که‌ صدقه‌سر نوشتن تو را هم دارم دیگر. می‌بینی چه‌خوب است که هستی؟ آدم احساس راحتی می‌کند، وقتی تو این‌جایی. وقتی تو باشی، یادداشت جان می‌گیرد. با «تو» احساس راحتی بیشتری دارم، تا باقی ضمایر. می‌دانی؛ «من» زیادیش‌ْ آدم را خودبین می‌کند، «او» هم ناپدید شده، «ما» هم که.. مایی در کار نیست، «شما» هم رسمی‌‌ست، «ایشان» هم که غایبانِ همیشگی‌ بوده‌اند.
یک «تو» می‌مانی. جدیدن با «تو» احساس راحتی بیشتری دارم، به‌خصوص جلوی آینه یا در یادداشت‌های شخصی‌ام.
چه‌خوب که تو را در نوشته‌هایم بیشتر می‌بینم، کیف دنیاست!


#ارتجال
💭| جـایگاه‌‌سـوّم خـود را یـاب


طفل معصومی بودم که اثر درخشان مجید مجیدی، بچّه‌های آسمان، را دیدم.
در آن دوره، از فیلم آموختم که باید پسر خوبی باشم، قناعت پیشه کنم و هوای آرزوهای بزرگم را نیز داشته‌باشم.

امّا فیلم‌نامه نکته‌یی بکر داشت که حالا برایم عیان شده.
علی‌ -پسر خانواده- دونده‌ی خوبی بود و قصد داشت با شرکت در مسابقه‌ی ماراتنِ بین‌مدرسه‌یی و کسب جایگاه سوّم، یک‌جفت کفش‌نو برنده شود و آن را به خواهرش (که پیش‌تر باعث گم‌شدن کفش‌هایش شده‌بود) هدیه دهد.

نکته‌ی بکر داستان همین‌جاست: کسب جایگاه سوّم.
او پا گذاشته‌بود روی شهرتِ جایگاه نخست و برد خود را در کسب جایگاه سوّمی مسابقه می‌دید.
گرچه که علی قصّه‌ی ما سرانجام ضایع شد و در سکوی نخست مسابقه ایستاد!
هندوانه‌ها زیر بغلش زدند، برایش جشن گرفتند، جام و مدالش دادند، امّا علی‌آقا از نتیجه رضایت نداشت؛ چرا که او برد خود را تنها در جایگاه سوّمی می‌دید و برای همین هم راهی مسابقه شده‌بود.

زندگی ما نیز همین است.
باید بُرد خود را، با توجّه ویژه به شرایط زندگی‌مان، بیابیم و برای آن بکوشیم.
گاهی اوقات آن‌قدر درگیر قیاس خودمان با دیگران می‌شویم که یادمان می‌رود این‌جا دوی ماراتن نیست!
هرکس هرچه اندوخته، برای خودش، اصلْ رضایتدرونی‌ست.
چه‌بسا ما نیز هم‌چون علی، سرانجام اوّل شویم، امّا از نتیجه‌ رضایت نداشته‌باشیم.

↫ پس چه‌سود از اوّل‌شدن و سبقت‌گرفتنِ بی‌جا از دیگران؟


#من‌درآری
💡| مُـهمَل‌کـار

پای بساط غور و درنگ، گذر عمر می‌دیدم که ناگاه از در تجربه، به تعریفی نه‌شاید جدید رسیدم:

نوعی اهمال‌کاری هم وجود دارد که به‌تعویق‌انداختن کارها نیست.
شخص مهمل‌کار، پُرکار است، امّا اسیر یک‌ چرخه‌ی معیوب تلاش‌گری شده. یعنی مقصودی در کارش نیست، فقط انجام می‌دهد، امّا بیهوده؛ مثلن ساعت‌ها می‌نشیند و تک‌تک فولدرهای ویندوزش را ری‌نِیم می‌کند یا می‌رود در یک سایت خارجی، ساعت‌ها می‌کوشد با مقاله‌های سخت و تخصّصی زبانش را تقویت کند!
در کل پیوستگی‌ و ارتباطی بین کارهایش دیده نمی‌شود.
به‌تعبیری می‌توان گفت که شخصْ کارها را انجام می‌دهد تا با فریبْ خود را تلاش‌گر بداند یا در نگاه دیگران تلاش‌گر جلوه کند، درصورتی‌که این مُهمل‌کاری‌ها، در بلندمدّت هیچ آورده‌ای برای شخص ندارد به‌جز خستگی و نومیدی.


#غوریدن
✍🏼| سـندرُم «خـب؛ کـه‌چـی؟»


خدا نکند کارت به که‌چی بیفتد،
دیگر دست از کار می‌شویی و می‌نشینی به ژرف‌ترین ریشه‌ها و دلایل انجام هر کار می‌اندیشی!

دیگر یادت می‌رود که زنده‌گی با همان کارهای کوچک و ساده قابل‌تحمّل می‌شود.

یادت می‌رود که زنده‌بودن همین است؛
چند صباحی لای کارهای دل‌خواهت بِلولی و با چشمکِ عزرائیل غزل خداحافظی را بخوانی.

دیگر دربه‌در دنبال برهان و استدلال می‌گردی برای انجام یک کار ساده؛
مثلن نوشتن همین چند خط.

این که‌چیِ لاکِردار بیشتر شبیه به بهانه‌یی برای دررفتن از زیر کار است تا یک پرسش فیلسوفانه!
بهانه است دیگر، تعارف که نداریم.

اصلن چرا باید دنبال معنای کارها بگردی همیشه؟
معنایی بالاتر از این که دلت می‌خواهد بنویسی/بخندی/بخوانی/بخوابی/برخیزی/برقصی؟

حالا آن ویکتور فرانکلِ مادرمُرده در بد مخمصه‌یی بود که گفت برای زندگی‌تان معنا بتراشید؛
آن‌جا آخر خط بود، نان‌شب نبود، لاجَرَم معنا می‌بافتند و به خوردِ مغزشان می‌دادند!

وگرنه همان سطحی‌ترین نوشته‌یی که من و تو برای گفتنش دست‌دست می‌کنیم هم بی‌معنا نیست؛
من معتقدم تاریخ بشریت را من و تو می‌نویسیم، با روایت همین کارهای سطحی و پیش‌پاافتاده‌ی روزانه‌ی‌مان.

گرچه باز می‌نشینیم و با گفتن که‌چی به ژرف‌ترین لایه‌های معنایی کارهایمان می‌اندیشیم و حرف و عقیده‌ی‌مان را عرضه نمی‌کنیم. که‌ چه شود؟

بنویس برود.

خب؛ این حرف‌ها که چی؟
هیچ، هیچِ هیچ.


#هرزه‌درایی
B1
Ólafur Arnalds and Nils Frahm
♫ چشم‌هاتو ببند، پلِی کن و سعی‌کن غرق نشی. (۲۰ نمره)


#صدا [بی‌کلام]
✍🏿| کـارِ نـکرده و بـدنِ کـوفته ©

این عنوان را برای حالتی‌درونی‌ برگزیده‌ام که زیاد با آن کلنجار می‌روم:

• از خواب برمی‌خیزم ولی خسته‌ام؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• در طول‌روز انرژی کمی دارم؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• عملکردم آن‌طور که باید نبوده ولی شب به میّت می‌مانم؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• می‌روم تفریح، برمی‌گردم؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• کلّ هفته را در حالت نیمه‌تعطیل تجربه کردم؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• فکر، فکر، فکر، دریغ از ذرّه‌یی عمل؛ کار نکرده و بدن کوفته.
• تایپ ۸۶ کلمه و ۴۵۲ کاراکترِ بالا؛ کار نکرده و بدن کوفته!

جزء دسته‌یی از خستگی‌هاست که به‌دل نمی‌نشیند؛
برخی خستگی‌ها شیرین‌اند، امّا این‌‌یکی نه، تلخ‌ است و زهرمار.

خب دیگر، از آن‌جا که دچار کوفتگی شده‌ام، پست همین‌جا به پایان می‌رسد. 🔚


#ارتجال
استعداد ویژه‌یی ندارم. فقط به‌شدّت کنجکاوم.

- آلبرت آیْنْسْتایْن (اَنیشتَن خودمون)


#سیما
💭| اسـتعداد، نـامِ دیـگرِ کـشک

در کلاس‌‌های رانندگی، هربار که طی جلسات شهری همراه با مرّبی، پس از قالب‌تهی کردنْ بی‌استعدادیَم را یادآور می‌شدم، مرّبی حرف جالبی می‌زد؛
می‌گفت: خیابون رو ببین، به آدم‌هایی که پشت‌فرمون‌ ان دقّت‌کن. پیرزن، پیرمرد، مرد، زن، دختر، پسر، کم‌هوش، معتاد، بی‌سواد، معلول، دزد، هرجور آدمی پشت‌فرمون می‌شینه و می‌رونه. اکثرشون هم بی‌احتیاط و بد می‌رونن، ولی به مقصدشون می‌رسن. و یاد گرفتن، به‌هرشکلی. تو چرا نتونی یاد بگیری؟ استعداد حرف‌مفته. به آدم‌هایی که پشت‌فرمون ان دقّت‌کن.
دقّت کردم، استعداد در آن زمینه، کـشـک بود.
〰️
آوردگاه پارالِمْپیک که این‌روزها در جریان است، گویا برای افراد سالم برگزار می‌شود؛
درواقع برای عبرت‌اندوزیِ افراد سالم.
در هر دوره‌ برگزاری این آوردگاه، افراد ناقص‌الخلقه‌یی می‌آیند که به افراد سالم، شانس، شرایط، استعداد، گفته‌اند زرشـک!
مثلن امسال چند نفر از قهرمانان، از ناحیه‌ی هردو دست، یا هردو پا، یا دست‌وپا قطع‌عضو بودند.
〰️ 〰️
ما چه؟ ما که سالم‌ایم و دست‌وپا هم داریم، چرا دائم خود را بی‌دست‌وپا می‌پنداریم؟
استعداد شاید در مواردی بتواند به‌عنوان یک مزیّت‌ ناعادلانه، سرعتمان در رسیدن به هدف را کمی افزایش دهد. امّا همان موارد نیز نیازمند سخت‌کوشی و استمرار است، نیست؟
می‌توان از شخصی مستعد پرسید که آیا زحمت کشیده و عرق ریخته یا خیر.
〰️ 〰️ 〰️
به‌زعم من، به‌عنوان یک بی‌استعداد بالفطره، در اغلب موارد استعداد کشک است در باقی‌موارد، می‌شود بهانه‌یی برای تنبلی یا سرپوشی بر موانع ذهنی.
با کمی دقّت، می‌توان فهمید چالش پیش‌پای ما یک مهارتِ اکتسابی است یا خیر؛
اگر مهارت باشد، یقینن استعداد کشک است!


#من‌درآری
💡| عـادتْ مـاه‌ْهانه

بارها برایم پیش آمده که به‌دلیل ناموفّق‌بودن در تثبیت یک رفتار به‌عنوان عادتْ به‌جان خود افتاده و بساط خودسرزنشی و یأس و تسلیم‌شدن را پهن کرده‌ام.
به‌طور معمول کم از یک‌ماه می‌کوشم تا رفتاری را تثبیت و خیال خود را آسوده کنم.

کتاب ‹اصول طرّاحی خدمات›، به پژوهشی در اروپا اشاره می‌کند که طی آن پی برده‌اند: به‌طور میانگین برای ایجاد یک عادت جدید، باید رفتاری را به‌مدّت ۶۶ روز تکرار کنیم تا به عادتی پایدار تبدیل شود. امّا همین زمان برای برخی از افراد طولانی‌تر و حدود ۴ برابر (قریب به ۹ ماه) می‌شود. -ص ۷۳

خدا برایان تریسی را خیر ندهد! در یکی از کتاب‌های قناری‌رنگش به‌طور تضمینی «۲۱ روز» را برای تثبیت عادت معرّفی کرده‌بود. من نیز همان را به‌عنوان سنجه‌یی برای ارزیابی قرار داده‌بودم امّا هیچ‌گاه نتوانستم هیچ‌یک از رفتارهای جدیدم را در ۲۱ روز به‌عنوان عادتْ درونی کنم.

با کمی درنگ، این عدد جدید (۶۶) که به گوشم آشنا نبود را به واقعیّت نزدیک‌تر دانستم؛ تجربیاتم، موانع موجود در مسیر تثبیت یک رفتار و ویژگی‌های درونی افراد، کلمه‌ی ماه‌ها را برای خلق یک عادت عقلانی‌‌تر می‌کند؛ چرا که تغییرِ یک‌شبه یا چندهفته‌یی برای انسان نشدنی‌ست!

رفتاری جدید می‌یابم، آن را با عیار ۶۶+ روز می‌سنجم تا ببینم کارساز است یا خیر.


#غوریدن
📖| ابـزارها؛ ابـزاری بـرای بـهانه‌جـویی

ابزارها مشکل نیستند، بلکه نشان‌گرهای یافتن مشکلات هستند.
دنیل کاتالانوتو

امروز پس از دیدن این تیتر در کتاب¹، به خوابیدن خودم فکر کردم.
سال‌هاست که با چالش خواب مواجه‌ام؛ فرآیند قبل، حین و پس از آن.
بسیاری از راه‌کارهای موجود در کتاب‌ها و مقالات و پیج‌های مختلف را هم آزموده‌ام که هیچ‌یک تا به امروز کارگر نیفتاده‌اند.

یکی از راه‌کارها دوری از نور آبی گوشی و بیرون گذاشتن آن از اتاق‌خواب است.
خیل زیادی از افراد روی این موضوع تأکید دارند و این را راه‌حل محتمل مشکل خواب می‌دانند.
امّا پس از آزمون و خطای بسیار، حدس زدم که باید ریشه‌ی چنین مشکلی را در جای دیگری دنبال کنم.
چرا که نمی‌توانم بپذیرم ریشه‌ی چنین مشکلی، در جایی بیرون از من، مثلن در تلفن‌همراهم یا امواج رادیویی موجود در فضا باشد. ما سال‌هاست با این ابزارها می‌زی‌ییم، این‌گونه باید برای ادامه‌ی حیات به داخل غاری پناه ببرم و آن‌جا دیگر به‌طور حتم چالشی با خوابیدن نخواهم داشت!

در ادامه‌ جمله‌ی قابل‌تأمّلی آمده‌بود که من نیز با آن هم‌عقیده‌ام: ↶
«ابزارها، علایم ظاهری بسیاری از مشکلات ریشه‌ای‌تر هستند: مشکلاتی که می‌توانند در آموزش، مهارت‌ها، ترس از مدیریت، عدم کنجکاوی و عدم تمایل برای به‌ اشتراک‌گذاری اطّلاعات و نظایر آن‌ها ریشه داشته‌باشند.»

همیشه نمی‌شود ابزارها، به‌خصوص ابزارهای هوش‌مند را به‌عنوان بت‌بزرگ درنظر گرفت و تبر را روی دوش آن‌ها گذاشت.
خواب تنها نمونه‌یی‌ست، بسیاری از مشکلاتمان ریشه‌یی‌اند.
تا کِی مشکلات را گردن ابزارهایمان بیندازیم؟

〰️ 〰️ 〰️ 〰️ 〰️
۱. اصول طرّاحی خدمات، نشر مشکی، ص ۵۷


#کتاب_متاب
The End Of August
Yanni
♫ به‌عنوان یک آگِست‌ماهیِ مغرور، اجازه دارم برای پایان‌یافتن دوره‌ی فرمان‌رواییم غصهّ بخورم؟!


#صدا [بی‌کلام]
💭| تـو بـی‌نـظیری

واژه‌ی «بی‌نظیر» به‌طور عام در نقش یک صفت مرکّب و برای تحسین و تعریف به دیگران اطلاق می‌شود. امّا به‌‌زعم من گزاره‌یی‌ست کلیشه‌یی و بدیهی که از واقعیّت وجودی آدمی‌ خبر می‌دهد.

بنابر آموخته‌هایمان، چنان‌چه طیفی از خیر و شر در نظر بگیریم که آدمی همواره در این طیف قرار گرفته، نظیر داشتن/نداشتن هم در چنین طیفی‌ست.

از آن‌جا که دست خودمان است چه‌طور خود را بپرورانیم؛
حال با شنیدن چنین صفتی، خود بهتر می‌دانیم که از ما تعریف کرده‌اند یا بهمان توهین شده.

کسی می‌تواند مدّعی شود که آدمی ذاتن «بی‌نظیر» نیست؟


#من‌درآری
More