بعضی وقتها به پیامبر بودن و پیامبرها و زندگیشان فکر میکنم و از شما چه پنهان، غبطه هم میخورم. اینکه یک جایی، در سرزمینی از مادری متولد میشوی و قرار است انتخاب شوی. از طرف چه کسی؟ خدا.
همین قسمت اولش هم شگفتانگیز است. اینکه تو چگونه بودهای، روحت چقدر بزرگ بوده، چه نیرویی در وجودت آمیخته شده و دلت چقدر آماده بوده که پروردگار تو را برگزیده. برای چه؟ برای شناساندن خودش به بندگان دیگر، برای یک رسالت و رساندن یک پیام. و اینکه اصلا پیامبر شدن و پیامبر بودن چقدر صبر قاطیاش است، چقدر آمادگی و خیلی چیزهای دیگر.
اما میدانید کجایش برایم از همه جالبتر و خواستنیتر است؟ به کجایش همیشه غبطه میخورم؟ به اینکه الله با تمام عظمتش، جلال و شکوهش، با آنها و در آن کالبد زمینیشان صحبت میکرد. وحی میآمد، فرشتهای و پیامی...
خوشبحال رسولان؛ انقدر نزدیکی با پروردگار چیز کمی نیست. میشود با این نیرو همهچیز را تاب آورد..
اگر فیلمساز خوب و مطرحی بودم حتما فیلمی تخیلی در باره ایمان میساختم. برای این میگویم تخیلی، چون عظمت ایمان بالاتر از تصور فیلمساز و بینندهگانی از جنس بشر است و باید برای به تصویر کشیدن نوری که جایش در قلب است و انعکاسش در جوارح، تخیل را درگیر کرد تا کمی بتوان با دست باز عمل کرد.
جایی نوشتهای از «شيخ للمروذي» خواندم که سخن جالبی از «امام عمر رضیاللهعنه» ذکر شدهبود با این مضمون که روزی امام عمر مردی را میبینند که مدام زمزمه میکند:« یالله من را حفظ بفرما» ایشان به مرد گفتند:« ما حافظانی از راست و چپ همراه خود داریم، به جای این بگو یالله، ما را با حفاظت ایمان، حفظ کن»
اگر حفاظت ایمان نبود، هیچ توان دیگری نمیتوانست انسان را از بعضی مواقف عبور دهد و دلِ کوچک انسان را دریا کند. برای همین است که انسانهای ضعیفی را میبینیم که توانی فراتر از جسم کوچکشان دارند و از راههایی گذر میکنند که کار هرکسی نیست. این همان حفاظت و قدرت ایمان است.