سالها پیش که دانشجوی حقوق بودم ارتباط بسیار خوبی با اساتید و کارمندهای دانشگاه داشتم و این ارتباط سبب میشد تا هر وقت اراده کنم در دادگاههایی که اساتیدم قاضی آن شعبات بودند، حضور داشته باشم و پشت میزی بنشینم و البته دسترسی به پروندهها و پیگیر روند دادرسیها در زمان قاضیالقضات بودن آیتالله یزدی که دادسرا را برچیده بود و محاکم حقوقی و کیفری در شعبات جداگانهای نداشت.
یکی از شعباتی که به آن زیاد رفت و آمد داشتم از اساتید ارجمندم به نام قاضی ...... بود و پروندهای داشت که دختری ۱۵ ساله به همراه مردی ۳۵ اقامه دعوا کرده بودند تا از دادگاه به دلیل مخالفت خانوادهی دختر اجازهی عقد بگیرند.
پدر و مادری که مثل مار به خود می پیچیدند و دختری که کوتاه نمی آمد و مردی که اتفاقا یک بار ازدواج هم کرده بود منتظر بود تا اجازه عقد بگیرد و دختر نوجوان را با حکم دادگاه به حجله ببرد.
قاضی در ابتدا دختر را فرا خواند و حرفهایش را شنید. سپس خواستگار را فرا خواند و با پرخاش و تندی و حتی تهدید به او فهماند که تا پایان حکم اگر بفهمد هرگونه ارتباطی به هر شکل با دختر داشته باشد عواقب وحشتناکی خواهد داشت.
سپس مادر دختر را صدا کرد. از مادر پرسید آیا شده پدر دختر نوازشش کند و شبها برایش قصه بخواند یا با او حرف بزند تا بخوابد؟ زن گفت به هیچ عنوان اجازه نمیدهم یعنی چه. چه معنی دارد پدر به دختر دست بزند! قاضی نگاهی کرد و گفت آیا شما این کار را انجام میدهی و تأکید کرد واقعیت را بگو. مادر گفت نه این کار را نمیکنم. گفت از چه سنی دیگر دخترت را حمام نمیکنی؟ مادر گفت از کودکی به او آموختم خودش حمام کند. و چند سوال دیگر نظیر این سوالها پرسید و جوابهایی شبیه این جوابها گرفت.
سپس قاضی دستور داد پدر هم بیاید داخل و به پدر و مادر گفت با این ازدواج مخالفید؟ آنها گفتند بله...
قاضی گفت برای سه ماه آینده وقت تعیین میکنم. در این مدت باید به دستوراتی که میدهم عمل کنید. هر شب پدر باید دختر را نوازش کند با او حرف بزند تا بخوابد. مادر هم باید مدام فرزندتان را نوازش کنید و حتی گاهی او را به حمام ببرید و ... دستورهای دیگری که برای من عجیب بود.
تاریخ سه ماه بعد را جایی یادداشت کردم و راس مقرر هماهنگ کردم و در شعبه حضور یافتم. به شدت هم میترسیدم با اصرار دختر و آن مرد به دلیل بلوغ و رشد دختر قاضی و سایر شرایط که مهیا بود، قاضی رأی به ازدواج آن دو بدون اذن پدر دهد. در کمال ناباوری دختر به همراه پدر و مادر در شعبه حضور یافت و اعلام کرد که دیگر تمایلی به ازدواج ندارد و ماجرا به اتمام رسید.
پس از خروج آنها استاد رو به من کرد و گفت من خودم هم دختر دارم. این دختر بچه عاشق نبود و شوهر نمیخواست. نیاز به نوازش و لمس و توجه داشت.
حال من با شما دوباره قصهای را مرور میکنیم رومینا دختری سیزده ساله بود ... و پدر رومینا با داس در حالی که دختر خواب بود گردنش را برید...
رومینا و رومیناها نه عاشقند و نه مشکل ناموسی دارند این دخترها - زنها- توجه و احترام و لمس و نوازش نیاز دارند که از پدر و مادر دریافت نمیکنند و برای رفع مشکل به سمت بیرون از خانواده میروند. رومینا که رفت اما ما یاد بگیریم که دخترهایمان نیاز به توجه و عشق و لمس و نوازش پدر و مادرهای شان دارند.
با گفتن اینکه رومینا عاشق بود، نگوییم
کودک همسری چاره درد است. نگوییم این بچه خودش هم مشکل اخلاقی داشت و چرا به دنبال آن مرد رفت و ...و... بدانیم با این جملات ما هم داس برداشته و گلوی رومینا و رومیناها را میبریم.
✍ سروش علیزاده
🔸محدثی:
کودک همسری چارهی درد نیست، بلکه خود، درد بزرگی است. اما تشخیص درست پدیده، به معنای تایید پدیده نیست. تشخیص عشق نوجوانانه به معنای تایید آن نیست. هدایت و کمک، بعد از تشخیص درست پدیده ممکن است. انکار، راه حل نیست. یادمان نرود عشق ریشه در فقدان دارد. عشق محصول خلا است. نظر مخاطبان محترم را به مطالعهی یادداشت "عشق، هرولهای بین خلا و ملا" جلب میکنم.
👇تاریخ انتشار: ۸ خرداد ۱۳۹۹
#عشق#خانواده #قتل_ناموسی #قتل_خانوادهگی #کودک_همسری@NewHasanMohaddesi