اگر از دوره پیش از انقلاب در روسیه و تاریخ تقریبا پنجاه ساله این علم در آن که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ متوقف شد، بگذریم، انسان شناسى در کشورهاى سوسیالیستى پیشین وضعیتى بسیار نامطلوب داشت و به جز گروهى از تک نگارى ها و مردمنگارىها درباره اقوام گوناگون در این جوامع ، در آنچه مربوط به تحلیل انسان شناختى از جامعه انسانى و فرایندهاى اجتماعى فرهنگى در آنها می ىشود، در این کشورها جز با نوعى مارکسیسم سطحی نگر و به شدت تحت تأثیر نظریات استالین روبه رو نبودیم. استالین بر پایه بخشى از نظریات مارکس و انگلس یک خط سیر تاریخى ترسیم مى کرد که بنا بر آن همه جوامع انسانى باید از یک مسیر مشخص عبور مى کردند. این مسیر از آنچه «کمونهاى اولیه» نامیده مىشد آغاز و پس از گذر از دوران برده دارى و فئودالیسم به دوره سرمایه دارى مى رسید و درنهایت باید انسانها را به دوران سوسیالیسم می رساند. این خط سیر تاریخى، که موقعیت هاى مادى معیشتى انسانها بر آن حاکم بودند، یک خط تطورى و ناگزیر تلقى مىشد که هیچ جامعه اى را راه گریزى از آن نبود و به همین دلیل نیز این «ماتریالیسم تاریخى» از سوى مخالفانش به درستى نوعى «جبرگرایى تاریخى» قلمداد میشد.
الگویى که استالین بر آن پاى مى فشرد و به راهنماى اجبارى همه اندیشمندان علوم انسانى در کشورهاى سوسیالیستى بدل شد، الگویى بود که او به ویژه از یکى از آثار انگلس به نام منشأ خانواده، مالکیت خصوصى، و دولت اخذ کرده بود، کتابى که انگلس با استفاده از کتاب هنرى لویس مورگان، انسان شناس امریکایى، با عنوان جامعه باستان نوشته و در آن کوشیده بود نشان دهد که چگونه جوامع انسانى پیش از رسیدن به مرحله جوامع طبقاتى، جوامعى فاقد دولت و مالکیت خصوصى بودند و خانواده نیز در آنها به شکل خانواده پدرسالار تک همسر نبوده است. انگلس بر آن بود که مورگان با داده هاى مردم نگارى خود در کتاب جامعه باستان الگویى را که مارکس ۴۰ سال پیش از آن به صورت نظرى به اثبات رسانده بود، به صورت عملى ثابت کرده است و بنابراین به باور او ماتریالیسم تاریخى آنچه را که به مثابه داده هاى انسان شناختى به آن نیاز داشت، با این کتاب به دست آورده بود.
اگر از دوره پیش از انقلاب در روسیه و تاریخ تقریبا پنجاه ساله این علم در آن که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ متوقف شد، بگذریم، انسان شناسى در کشورهاى سوسیالیستى پیشین وضعیتى بسیار نامطلوب داشت و به جز گروهى از تک نگارى ها و مردمنگارىها درباره اقوام گوناگون در این جوامع ، در آنچه مربوط به تحلیل انسان شناختى از جامعه انسانى و فرایندهاى اجتماعى فرهنگى در آنها می ىشود، در این کشورها جز با نوعى مارکسیسم سطحی نگر و به شدت تحت تأثیر نظریات استالین روبه رو نبودیم. استالین بر پایه بخشى از نظریات مارکس و انگلس یک خط سیر تاریخى ترسیم مى کرد که بنا بر آن همه جوامع انسانى باید از یک مسیر مشخص عبور مى کردند. این مسیر از آنچه «کمونهاى اولیه» نامیده مىشد آغاز و پس از گذر از دوران برده دارى و فئودالیسم به دوره سرمایه دارى مى رسید و درنهایت باید انسانها را به دوران سوسیالیسم می رساند. این خط سیر تاریخى، که موقعیت هاى مادى معیشتى انسانها بر آن حاکم بودند، یک خط تطورى و ناگزیر تلقى مىشد که هیچ جامعه اى را راه گریزى از آن نبود و به همین دلیل نیز این «ماتریالیسم تاریخى» از سوى مخالفانش به درستى نوعى «جبرگرایى تاریخى» قلمداد میشد.
الگویى که استالین بر آن پاى مى فشرد و به راهنماى اجبارى همه اندیشمندان علوم انسانى در کشورهاى سوسیالیستى بدل شد، الگویى بود که او به ویژه از یکى از آثار انگلس به نام منشأ خانواده، مالکیت خصوصى، و دولت اخذ کرده بود، کتابى که انگلس با استفاده از کتاب هنرى لویس مورگان، انسان شناس امریکایى، با عنوان جامعه باستان نوشته و در آن کوشیده بود نشان دهد که چگونه جوامع انسانى پیش از رسیدن به مرحله جوامع طبقاتى، جوامعى فاقد دولت و مالکیت خصوصى بودند و خانواده نیز در آنها به شکل خانواده پدرسالار تک همسر نبوده است. انگلس بر آن بود که مورگان با داده هاى مردم نگارى خود در کتاب جامعه باستان الگویى را که مارکس ۴۰ سال پیش از آن به صورت نظرى به اثبات رسانده بود، به صورت عملى ثابت کرده است و بنابراین به باور او ماتریالیسم تاریخى آنچه را که به مثابه داده هاى انسان شناختى به آن نیاز داشت، با این کتاب به دست آورده بود.
اگر از دوره پیش از انقلاب در روسیه و تاریخ تقریبا پنجاه ساله این علم در آن که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ متوقف شد، بگذریم، انسان شناسى در کشورهاى سوسیالیستى پیشین وضعیتى بسیار نامطلوب داشت و به جز گروهى از تک نگارى ها و مردمنگارىها درباره اقوام گوناگون در این جوامع ، در آنچه مربوط به تحلیل انسان شناختى از جامعه انسانى و فرایندهاى اجتماعى فرهنگى در آنها می ىشود، در این کشورها جز با نوعى مارکسیسم سطحی نگر و به شدت تحت تأثیر نظریات استالین روبه رو نبودیم. استالین بر پایه بخشى از نظریات مارکس و انگلس یک خط سیر تاریخى ترسیم مى کرد که بنا بر آن همه جوامع انسانى باید از یک مسیر مشخص عبور مى کردند. این مسیر از آنچه «کمونهاى اولیه» نامیده مىشد آغاز و پس از گذر از دوران برده دارى و فئودالیسم به دوره سرمایه دارى مى رسید و درنهایت باید انسانها را به دوران سوسیالیسم می رساند. این خط سیر تاریخى، که موقعیت هاى مادى معیشتى انسانها بر آن حاکم بودند، یک خط تطورى و ناگزیر تلقى مىشد که هیچ جامعه اى را راه گریزى از آن نبود و به همین دلیل نیز این «ماتریالیسم تاریخى» از سوى مخالفانش به درستى نوعى «جبرگرایى تاریخى» قلمداد میشد.
الگویى که استالین بر آن پاى مى فشرد و به راهنماى اجبارى همه اندیشمندان علوم انسانى در کشورهاى سوسیالیستى بدل شد، الگویى بود که او به ویژه از یکى از آثار انگلس به نام منشأ خانواده، مالکیت خصوصى، و دولت اخذ کرده بود، کتابى که انگلس با استفاده از کتاب هنرى لویس مورگان، انسان شناس امریکایى، با عنوان جامعه باستان نوشته و در آن کوشیده بود نشان دهد که چگونه جوامع انسانى پیش از رسیدن به مرحله جوامع طبقاتى، جوامعى فاقد دولت و مالکیت خصوصى بودند و خانواده نیز در آنها به شکل خانواده پدرسالار تک همسر نبوده است. انگلس بر آن بود که مورگان با داده هاى مردم نگارى خود در کتاب جامعه باستان الگویى را که مارکس ۴۰ سال پیش از آن به صورت نظرى به اثبات رسانده بود، به صورت عملى ثابت کرده است و بنابراین به باور او ماتریالیسم تاریخى آنچه را که به مثابه داده هاى انسان شناختى به آن نیاز داشت، با این کتاب به دست آورده بود.