در نظریه عمومی بوردیو، حوزه سیاسی و سیاست را می توان به مثابه یک “میدان“(champ)با هر حوزه دیگری مقایسه کرد: جایی برای مبادله “سرمایه ها“ ی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی، جایی برای به دست آوردن امتیازاتی هر چه بیشتر و با هدف بازتولید خود این قدرت. بنابراین قدرت و حوزه سیاسی لزوما به دلیل محتوا و کارکردی که خود آن را اغلام می کنند و توانسته اند بدل به هنجارهایی تعمیم یافته بکنند، از سایر حوزه ها، و سرمایه های مبادله شده در این حوزه لزوما با سایر سرمایه های مبادله شده در حوزه های دیگر تفاوت ماهوی ندارند. در واقع آنچه تفاوت می یابد، بیشتر در سطح شکل هاست تا در سطح محتواها. برای نمونه همانگونه که در میدانی همچون هنر، ارزش گذاری و داوری بر آثار هنری، اهدای جوایز و القاب، نقد های هنری و اصولا زیبا شناسی های مختلف، ولو در انتزاعی ترین اشکال فلسفی، بیشتر از آنکه به ذات اثر هنری مربوط باشند به موقعیت ها و روابط کنشگران در این میدان و ارتباطاتی که این میدان را با سایر میدان ها مربوط می کند و یا با قابلیت تبادل سرمایه ای میان میدان های گوناگون ربط دارند و می توانند با ابزارهای “دستکاری“ به طرق مختلف چیزی را که در یک موقعیت “زیبا“ و “ارزشمند“ معرفی می شود در موقعیتی دیگر “زشت“ و “بی ارزش “ معرفی کنند، در حوزه سیاسی نیز بنا بر مورد و بازی های در جریان و یا چشم اندازهایی که ممکن است بسیاری از آنها برای عموم ناشناخته باشند، همین دستکاری ها می توانند اندیشه ها و توانایی افراد را در تشخیص منافع خود و یا دیگران در کوتاه و یا در دراز مدت به بازی گرفته و آنها را درموقعیت ابزاری قرار دهند. نگاهی به جریان های بین المللی و روابط بسیار نامتعادل قدرت های بزرگ با کشورهای جهان سوم، به تصاویری که گاه رسانه های قدرتمند و انحصار یافته و انحصار دهنده جهانی، از طریق آنها یک کشور را تا بالاترین حد “زیبا“ و “دوست“ جلوه داده و یا کشور دیگری را تا پایین ترین حد “زشت“ و “دشمن“ معرفی می کنند، گویای این واقعیت است. در حقیقت “زیبا“ و “زشت“ و حتی “دوست“ و “دشمن“ ی در کار نیست، آنچه در کار است، موقعیت های تاکتیکی و استراتژیکی متفاوت، بسیار متغیر و بسیار تقریبی است که می توانند به سرعت و بنا بر مولفه هایی بی شمار دگرگون شده و گفتمان ها و رفتارهای سیاسی را بنا بر مورد دگرگون کنند.
در نظریه عمومی بوردیو، حوزه سیاسی و سیاست را می توان به مثابه یک “میدان“(champ)با هر حوزه دیگری مقایسه کرد: جایی برای مبادله “سرمایه ها“ ی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی، جایی برای به دست آوردن امتیازاتی هر چه بیشتر و با هدف بازتولید خود این قدرت. بنابراین قدرت و حوزه سیاسی لزوما به دلیل محتوا و کارکردی که خود آن را اغلام می کنند و توانسته اند بدل به هنجارهایی تعمیم یافته بکنند، از سایر حوزه ها، و سرمایه های مبادله شده در این حوزه لزوما با سایر سرمایه های مبادله شده در حوزه های دیگر تفاوت ماهوی ندارند. در واقع آنچه تفاوت می یابد، بیشتر در سطح شکل هاست تا در سطح محتواها. برای نمونه همانگونه که در میدانی همچون هنر، ارزش گذاری و داوری بر آثار هنری، اهدای جوایز و القاب، نقد های هنری و اصولا زیبا شناسی های مختلف، ولو در انتزاعی ترین اشکال فلسفی، بیشتر از آنکه به ذات اثر هنری مربوط باشند به موقعیت ها و روابط کنشگران در این میدان و ارتباطاتی که این میدان را با سایر میدان ها مربوط می کند و یا با قابلیت تبادل سرمایه ای میان میدان های گوناگون ربط دارند و می توانند با ابزارهای “دستکاری“ به طرق مختلف چیزی را که در یک موقعیت “زیبا“ و “ارزشمند“ معرفی می شود در موقعیتی دیگر “زشت“ و “بی ارزش “ معرفی کنند، در حوزه سیاسی نیز بنا بر مورد و بازی های در جریان و یا چشم اندازهایی که ممکن است بسیاری از آنها برای عموم ناشناخته باشند، همین دستکاری ها می توانند اندیشه ها و توانایی افراد را در تشخیص منافع خود و یا دیگران در کوتاه و یا در دراز مدت به بازی گرفته و آنها را درموقعیت ابزاری قرار دهند. نگاهی به جریان های بین المللی و روابط بسیار نامتعادل قدرت های بزرگ با کشورهای جهان سوم، به تصاویری که گاه رسانه های قدرتمند و انحصار یافته و انحصار دهنده جهانی، از طریق آنها یک کشور را تا بالاترین حد “زیبا“ و “دوست“ جلوه داده و یا کشور دیگری را تا پایین ترین حد “زشت“ و “دشمن“ معرفی می کنند، گویای این واقعیت است. در حقیقت “زیبا“ و “زشت“ و حتی “دوست“ و “دشمن“ ی در کار نیست، آنچه در کار است، موقعیت های تاکتیکی و استراتژیکی متفاوت، بسیار متغیر و بسیار تقریبی است که می توانند به سرعت و بنا بر مولفه هایی بی شمار دگرگون شده و گفتمان ها و رفتارهای سیاسی را بنا بر مورد دگرگون کنند.