✍️خبر رفتنش خیابانهای ِ شهرها را آشفته کرد، دلها به شور افتاد، موسیقی لباس اندوه به تن کرد، امواج افسوس فضا را پُرکرد و دلها فرو ریخت. شجریان هم نمادی بود برای زندگی بخشیدن و مردمی کردن ادبیات و موسیقی کلاسیک ایرانی، و هم الگویی زیبا برای ایستادگی، همبستگی، عشق و دگردوستی. بزرگترین ارزشها برای هر هنرمند. صدایش در آسمان پیچید و در دلها برای همیشه بر جای ماند.
✍️ با اردشیر محصص طرح و کاریکاتور معنایی دیگر در فرهنگ ما پیدا کرد. قلم و خطوطی که در پی نادیدن جهان بودند، به ابزارهایی برای جراحی جهان تبدیل شدند، شکافتن جسم و روح انسانها، آویختن آنها و زنده کردن تجربه رنج و درد در کالبدهای نحیفشان برای آنکه واقعیت را بفهمند و بفهمانند. اندوه چشمهای محصص پشت شیشه کلفت عینکش، مستقیم تا عمیقترین لایههای یک فرهنگ را می دید و می توانست، جامگان فاخر را از تنش بیرون بیاورد و در برابر آینهای از حقیقت بگذاردش تا وادار شود حقیقت را آنگونه که هست ببیند.
✍️ وقتی چشمانی پر واهمه داشته باشی، وقتی روحی حسّاس و کلمات و جملههای سادهای داشته باشی که وقتی بر زبان میآیند صرف ِ به گوش رسیدنشان از آنها شعری بسازد که گویی غم عالم را در خود دارند، آنگاه شاید به حسین پناهی برسی. طلبهای که نمیتوانست طلبه باشد. شاعری که نمیتوانست شاعر نباشد. وقتی اندوه میآمد، وقتی مردم را میدید، نمیتوانست آنی نباشد که بود: شاعر و بازیگر و دیوانهای که ناچار بود خود را عاقل نشان دهد تا در جهان دیوانه، پذیرفته شود و جایی نه چندان بزرگ و نه چندان طولانی به او بدهند.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ننگ خیانت خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ مصطفی ملکیان، فیلسوفی جدی است، با توان ِ خندیدن و در صف نخست پاسخ به جامعهای دردمند. لبخند شیرین ِ کودکان را دارد و فرزانگی ریشهدار ِ کهنسالان را. به سختی سر سخن را باز میکند تا از هستی بگوید، از آنچه بودیم، یا شاید باید میبودیم. حضورش برجسته و دلگرم کننده و گویی برآمده از جهانی دیگر و بهتر و اخلاقیترست؛ و گاه با دغدغهای نومیدانه در هندسه ِ هستیشناسانه جامعه ما، وحشت آنکه نتوانیم از دام دو خط ِموازی عقلانیت و تعصب بیرون بیاییم؛ جز با خون ِ گرم و خشکیده هابیلها بر دستان قابیلها.
✍️ جلال ستاری؛ جوان ِ کهنسال خود به اسطورهای بدل شده؛ فروتن، مهربان، خجول، صادق، شادمان و دوستداشتنی است. همه عمر بر اسطورهها مطالعه کرده، اما با اسطورهزدگی مبارزه کرده است. بیش از صد کتاب، سهم او در پنجاه سال کار سخت و بیهیچ چشمداشتی بوده؛ هم او که افسانههای شهرزادها، یوسفها و یونسها را برایمان تحلیل و ما را با صدها اندیشمند گیتی، با زبانها، آیینها و فرهنگهایشان آشنا میکند تا بتوانیم با چشمان تازه از خیالبافیهای ویرانگر فاصله بگیریم.
✍️ عباس کیارستمی زیبا زیست، زیبایی و سادگی را دوست داشت، همچون کودکان، عدالت و آزادی؛ و زندگی را در تمام ابعاد آن. فیلمهایش آکنده از روایتهای مرگ بودند، اما سرشار از امید و باور به جهانی بهتر و شور شکوفای خوشبختی. در سینمای شاعرانهاش، امید، کالبدی کودکانه داشت و کودکانی میتوانستند زندگی را با تجربه ساده هستی و طبیعت و احساس لرزش بیپایان ِ عواطف، به یک معجزه تبدیل کنند. امید به معصومیتی هنوز از دست نرفته.
#عزت_الله_انتظامی(آقای_بازیگر) بازیگر و کارگردان تئاتر، سینما و تلویزیون
✍️ شادمان همچون کودکی که به بازیچههایش رسیده؛ اندوهگین، بیرحم، جبّار و سنگدل. از یک روستاییِ پاکدل و گاوی که عاشقانه دوستش دارد تا یک کافهچی زبرو زرنگ و بیخیال؛ از دلّالی بیرحم که خونِ مردم را میفروخت تا مباشرِ سرسخت یک مالک سودجو یا حاجی واشینگتنی که در نیویورک، آبروریزی به پا کرد و به تهران احضارش کردند. اینها تنها بخشی از گستره درخشانی است که از بازیگری عزتالله انتظامی برای فرهنگ ما باقی مانده است: شخصیتی نه فقط برجسته بلکه استثنایی و دوستداشتنی.
✍️ میگفت: هرگز، دست از کشیدن «دست» برندارید. آشوری مهربان، آغوشش بر روی همه شاگردان باز بود. عدالت پیشهای که کودکان را هم از سفره هنرش محروم نمیکرد. هانیبال از پرکارترین نقاشان تاریخ ایران، با خطوط و رنگهایی بیتکلّف و آزاد، اسلامی و مسیحی، سبک و مهربان. طبعی بلند و شوخ و حتی گستاخ. زبان ِ آرام ِ دوستانی که باور نمیکنی رفتهاند. دوستانی که با هر رنگ و خطی باز میگردند و شوخیهایشان را از سر میگیرند: همانها که هنر را نه یک افتخار، که یک زندگی میدانستند.
✍️ توران میرهادی، رنج و درد را، از دست دادن نزدیکترین عزیزانش را، بیرحمی تقدیر را، بسیار زود در زندگی خود تجربه کرد. اما این شهامت و این شجاعت را که شاید تنها بتوان در یک زن، در یک مادر سراغ گرفت، در خود داشت که بتواند این درد و رنج را به جهانی از عشق، از دانش و از محبت برای هزاران هزار کودک، هزاران هزار انسانهای دیگری تبدیل کند که با معجزه ادبیات، شناخت و هنر، لذت زندگی را فراتر از دردهایش قرار دهند و به امید باور بیاورند و با این امید، زشتی ها را تا دورترین مرزها از وجود خود بیرون برانند. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ِ ننگ ِ خیانت ِ خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ننگ خیانت خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ اصلانی را شاید بتوان ترکیبی تفکیک ناپذیر از شعر و تصویر و صدا و نقاشی و فلسفه و بیانی زمزمه وار و آرام دانست که از دل تاریخ و عرفان بیرون آمده است و پیوسته روی به بازگشت به زادگاهش جایی میان شاعران عصر باستان شرق و سینماگران فیلسوف ِ آوانگارد غرب دارد. ترکیبی از برسون و عطار، وقتی شعر حجم به اوج خود میرسد و به قلم مویی تبدیل می شود که با آن نه نگارهایی بر پرده بومی بلکه تصاویر بر تن لرزنده نوار بی پایان شیشهای یک فیلم حک میشود. وقتی تهران به یک مفهوم تبدیل می شود و مهره های شطرنج زندگی بر باد می روند.
✍️ صادق هدایت، بنیان گذاری حقیقی برای نقد ِ ورود ِ فرومایه ایران به مدرنتیه بود. زبان گزنده و طنز بیپایان، گستاخی ویرانگرانهاش علیه سنتها. شاید نثر گاه مبالغه آمیز و تندروانه او میتوانست واقعیاتی را پیش رویمان بگذارد؛ شاید این واقعیتها انگیزهای میشدند برای دگرگون کردنمان. هدایت همان وجدان بیداری بود که به آن نیاز داشتیم و داریم. همان آینهای که شکست، چون شکستیمش، همان تصویر ِ دلهرهآورمان از خویش که باید از نگاه و ذهنمان بزداییم.
✍️ مهدی سحابی؛ تکه پارههایی از رنگها درآمیخته؛ تکههایی از خطوط که عاشقانه درون هم فرو رفتهاند و جهانی از ذهنی زیبا را به آثاری مادی در جهان واقعی ِهنر تبدیل کردهاند. نقاش بود و نویسنده و مترجم، اما آشپزی هم برایش هنری والا به شمار میآمد. پروست در کوچهباغهای تهران قدیم، پرسه می زد و زمان گمشدهاش را میجُست، اما سلین و دیکنز و سیلونه و بسیاری دیگر را مییافت و آن «ماشینهای قراضه» را که در شکوهی ابدی ِرنگهایشان، آرام گرفته بودند: قلب مهربان مردی را که برای هنر میطپید.
✍️ فروغ فرخزاد با زندگی و با مرگ خود، با شعر و با سینمای خود، با عشقها و لذتهایش، با عواطف و جسمانیت خود، با اندوه سرشار، شادی بیپایان، صمیمیت وصفناپذیری که در هرآنچه میسرود، موج میزد، با خاطره دردناک و در همان حال زیبایی که از خویش بر جای گذاشت، بیشک سنگ بنایی قدرتمند برای زن مدرن ایرانی به شمار میآید و این نکته در آینده، بسیار بسیار بیشتر از امروز، نسل پس از نسل، آشکار خواهد شد.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.
✍️ عشق به زندگی، به شادی، به زیبایی و هنر را هرکسی می تواند به شیوه خود به بیان در بیاورد. نصرت کریمی برای این کار پیوند با عروسکهای متحرک، سینمای مردمی و بروز عواطف گوناگون در چهره صورتکهای تجسم یافته در مادهای سخت را برگزیده بود. برای این کار کریمی، روابطی انسانی و پراحساس با آدمها، روایت کردن، خندیدن و خنداندن و معنای زندگی را در طنز و گریز از اندوه و التیام بخشیدن بر درد برگزیده بود. باشد که یادش همیشه با شادی و صدایش همواره با زندگی همراه بمانند.