نان کار آزادی

#مانیفست
Канал
Политика
Новости и СМИ
Образование
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала نان کار آزادی
@NK_AzadiПродвигать
432
подписчика
20,8 тыс.
фото
10,8 тыс.
видео
10,5 тыс.
ссылок
تلاشی برای انعکاس جنبش هاى #کارگری، #زنان، #دانشجویی و #رفع_ستم_ملی برای نیل به آزادی و برابری !
🚩🚩🚩

در چنین روزی:

۲۱ فوریه ۱۸۴۸ #مانیفست کمونیست توسط #کارل_مارکس و #فردریش _انگلس منتشر شد. این مانیفست که به طور گسترده توسط کارگران در سراسر جهان خوانده شده ، یکی از تأثیرگذارترین متونی است که تاکنون نوشته شده است.

نان کار آزادی
@NK_Azadi
Forwarded from تجربه نوشتن (خسرو)
📕 مانیفست از نگاه «یانیس واروفاکیس»، اقتصاددان یونانی

«برای این‌که یک #مانیفست موفق از آب درآید باید همچون یک شعر، آن زمان که ذهن را با تصاویر و ایده‌های خیره‌کننده و جدیدش تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، قلب ما را هدف بگیرد. یک مانیفست باید چشمان‌مان را بر علل راستین تغییراتِ برانگیزاننده، گیج‌کننده و حیرت‌آورِ دوروبرمان بگشاید و در عین حال امکان‌های نهفته در اوضاع و احوال جاری را بر ما آشکار سازد. باید ما را وادارد تا احساس یک جور نابسندگی مأیوس‌کننده کنیم از این‌که چرا خودمان این حقایق را تشخیص نداده‌ایم، افزون بر آن، می‌بایست به این آگاهیِ تشویش‌آمیز بینجامد که ما تا همین حالا مانند شریک‌جرم‌هایی خُرده‌پا عمل می‌کرده‌ایم و دست‌اندرکار بازتولید گذشته‌ای بی‌آینده بوده‌ایم. نهایتاً این‌که، یک مانیفست باید قدرت سمفونی‌های #بتهوون را داشته باشد تا هم ما را ترغیب کند به عاملانِ آن آینده‌ای بدل شویم که در آن، بر رنج‌کشیدنِ غیرضروری توده‌ها نقطه‌ی پایانی گذاشته شود، و هم برای تحقق‌ ظرفیت‌هایش در جهت نیل به آزادی ناب، الهام‌بخش بشریت باشد.

تا به حال هیچ مانیفستی بهتر از آنی که در فوریه‌ی ۱۸۴۸ در خیابان ۴۶ لیورپول منتشر شد در تحقق همه‌ی این شروط موفق عمل نکرده است. مانیفستی که انقلابیون انگلیسی آن را سفارش داده بودند و به دست دو جوان آلمانی نگاشته شد: کارل مارکس ۲۹ ساله و فردریش انگلس ۲۸ ساله.

مانیفست در مقام اثری در حوزه‌ی ادبیات سیاسی، همچنان کاری است بی‌مانند. مشهورترین عباراتش، از آن میان، جمله‌ی آغازینش («شبحی اروپا را درمی‌نوردد ــ شبح کمونیسم») واجد کیفیتی شکسپیری است. همچون #هملت پس از مواجهه با روح پدر مقتولش، خواننده نیز لاجرم از خود می‌پرسد: «آیا بزرگواری آدمی بیش‌تر در آن است که زخم فلاخن و تیر بختِ ستم‌پیشه را تاب آورد، یا آن‌که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگیِ خویش بدان همه پایان دهد؟»

برای خوانندگانِ هم‌عصر مارکس و انگلس، این مسئله یک دوراهیِ آکادمیک نبود که در محافل اروپایی بر سر آن بحث و گفتگو درگیرد. مانیفستِ مارکس و انگلس فراخوانی برای کنش بود، و احضار این شبح اغلب به‌منظور شکنجه‌ی او یا بعضاً زندانی‌کردنِ طویل‌المدتش انجام می‌گرفت.

نظاره بر فراسوی افق‌ها، هدف اعلای هر مانیفستی است. اما کامیابی در توصیف دقیق فضایی که یک سده‌و‌نیم بعدتر فرا خواهد رسید و تحلیل تعارض‌ها و انتخاب‌هایی که ما امروزه با آن‌ها دست به گریبانیم، به قسمی که مارکس و انگلس بدان نائل شده‌اند، به‌راستی حیرت‌انگیز است. در اواخر دهه‌ی ۱۸۴۰، سرمایه‌داری به‌گِل‌نشسته، محلی، ازهم‌گسیخته، و کم‌دل‌و‌جرأت بود. با این حال، مارکس و انگلس در همان ایام به آینده‌ی سرمایه‌داری پی بُرده و سرمایه‌داریِ جهانی‌شده، مالی‌شده، مبتنی بر تکنولوژی بالا و سرتاپا مسلحِ ما را پیش‌بینی کرده بودند.

اگر مانیفست همچنان دارای همان قدرت برانگیختن، شوراندن و شرم‌آگین‌ساختن ماست که در ۱۸۴۸ از آن بهره‌مند بود، بدان سبب است که منازعات میان طبقات اجتماعی قدمتی به اندازه‌ی خودِ تاریخ دارند. مارکس و انگلس این مهم را در قالب ده واژه‌ی متهورانه چنین خلاصه می‌کنند: «تاریخِ تمام جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ منازعات طبقاتی بوده است.»

از آریستوکراسی فئودالی تا امپراتوری‌های صنعتی‌شده، موتور تاریخ همواره همین منازعه‌ی میان تکنولوژی‌های دائماً زیروروشونده و مناسبات طبقاتیِ رایج بوده است. با هر گسستی در تکنولوژیِ جامعه، شکل تضاد موجود میان طبقات نیز تغییر می‌کند. طبقات قدیمی از گردونه خارج می‌شوند و سرآخر فقط دو طبقه بر جای می‌مانَد: طبقه‌ای که مالک همه چیز است و طبقه‌ای که مالک هیچ چیز نیست ــ بورژوازی و پرولتاریا.»

https://t.center/tajrobeneveshtan
Forwarded from تجربه نوشتن (خسرو)
📕 مانیفست از نگاه «یانیس واروفاکیس»، اقتصاددان یونانی

«برای این‌که یک #مانیفست موفق از آب درآید باید همچون یک شعر، آن زمان که ذهن را با تصاویر و ایده‌های خیره‌کننده و جدیدش تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، قلب ما را هدف بگیرد. یک مانیفست باید چشمان‌مان را بر علل راستین تغییراتِ برانگیزاننده، گیج‌کننده و حیرت‌آورِ دوروبرمان بگشاید و در عین حال امکان‌های نهفته در اوضاع و احوال جاری را بر ما آشکار سازد. باید ما را وادارد تا احساس یک جور نابسندگی مأیوس‌کننده کنیم از این‌که چرا خودمان این حقایق را تشخیص نداده‌ایم، افزون بر آن، می‌بایست به این آگاهیِ تشویش‌آمیز بینجامد که ما تا همین حالا مانند شریک‌جرم‌هایی خُرده‌پا عمل می‌کرده‌ایم و دست‌اندرکار بازتولید گذشته‌ای بی‌آینده بوده‌ایم. نهایتاً این‌که، یک مانیفست باید قدرت سمفونی‌های #بتهوون را داشته باشد تا هم ما را ترغیب کند به عاملانِ آن آینده‌ای بدل شویم که در آن، بر رنج‌کشیدنِ غیرضروری توده‌ها نقطه‌ی پایانی گذاشته شود، و هم برای تحقق‌ ظرفیت‌هایش در جهت نیل به آزادی ناب، الهام‌بخش بشریت باشد.

تا به حال هیچ مانیفستی بهتر از آنی که در فوریه‌ی ۱۸۴۸ در خیابان ۴۶ لیورپول منتشر شد در تحقق همه‌ی این شروط موفق عمل نکرده است. مانیفستی که انقلابیون انگلیسی آن را سفارش داده بودند و به دست دو جوان آلمانی نگاشته شد: کارل مارکس ۲۹ ساله و فردریش انگلس ۲۸ ساله.

مانیفست در مقام اثری در حوزه‌ی ادبیات سیاسی، همچنان کاری است بی‌مانند. مشهورترین عباراتش، از آن میان، جمله‌ی آغازینش («شبحی اروپا را درمی‌نوردد ــ شبح کمونیسم») واجد کیفیتی شکسپیری است. همچون #هملت پس از مواجهه با روح پدر مقتولش، خواننده نیز لاجرم از خود می‌پرسد: «آیا بزرگواری آدمی بیش‌تر در آن است که زخم فلاخن و تیر بختِ ستم‌پیشه را تاب آورد، یا آن‌که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگیِ خویش بدان همه پایان دهد؟»

برای خوانندگانِ هم‌عصر مارکس و انگلس، این مسئله یک دوراهیِ آکادمیک نبود که در محافل اروپایی بر سر آن بحث و گفتگو درگیرد. مانیفستِ مارکس و انگلس فراخوانی برای کنش بود، و احضار این شبح اغلب به‌منظور شکنجه‌ی او یا بعضاً زندانی‌کردنِ طویل‌المدتش انجام می‌گرفت.

نظاره بر فراسوی افق‌ها، هدف اعلای هر مانیفستی است. اما کامیابی در توصیف دقیق فضایی که یک سده‌و‌نیم بعدتر فرا خواهد رسید و تحلیل تعارض‌ها و انتخاب‌هایی که ما امروزه با آن‌ها دست به گریبانیم، به قسمی که مارکس و انگلس بدان نائل شده‌اند، به‌راستی حیرت‌انگیز است. در اواخر دهه‌ی ۱۸۴۰، سرمایه‌داری به‌گِل‌نشسته، محلی، ازهم‌گسیخته، و کم‌دل‌و‌جرأت بود. با این حال، مارکس و انگلس در همان ایام به آینده‌ی سرمایه‌داری پی بُرده و سرمایه‌داریِ جهانی‌شده، مالی‌شده، مبتنی بر تکنولوژی بالا و سرتاپا مسلحِ ما را پیش‌بینی کرده بودند.

اگر مانیفست همچنان دارای همان قدرت برانگیختن، شوراندن و شرم‌آگین‌ساختن ماست که در ۱۸۴۸ از آن بهره‌مند بود، بدان سبب است که منازعات میان طبقات اجتماعی قدمتی به اندازه‌ی خودِ تاریخ دارند. مارکس و انگلس این مهم را در قالب ده واژه‌ی متهورانه چنین خلاصه می‌کنند: «تاریخِ تمام جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ منازعات طبقاتی بوده است.»

از آریستوکراسی فئودالی تا امپراتوری‌های صنعتی‌شده، موتور تاریخ همواره همین منازعه‌ی میان تکنولوژی‌های دائماً زیروروشونده و مناسبات طبقاتیِ رایج بوده است. با هر گسستی در تکنولوژیِ جامعه، شکل تضاد موجود میان طبقات نیز تغییر می‌کند. طبقات قدیمی از گردونه خارج می‌شوند و سرآخر فقط دو طبقه بر جای می‌مانَد: طبقه‌ای که مالک همه چیز است و طبقه‌ای که مالک هیچ چیز نیست ــ بورژوازی و پرولتاریا.»

https://t.center/tajrobeneveshtan
Forwarded from تجربه نوشتن (خسرو)
📕 مانیفست از نگاه «یانیس واروفاکیس»، اقتصاددان یونانی

«برای این‌که یک #مانیفست موفق از آب درآید باید همچون یک شعر، آن زمان که ذهن را با تصاویر و ایده‌های خیره‌کننده و جدیدش تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، قلب ما را هدف بگیرد. یک مانیفست باید چشمان‌مان را بر علل راستین تغییراتِ برانگیزاننده، گیج‌کننده و حیرت‌آورِ دوروبرمان بگشاید و در عین حال امکان‌های نهفته در اوضاع و احوال جاری را بر ما آشکار سازد. باید ما را وادارد تا احساس یک جور نابسندگی مأیوس‌کننده کنیم از این‌که چرا خودمان این حقایق را تشخیص نداده‌ایم، افزون بر آن، می‌بایست به این آگاهیِ تشویش‌آمیز بینجامد که ما تا همین حالا مانند شریک‌جرم‌هایی خُرده‌پا عمل می‌کرده‌ایم و دست‌اندرکار بازتولید گذشته‌ای بی‌آینده بوده‌ایم. نهایتاً این‌که، یک مانیفست باید قدرت سمفونی‌های #بتهوون را داشته باشد تا هم ما را ترغیب کند به عاملانِ آن آینده‌ای بدل شویم که در آن، بر رنج‌کشیدنِ غیرضروری توده‌ها نقطه‌ی پایانی گذاشته شود، و هم برای تحقق‌ ظرفیت‌هایش در جهت نیل به آزادی ناب، الهام‌بخش بشریت باشد.

تا به حال هیچ مانیفستی بهتر از آنی که در فوریه‌ی ۱۸۴۸ در خیابان ۴۶ لیورپول منتشر شد در تحقق همه‌ی این شروط موفق عمل نکرده است. مانیفستی که انقلابیون انگلیسی آن را سفارش داده بودند و به دست دو جوان آلمانی نگاشته شد: کارل مارکس ۲۹ ساله و فردریش انگلس ۲۸ ساله.

مانیفست در مقام اثری در حوزه‌ی ادبیات سیاسی، همچنان کاری است بی‌مانند. مشهورترین عباراتش، از آن میان، جمله‌ی آغازینش («شبحی اروپا را درمی‌نوردد ــ شبح کمونیسم») واجد کیفیتی شکسپیری است. همچون #هملت پس از مواجهه با روح پدر مقتولش، خواننده نیز لاجرم از خود می‌پرسد: «آیا بزرگواری آدمی بیش‌تر در آن است که زخم فلاخن و تیر بختِ ستم‌پیشه را تاب آورد، یا آن‌که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگیِ خویش بدان همه پایان دهد؟»

برای خوانندگانِ هم‌عصر مارکس و انگلس، این مسئله یک دوراهیِ آکادمیک نبود که در محافل اروپایی بر سر آن بحث و گفتگو درگیرد. مانیفستِ مارکس و انگلس فراخوانی برای کنش بود، و احضار این شبح اغلب به‌منظور شکنجه‌ی او یا بعضاً زندانی‌کردنِ طویل‌المدتش انجام می‌گرفت.

نظاره بر فراسوی افق‌ها، هدف اعلای هر مانیفستی است. اما کامیابی در توصیف دقیق فضایی که یک سده‌و‌نیم بعدتر فرا خواهد رسید و تحلیل تعارض‌ها و انتخاب‌هایی که ما امروزه با آن‌ها دست به گریبانیم، به قسمی که مارکس و انگلس بدان نائل شده‌اند، به‌راستی حیرت‌انگیز است. در اواخر دهه‌ی ۱۸۴۰، سرمایه‌داری به‌گِل‌نشسته، محلی، ازهم‌گسیخته، و کم‌دل‌و‌جرأت بود. با این حال، مارکس و انگلس در همان ایام به آینده‌ی سرمایه‌داری پی بُرده و سرمایه‌داریِ جهانی‌شده، مالی‌شده، مبتنی بر تکنولوژی بالا و سرتاپا مسلحِ ما را پیش‌بینی کرده بودند.

اگر مانیفست همچنان دارای همان قدرت برانگیختن، شوراندن و شرم‌آگین‌ساختن ماست که در ۱۸۴۸ از آن بهره‌مند بود، بدان سبب است که منازعات میان طبقات اجتماعی قدمتی به اندازه‌ی خودِ تاریخ دارند. مارکس و انگلس این مهم را در قالب ده واژه‌ی متهورانه چنین خلاصه می‌کنند: «تاریخِ تمام جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ منازعات طبقاتی بوده است.»

از آریستوکراسی فئودالی تا امپراتوری‌های صنعتی‌شده، موتور تاریخ همواره همین منازعه‌ی میان تکنولوژی‌های دائماً زیروروشونده و مناسبات طبقاتیِ رایج بوده است. با هر گسستی در تکنولوژیِ جامعه، شکل تضاد موجود میان طبقات نیز تغییر می‌کند. طبقات قدیمی از گردونه خارج می‌شوند و سرآخر فقط دو طبقه بر جای می‌مانَد: طبقه‌ای که مالک همه چیز است و طبقه‌ای که مالک هیچ چیز نیست ــ بورژوازی و پرولتاریا.»

https://t.center/tajrobeneveshtan