@khodneviis ✒قافیهی این شعر را پیدا نخواهی کرد، لطفا زوزه بکش
شعر: یونس رضایی
ترجمه: جبار شافعی زاده
گرگی را تصور کنید در پوست شهر
زوزه میکشد رو به آفتابگردانهایی
که غروب کردهاند
در پنجههای یک نقاش
پلیسی هم سوت میزند در راه
روبهروی دانههای برف
پیکی سرمیکشد از آتش
گرگی را در این زمستان رها کردهاید
در شعر
در ذهنتان هم سگی ولگرد
نااصیل نه،
اما
از نژادی دیگرتر
که بر وزن شب پارس میکند
پشت به درەهایی که انعکاس مرگاند
دختری را در چشمهایتان بکشید صبحدم
شاید جهان تشنهی زیبایی است
و در چشمهایش که گسترهای است
از فصل شعر
رو به باران قلمهایتان لنگرشان
سبز.
تصور کنید در دعاهایتان دختری را،
درندگی نه...
که بر جادههای کویر...
باریده باشد نگاهش
در پوست باد.
تصور کنید شبی در قطار
فیلم کودکان باد
در مزارع پنبه اکران میشود
و با کجاوهای در خیابانهای شهر
پرنسس دایانا
که دامن بلندش بادبان دریای سرخ...
دیریست لنگر بر آتش زده
و گرگی زیر دامناش
و سگی هم روی کالسکههایی که میبارند
رو به جانب آفریقا
سیگاری هم رو به میهن
که بهمن است.
به آفتابگردانهایی
که پارس میکنند به تاریکی
به پلیسهایی که روبهروی آفتاب
گشت میزنند روی منظومههای تلخ
اطمینان نخواهم کرد... بانو
اطمینان به تنهایی درخت
به تابوت جهان که بر شانههای ماست...
مومنام کن به تار گیسوانات...
که سنت مناند
به فال چشمهایت
که نژادی برزیلی دارند در اعماق
مومنام کن به تنات
ای سرزمین تنهاییام
بگذار درندگی این منظومه؛ تاراج بادها
"در پنجههایت تاریخ زیباییام
در چشمهایت جغرافیای هر چه دریایم
در لهجهات... روان است زبانام... سپیدهدمان
که افقی هستی آغشته به کوچههایم"
نه زمستان بهانهای برای نشکوفیدن
نه پلیس راهنمایی و رانندگی
در برف و باران
فشنگهایش را رو به شعرهای شما ...
که بی چترند.
در ایستگاه راه آهن
-که با قلمموی وان گوک
و با ریتم سمفونی باخ
که مترادف باغ است ـ
تصور خواهم کرد
گوشی بریده شده در باد را
خسته از صداها نه...
که رنگشان خوشطعمترین بوهاست
ودر باد فریاد خواهم زد ... که میزید بی مرز
گسترده میشود روی بوم
دامنی بلند از قلم مویام
که زیرش نیمکرهی آهو
و نصفالنهار گرگ
دامنی که سونامی است
در گسترهی قلبام
غلتیده است در خون آفریقا ملکه دایانا
در خیابانهای همقافیهی منچسترسیتی
من و شما نیز شاعران
به غروب نشسته در درد
سیگاری در خیابانهای بیمکان
شعری هم در افقهای زن شعلهور خواهیم کرد
بهمن سرآغاز گرگ است
و تصور خواهیم کرد پلیسها
قافیهی این شعر را پیدا کردهاند
از طریق باران...
📝 #شعر👤 #یونس_رضایی📝 #ترجمە📣 #جبار_شافعی_زادە✒ Telegram.me/Khodneviis