خودنویس ✒

#ترجمە
Channel
Books
Music
Art and Design
Other
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel خودنویس ✒
@KhodneviisPromote
934
subscribers
3.89K
photos
15
videos
2.95K
links
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
@khodneviis

"بە تعویق افتادن دریا در پنجرە"

بە تعویق افتاده است تنهاییم
بە تعبیر امروز جمعە
کە قدغن است در آن پرواز

باید تبریک بگویم فصل آینده را
به درختی که دیر اتفاق افتاده در زمان
خواهد ریخت بعدتر تصویر سایه‌‌اش
بر دیوار خاطرم

سایه‌ی سفر در میانه‌ی دوزخ
سایه‌ی عبور از زنی
که سرآغاز آشوب
سایه‌ی باد
در نهانگاه مجسمه‌های سنگی شهر
که پرنده می‌شدند
در آتش
سایه‌ی خودم نیز که رودخانه‌ای خواهد شد
و در روزی تعطیل
در غربت می‌گسترد
تا فراسوی مرزهای غروب

اگر  زمان تنهایی‌ام دیر نمی‌شد
شاید
شعری برای خلوت کوچه می‌سرودم
تا از خواب بیدار می‌شدند بیدهای مجنون
دختران گیسوان‌شان را
از پنجره‌ها رها می‌کردند در باد
تا به خاطر آوردند افسانه
و من آرام آرام ورق می‌زدم فصل‌ها را

مثلن می‌نوشتم فرخنده باد اسفند
تا گیج می‌رفت سر آتش
در واژه‌هام
اعتراف می‌کردم فرخنده است ماهی
در آخرین دقایق تابستان
با ستاره‌ای که شباهنگ است نامش
تا دختری اسمش را بازمی‌یافت
در زبان‌ام
و در تاریخ‌ام هم ستارە‌ای دور درخشیدن می‌گرفت

شاید می‌نوشتم فرخندە باد آذر
منظورم مستی نبود اما
بلکه بر درختان
خوشه‌ی دریا نگاهم
دقایق دیگری هم فرخنده می‌شدند
و حتی فروردین
جز دقایق تاریک تنهایی‌اش

در یک روز تعطیل
نام چند نفر را باید بنویسم
که مترادف باغچه‌اند
در دفتر تلفن شماره‌های اورژانسی

خورشید گرفتگی شاید اتفاق بیافتد فردا
شماره‌ای خواهم گرفت
کە در خود دارد
تمام نام‌های مستعار آفتاب را

هلاک شوم نیم روزی اگر
در هجوم خیالی نو
شماره‌ای بگیرم تعبیر کند تمام روئیاها را

غروبی
که سایه‌ام به درازای خیابان
آتش می‌گیرد ناگهان
شماره‌ای را خواهم گرفت
اولین پاسخ‌اش باران

امروز
که سرآغاز ماه میلادی درد است
بازی‌های بیشتری باید.

پشت پنجره
کتاب دریا در دست
در فکر بیابان‌ام هنوز
به پایان نخواهم رساند صحبت از نهنگ‌ها را و
به خاطر خواهم آورد
تک درختی را از حکایت مادرم

پشت پنجره ذره ذره
صدا خواهم زد زنی را نام‌اش لیلا
می‌گوید: به تعویق افتاده است تنهاییت
بیاندیش به نقشه‌ی میهن و
ببند پنجره‌ را

به عشق درختی بیاندیشم باید
دیر خواهد شد اگر نه
هر آنچه شعر فرداست.

📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis
تا چشم یاری می‌کند چاقوست
نشسته بر آواز قناری
تا چشم یاری می‌کند سیاهی است
هجوم آورده با سپاهی
تا پیراهن آخرین مادر را تسخیر کند
تا چشم یاری می‌کند شغال است
زوزه می‌کشد در بحر رجز
هراس دارد برملا شود
خواب پلنگی را دزدیدە
که هر نیمه شب
پتوی جنگاوری را
از آواز ماه پر می‌کرد
 
📝 #شعر
👤 #محمد_موفقی
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زاده
👇👇👇
@khodneviis
چگونه خواهم توانست
با تو یکی شوم؟
بهشتی اگر بگو
تا هر آنچه خداست را سجده برم
دوزخی اگر بگو
تا زمین را پر کنم از گناه
میهنی اشغال شده‌ای اگر بگو
تا پوستم را پرچم‌ات کنم
ور بسان من کولی‌ای آواره‌ای
مرزی پیرامون من بکش
و از من موطنی برای خودت بساز

 
📝 #شعر
👤 #عبدالله_پشیو
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زاده
👇👇👇
@khodneviis
"اتفاقی ساده در آغوش‌ام"


ساده‌تر از آب سخن خواهم گفت
و آینه‌ها را مدام تکرار خواهم کرد در خویش
آینه‌هایی که دقیقه از پس دقیقه
تصویر دختری را
پنهان می‌کنند در صورت‌شان

سپیده‌دم
پیشتر از آنکه بشکند سکوت‌اش را سنگ
سرگردان دختری
بی نام و بی نشان
در آوازهای روشن

پیشتر از آنکه خزیده باشد در روشنی
راه فردا
خودم را رها کردم از تاریکی
در پی نامی که نامعلوم

ساده خواهم شد پس از باران
مانده تا سر برسد از فصلی نو
رگباری هنوز

دختری را دیده‌ام چتر برافراشتە
تا هم‌معنای طاووسی شود که نامش مقدس است
زان سان دختری
که چتر را آتش می‌زند در باران
و می‌بارد بر خاطرات‌ام نرم

دوست دارم
با زبان روان پرنده‌ای سخن بگویم غروب
ساده شوم چون رفتار  یکی بال
که تمام هر آنچه می‌داند
آسمان است و حجمی آبی
چرا که به جستجوی پرنده‌ای هستم
که در آینه‌ای آغاز کرد پروازش را
میهن بود
بعدتر
از مادر زاده شدند بی‌شمار بال
در افق‌ دور چشمان‌ام

باید دیگرگونه بالی بیابم همرنگ آسمانی صاف
رازی از پرواز را به من آموخت
و ناپیدا، در هزاره‌ی روشنی

ساده‌تر زین گونه چگونه بگویم؟
شما مگر زبان آتش را نشنیده‌اید خلایق!؟
نه دستور زبانی؛ که معانی روان باشد در آن
نه آینه‌ای تا گم شدن
بال و پر مشعل در سخن است و دیگر ویرانەی تنهایی

ساده‌تر از باد حتا سخن خواهم گفت
در جستجوی دختری
ناپیدا در تنهایی
روزی خود را سپرد به همهمه‌ی خیابان
روزی که آخرین فصل سکوت بود
فریاد برآورد:

آی مردم آی!
رای‌تان سپیده است یا تاریکی؟
آی همرهان من!
چشمان‌تان به آینه خو گرفته یا تصویری مبهم از اشباح؟
بخروشید و
به نام مادینه‌ی خیابان عشق بورزید
که سرآغاز فصلی نو از خون‌تان

برخیزید و
چشم در چشم شوید با نگاه پرگرفته‌تان
هر کدام‌تان آینه‌ای باشید از دریا!

انعکاس اقیانوس را ندیده‌اید در خیابان مگر؟
ناپیدا شوید در همدیگر
هم‌قطاران من!
ناپیدایی بسی زیباتر از تنهایی به وقت غروب

ساده‌تر از خیابان شوم شاید
دختری اگر شانه به شانه همراهی کند زبان‌ام را
بنشیند در آوازهای دلتنگی‌ام
نام‌ام را صدا بزند:
و بپرسد
فرزند کدامین رویای این سرزمینی تو!؟

من نیز بی هیچ هراسی بگویم
پسر رویای کوه و خنده‌ی خیابان‌ام خانم!
اگر که پرسید نام‌ات را به من بگو
خواهم گفت:
نام‌ام توست به زبانی دیگر
نام‌ام گفتگوی باران است به معنایی دیگرگونه‌تر
نام‌ام میهن است در تعبیری روشن

ساده‌تر از آن یارای سخن‌ام نیست
قسم به اشباحی که هجوم آورده‌اند به آینه
در دست خواهم گرفت دست دختری را
ساده در آغوش‌اش یکی آواز خواهم شد
تا آینه‌ها تکرار کنند نام‌مان را سپیده‌دمان
از این ساده‌تر اتفاقی دیگر را نمی‌دانم


📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
"اتفاقی ساده در آغوش‌ام"

📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
👇👇👇
@khodneviis

"پیراهن زنانە"

شب بە خیر!
پیراهنی زنانه‌ام
که شرم دارد میهن‌ام
به تن کند مرا

این تاریخ مذکر
این سرزمین سبیلو
یک بار حتا
تن آفتاب نکرد، مرا
یک بار حتا
نگذاشت بپوشدم رود
نگذاشت به تن کند مرا
شیشه‌ی گلاب

آنان که بی هیچ شرمی
پوشیدند بر تن خویش
جارو بود
سطل آشغال بود
و کیسه‌ی کهنه‌ی خاک

از آن میان
قامت بلند غربت
تاریکی محض تنهایی
عمق درد و زخم، غلتیده در چرک خویش
پوشیدند مرا بر تن‌اشان

سهم من، سکوت 
سهم من، قفلی زنگار بسته
سهم من ترکه‌ی چوب
سهم من نت کشیده‌ی تازیانه و شلاق
سهم من لباس‌های زخم خورده‌ی خونین
سهم من لباس‌های دردمند غمناک

پیراهنی زنانه‌ام
چشمان میهن‌ام
برای دیدن‌ام کور
و گوش‌هاش
برای شنیدن دردهام کر

مادینه‌ام من!
سراپا گناه و عصیان‌ام
رج به رج
پرسشی صریح و حرامی‌ام
چشم که به جهان برگشودم
سنگ‌ها بسته‌اند به قنداق‌ام
تا روز سنگسار
تف انداخته بر سیمای‌ام
میهن‌ام


📝 #شعر
👤 #شیرکو_بیکس
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زادە

@khodneviis
@Khodneviis

"روا نیست مرگ پایان تمامی روزهای هفته را در خود پنهان کرده باشد"


روا نیست
مرگ پایان تمامی روزهای هفته را
پنهان کرده باشد در خودش
ورنه توانمان نیست
در تمام صفحات این تقویم
اینقدر بمیریم!

همیشه پیراهن مادری
در نیمه‌ی این سرزمین
هنوزش شیونی تمام قد بر بلندای تنش، آبی
پلک‌هایش را می‌سپارد به بادی نابهنگام!؟

قرار است اگر که آوازی فقط
تنها میراث درخت زیتون باشد و ما - که آنسوی پنجشنبه‌های پنجره‌ای، شانه به شانه‌ی درخت اناری تکیە دادەایم - عاشقیِ آن سوتر بارانی را نیازمودەایم

"باد"
پنهان کرده در بید مجنون و مانتوی زنی
تلخی آخرین آواز را
تا پیش از غروب هر چه دریاست
تا اندوه تکەای از ساعت و صدایی
که می‌بایست آن طرف زمین
در نیمه‌ی باز پنجره‌ای
اشک آگین، پسری دیگر را مویه کند که منم.

مظنون است به هر چه آکواریوم
آن ماهی
که مانده باشد طعم دریا
در یک پولکش هنوز

             ***

هذیان پیش از آغاز جاده
اسب را بیزار می‌کرد اگر
یالش به رقص آن سوی مزارع نمی‌رسید
از کلاغ تا دو بال آن سوتر از پروازش
چند قطره بر بی‌چتری‌امان
پیراهن‌مان را از کودکی
سفید و
عشق
خواهد انداخت.

زنی در "درسیم"
در میانه‌ی "بالوره‌"اش مویه می‌کرد:
گیرم نام تمام کودکان‌مان سیب بود
دیگر لبی میراث خوار درخت قهوه
و اندکی بیشتر رو به تلخ نمی‌شدند؟

باد صفحات آلبومی را ورق خواهد زد
که همیشه‌ی یک نفر در عکسی
اندکی متمایل بە دلی‌ست اندوهگین
مثل پیراهن مادرم
و لبی در رژی قهوه‌ای آن سوی قهوه‌ای بە وقت عصر
که تنها چند درخت کاج ماندە تا برسد

مادرم گفت: از حوا تا اکنون بهشت
پرچینی انبوه در برابرمان
مو به مو پریشانی زلف‌مان
تبعیدِ رقص گندم و
یال هر چه اسب
تا باد بنویسدشان
‌                                 
                
  *  *  *
یک نفر
تنها یک نفر بگوید مرا
این میهن سرآغاز کدامین ویرانی است
در من؟!
که "باخ" در ذهن
نت همیشه‌ی پس از تگرگ است!

در تعبیر تمام خواب‌های مادرم
در پیراهن ارغوانی‌اش، پرواز نمی‌خشکد در پرستو
آن سوتر از سیم‌خاردار و هنوز تنهاست از زن
جوانه می‌زند در شکوفه‌ای

دیرزمانی است می‌دانم که بهار
زودتر از پر پرستویش
به گیسوان مادرم خواهد رسید
سخنی از آن بە میان نیاورد خودش
من نیز خاموش

از تداوم کبوتر تا آبی
هیچ پروازی نخواهد مُرد
ذهن آسمان آرشیو مطمئنی است
برای آخرین پرنده‌ی ناگزیر...

روزی عبور خواهد کرد از سیم‌های خاردار
چنان که پس از باران، نوبت مادرم است و
دل‌خوشم می‌کند:
تکیه به کوه خواهیم زد و
در نهایت به بادبادک و آفتاب خواهیم رسید

تکه‌ایش را بدوزید
به یقه‌ی چشم به راه پیراهن کودکی و پنجشبه‌های فردا

زنی در من، هر چە پاییز و
قدم زدن از پس تمام باران‌هایی است
کە نباریدە است هنوز
در آوازهایم پنهانی بخوانمش
تا رنگ می‌بازیم در همهمه

هر شب از قطاری که تا پیری خواب‌اش را می‌بینیم
با سرعت باد هم اگر ببرد ما را
نخواهیم رسید

از دوست داشتن تو بە بعد
در تمام تقویم‌ها
پنجشنبه آغاز تمام هفته‌هاست.


* باخ در زبان کوردی به معنی باغ است. اینجا علاوە بر آن اشاره به باخ موسیقیدان بزرگ هم هست.

* درسیم استانی کورد نشین در ترکیه که در سال‌ ۱۹۳۷ ژنوساید کوردها توسط دولت ترکیه در آنجا رخ داده است. در این نسل‌کشی حدود ۷۰ هزار نفر کورد توسط ارتش ترکیه کشته و هزاران نفر تبعید شده‌اند.

* بالورە: گونە‌ای آوازی در موسیقی کوردی که در سوگ کسی می‌خوانند.


📝 #شعر
👤 #عطا_ولدی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
هەورامان: منطقەای در جنوب کردستان ایران با آداب و رسوم و سنتهای باستانی فراوان و خاستگاە ادیان زرتشتی و یارسان

هورە: نوعی آواز باستانی کە در کرمانشاە و ایلام رایج است.

دالاهو: کوهی در جنوب کردستان کە زیستگاە بسیاری از پیروان آیین یارسان و پیرهای آنان بودە است.

طاووس: اشاره به سمبلی در ادیان باستانی


📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
@Khodneviis

در دلهره‌ی کاشی آبی

دلواپس کاشی آبی باشم تا
نیمی‌م باران
صدایم بزند بریده بریده کلاغ
بزند صداااا...
نمی‌گنجم در این کادر
کاش خاموش کنیم
این یکی دستم را
اگر که می‌ریزد بر چرخ مدام
/ تا دیگر بار
یافا دارد نیمی‌م بە سیاهی می‌زند
" از دریچە‌ی مردمک چگونه شماره کنم این ردیف را
گلی که بە خواب می‌بیند مرا
نسترن را
در مردمک همه‌شان می‌زند صدا"

تا دلهرە‌ی کاشی آبی‌ست با من
زنی‌ست آن زن
که هیچ می‌خوانداش هر چه کوچه/نه
هیچ کوچه‌ای نمی‌خواند تو را
بگذار بپرسند مدام
چرا؟
بگذار در مشتی آب بیامیزیم بە هم
تو... با توام...
لطفن چشم از این عکس بردار
نفس‌هات هنوز محتوای سطری کروی‌ست/ یافا
-آن یکی نه بانو
باید از تاقچە آغاز کنی-
ادامە‌ی یک شعریم ما
/ شما را به خدا مردم
بدوزید این یکی دستم را
به درک کاشی
از هر چه آبی/ وای

بە نهایت سطر می‌رسیم
خدای را
مصیبتی‌ست غوطه‌ور شدن در سپید
ندو بانو ... بایست... بایســ ... بانوووو...
همشهری! گیرم که در فرم این شعر
/ به ندرت
رها نشوم از سپید
گیرم کە نسترن تە‌نشین شود در نهایت غروب
چگونە سر کوچە کز می‌کنی؟
تا رسم سوال را عوض کنیم / نه
دیوانەگی نکن
باورم نمی‌شود
چگونە با خودت سر خواهی کرد

پرنده  تنها پرنده‌ای‌ست
فریبم دهد در جستجوی خویش
سنگ، باران است
شاعر من‌
اگر کنار من یخ نزند گل
ژینو حقیقت زمانی‌ست
سپید شدند هر چه سرخ
تو ماندی و مشتی آبی
نه نسترن
مادرم را از هوا بگیریم اگر
نفرین آن خانه دامن‌ام را خواهد گرفت
کاش بسپارمت به سرمه‌دان
ته‌نشین شود از سپیده تا غروب
نگاە کن!

چشم‌هایش
یکی کالسکه
و اسب می‌ریزد از آن دیگری
جل‌الخالق!
چیزی نماندە دو شقه‌ام کند "استوا"
نیمی‌م باران
شاید بریده بریده صدایم بزند کلاغ
/تو را به خدا نسترن نیم نگاهی
وای نسترن وااااای

میان هرچه صدا
صدایی تنها می‌رسد بە گوش‌
نمی‌گذارد در آوازی برای تو بمیرم
حقیقت آن سال دست من
-نه کسی می‌دوزداش
و نه خاموش-
مدام در وحشتم از صدای چرخ
کجاست برای آوار شدن دروازه
کو انسانی
در پایان متن
چراغی سرخ بگیراند/یافا
قرار همین
در واژەی "ابراهیم" بنشینم آنقدر
یا فاش خواهند شد تمام خطوط
یا نهایتن:روی مرزی بنویسند مرا
تمام

📝 #شعر
👤 #ابراهیم_احمدی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
@khodneviis
قدمت‌شناسی به روش باران


خواب‌هایش را
در چشم چه کسی خواهد ریخت
میهنی
که هر سپیده‌دم تاب می‌خورد 
در صفحات دستنوشته‌ای، زخمی

سطری، جنازه‌ی درخت اناری ست
لبریز مویه‌های مقدس تنبوری
سطری دیگر، نهانگاه زلفی
که جز به فرمان قلب
کس را یارای خواندنش نیست

حرف به حرف
سنگ‌نوشته‌ی باران است
گذشته‌ی درختی ریشه در انزوا
که حتا، برگیش بخیه شده بر بلندای عمر

آواره‌گان کدام منطقه‌اند، ابرهاش
آسمانی که
شب از پس شب به انتظار ماه
کوه به کوه
گستره‌ی انتظار را کوک می‌زند

موجی‌ش سر می‌نهد تا برج‌ها
هنگام که در دامن جهان
به رقص درآمدند در برابر مشعل زنی
تن‌اش کرانە‌ی رود و ماهی

موجی هم آن سوی گمنامی
در منطقه‌ی پرواز ممنوع خاورمیانه

صفحه به صفحه قرمز می‌شود باغ
لااقل، آن زمان
کە سبز می‌خواند
در فرصتی سیاه
چراغ چهار راه زیبایی

لم داده بر بازوی جغرافیایی افسرده
رویاهای‌اش را می‌نویسد دیگر بار
زنی، که گیسوان‌اش تلاوت دریاست

میهن، از اینجا دیگر بار سرآغاز باران را بازخواهد یافت
فردایش را


📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
@khodneviis

ادامه‌ی جنوب شرقی درختی... که من‌ام

پس از نماز سیب
به بار می‌نشینند درختان
در اعماقی که من‌ام
پرستشگاهی هم در نگاهم
خشتی از پنجره و خشتی دیگر از باران
رو کرده به آسمانی بی ابر

سیبی بر من نازل کن
تا بخورم فریب مارانی را
چنبره زده‌اند بر آستانه‌ی فردا
با شاخه‌ای از گل زرد
با سطری از آیینی نو
که آیت‌اش گندم است

پس از اذان باد
پرندگان می‌ریزند از پنجه‌هام
که محتاج سایه‌ساری از فصل صدای تواند
برگی از گرمسیر صنوبر و
برکه‌ای هم از تنهایی نیلوفری آبی
از سفرنامه‌ی رود

پر پرواز بده مرا
تا آیینه‌ای برگیرم
رو به جانب دریا پَر
موج بزاید از پس موج
یادآورد درختی از نژاد باران

پس از نمازی فراسوی تنهایی
پای درخت سیبی کز خواهد کرد زبان‌ام
ماری می‌خزد در خاطرات‌ام
دشتی نیز از آفتابگردان لبریز

پس از پرواز پنجره‌ای
از پنجه‌هام
نیلوفری به رسم رود
نوشته خواهد شد در من، مست
و موج‌ها در دوردست دریا به نجوا
برخواهند خواست

در مشایعت زخمی در دمدمای تاریکی
چاقویی مشتعل شدم
دلواپس یکی درخت و تنهایی زخمی
در آیینه ادامه‌ی رویای بودایم


📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
@khodneviis


"سرود آواره‌ای که غرق شد
به روایت آن که غرق گشته یا بناست که غرق شود"

شعر:یونس رضایی
ترجمه:جبار شافعی زاده

آمدم تا گلی بر دامن دریا
که نامزد فردای‌م
دامن خیس جهان در نگاهش برافراشته
نیامدم تا محبوس باد بمانم
در ساحل

بگذارید پرچمی برافرازم
بر کشتی فسرده‌ای
که در تلاطم خون من
گم کرده راه
در غربت هر آنچه شهر

دیرزمانی است
گم
آن سوی افق گورم
نقشه‌ی کوره‌ راه دریا

در فراسوی آواز دزدان دریایی
دختری را بازخواهم یافت
هنگام که در خون بنشیند خورشید

آن سوی سنگرهای تاریکی
گوری حفر خواهم کرد
سپیده‌دم

آمدم
تا گلوله‌ای از گلوی نان
تا تفنگی از صفحه‌ی خاطرات روزنامه‌
تا خط بکشم بر سرتیتر مسجد نور
که مناره‌هاش
تاریخ هزار ساله‌ی من

غلت می‌زنم
در معنای دریایی سرخ
سراسر هفتە
تا بکشم تصویر جزیره‌ای دور از پرنده‌ها را
فردا

نیامدم
سرتیتر ناپیدایی شوم
در کتاب‌های بی سرزمین و بی‌میهن

بگذارید به شانزه‌لیزه بیاندیشم
هنگام که جلیقه‌ی نجات را
یکی پس از دیگری
باد می‌برد با خویش
و به یاد مادرم
بغلتانم خودم را در خیال نهنگی مست

بدرود
بدرود سرزمین تاریک من
سوخته در میان آتش‌
من غربت را از برم
گور به گور
و شب را ورق خواهم زد از سیمای مادرم
تا نظاره‌گر خوشبختی‌م‌ باشد در نهایت روز

آمدم الفبایی به عاریت بگیرم از پاییز
شعری رمانتیک هم
از شباهنگام جنگل
که راه‌ها از میان آنها تا بی‌پایان

نیامدم برگ از پی برگ برگریزان باشد
در سیمای جهان تن من

بگذارید سرم را بسپارم به تاریک
تن‌ام را به ناپیدا
گورم را
به میهنی بی مرز در  زمستان



📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

"فراسوی آبها...حاکم بیابان‌ام"

شعر: یونس رضایی
ترجمه:جبار شافعی زاده


دریای تو‌ام من...کویر مشو
چشم خواهد پوشید از معصیت باد...
که در کوچه‌ات لبریز روشنی‌ست دامن‌اش
از وهم تاریکی حتا...
که سرآغاز دلهره‌ی آفتابگردانی مست

در گذر، از هراس چشم‌هایم
که گلدان دقایق توست
بگذر از اقلیم ‌اندوهم
که جوانە‌های زمان تو را
دشتی مهیاست

هنگامە‌ی تو فرصتی برای زخم من...
من نسیم خون‌ات را می‌شنوم از سپیده‌دمان
مأمن تو بخت نگاه من...
رودخانه‌هایم گسترده خواهند گشت سست
ذره ذره آفتاب‌ام سرگشته در هر چە مرز
لحظه از پس لحظه ماه در آغوش ‌تاریکیم عاشق...

به جانب کدامین مرز سربکشم خونم‌ام را
در این ماه مقدسی...که سبز
بر کدام شاخه‌ی اطمینان سنگر کنم
در این کوه پیر...که نهایت شکوهمندی است وردهایش

 از شما می‌پرسم پرندە‌های میهن‌
از صدای زلال کبوتر بیاکنید صندوق‌هایم
و از رنگ شفاف سپیده‌دم
دیرزمانی است بی‌مرز مانده میهن‌ام

چه می‌گویید دشمنان من؟
شما نیز درخت‌وار بروئید
از پنجه‌های مادرم
که رودی بخشنده‌اند
تو هم عشق غریب لب پنجره‌‌ام
در من بنگر هنگام تاریکی
که سرآغازی است برای دردهایم

با دلیری، ذهن‌ام محو تمام ثانیه‌های روزنه‌ای‌ست
که دیرهنگام است برای دیوارم
و سدی است در برابر فرصت دلدادگی‌ها

از پنجره‌ی جنوب...
نگاهی بیافروز پیرامون دقایق من
فرمانروایی شرقی
به تن کرده غرب تلخ را
و از غروب دور چشم‌هایت
تا جنوب اقیانوسی در تن‌ات... که نورس‌اند مرزهایش
لبریز اضطراب
و سرشار دلهره‌ی عشقی است
که پرندگان مخاطب این شعر...مرورش میکنند


ای دریای من...تا رجعت دوباره ات به پنجره
لنگر خواهم انداخت
در ساحل تمام سرزمین‌های نامعلوم
پرچمی برافراشته دارد قایق‌ام... بی نام و بی نشان




📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis



قافیه‌ی این شعر را پیدا نخواهی کرد، لطفا زوزه بکش

شعر: یونس رضایی
ترجمه: جبار شافعی زاده


گرگی را تصور کنید در پوست شهر
زوزه می‌کشد رو به آفتابگردان‌هایی
که غروب کرده‌اند
در پنجه‌های یک نقاش

پلیسی هم سوت می‌زند در راه
روبه‌روی دانه‌های برف
پیکی سرمی‌کشد از آتش

گرگی را در این زمستان رها کرده‌اید
در شعر
در ذهن‌تان هم سگی ولگرد
نااصیل نه،
اما
از نژادی دیگر‌تر
که بر وزن شب پارس می‌کند
پشت به درە‌هایی که انعکاس مرگ‌اند

دختری را در چشم‌هایتان بکشید صبحدم
شاید جهان تشنه‌ی زیبایی است
و در چشم‌هایش که گستره‌ای است
از فصل شعر
رو به باران قلم‌هایتان لنگرشان
                                        سبز.

تصور کنید در دعاهای‌تان دختری را،
درندگی نه...
که بر جاده‌های کویر...
باریده باشد نگاهش
در پوست باد.

تصور کنید شبی در قطار
فیلم کودکان باد
در مزارع پنبه اکران می‌شود

و با کجاوه‌ای در خیابان‌های شهر
پرنسس دایانا
که دامن بلندش بادبان دریای سرخ...
دیریست لنگر بر آتش زده
و گرگی زیر دامن‌اش
و سگی هم روی کالسکه‌هایی که می‌بارند
رو به جانب آفریقا
سیگاری هم رو به میهن
که بهمن است.

به آفتابگردان‌هایی
که پارس می‌کنند به تاریکی
به پلیس‌هایی که روبه‌روی آفتاب
گشت می‌زنند روی منظومه‌های تلخ
اطمینان نخواهم کرد... بانو

اطمینان به تنهایی درخت
به تابوت جهان که بر شانه‌های ماست...

مومن‌ام کن به تار گیسوان‌ات...
که سنت من‌اند
به فال چشم‌هایت
که نژادی برزیلی دارند در اعماق

مومن‌ام کن به تن‌ات
ای سرزمین تنهایی‌‌ام
بگذار درندگی این منظومه؛ تاراج بادها

"در پنجه‌هایت تاریخ زیبایی‌ام
در چشم‌هایت جغرافیای هر چه دریایم
در لهجه‌ات... روان است زبان‌ام... سپیده‌دمان
که افقی هستی آغشته به کوچه‌هایم"

نه زمستان بهانه‌ای برای نشکوفیدن
نه پلیس راهنمایی و رانندگی
در برف و باران
فشنگ‌هایش را رو به شعرهای شما ...
که بی چترند.

در ایستگاه راه آهن
 -که با قلم‌موی وان گوک
و با ریتم سمفونی باخ
که مترادف باغ است ـ
 تصور خواهم کرد
گوشی بریده شده در باد را
خسته از صداها نه...
 که رنگ‌شان خوش‌طعم‌ترین بوهاست
ودر باد فریاد خواهم زد ... که می‌زید بی مرز

گسترده می‌شود روی بوم
دامنی بلند از قلم موی‌ام
که زیرش نیم‌کره‌ی آهو
و نصف‌النهار گرگ
دامنی که سونامی است
در گستره‌ی قلب‌ام

غلتیده است در خون آفریقا ملکه دایانا
در خیابان‌های هم‌قافیه‌ی منچسترسیتی
من و شما نیز شاعران
به غروب نشسته در درد
سیگاری در خیابان‌های بی‌مکان
شعری هم در افق‌های زن شعله‌ور خواهیم کرد

بهمن سرآغاز گرگ است
و تصور خواهیم کرد پلیس‌ها
قافیه‌ی این شعر را پیدا کرده‌اند
از طریق باران...



📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

"بە یک کولی"

این قدر
کف دستم رو نیگاه نکن
من که نمی‌خوام به‌ام بگی
صاحب چند تا بچه می‌شم
ثروتمند می‌شم
یا تو نداری‌م می‌میرم
فقط یه چیز رو بە‌ام بگو
عینهو تو آواره‌ی کوه و بیابونا می‌مونم
یا بالاخره صاحب میهن‌ام می‌شم؟


📝 #شعر
👤 #عبدالله_په‌شیو
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis